«راسیزم» خطرناک است !(۲)

۲۰۲۱/۱۰/۰۳

دوکتور محمد اکبر یوسفی

  « راسیزم» خطرناک است !
«قسمت دوم»

این دو مهرۀ “راسیستی” قدرت طلب را، نمونه وار بطور مشخص، “عبدالرشید دوستم” و “احمدشاه مسعود” را در نظر بگیرید. این هر دو در صف سائر “مهره های” هم مسلک آنها، که در حقیقت “اجیران جنگی” استخدام شدۀ بیش نبوده اند که از جانب قدرت های بزرگ در پلانهای “جنگ نیابتی” انتخاب شده بوده اند.

آنها و همراهان آنها، دائماً بر طبق اندیشه های قوم پرستی و انواع تمایلات “راسیستی”، به هدف جلب و جذب “جنگیها”، در تشکلهای آنان، از “نسبت” و “هویت” “ازبیک” و “تاجیک” در پهلوی ادعای فریبندۀ “دینی” و “ملی” نیز  کار می گرفته اند. این تصاویر را فقط به عنوان نمونه در ارتباط با وقایع در مقاطع زمانی در افغانستان، درین بحران خونین طولانی، در نظر بگیرید. تصویر اولی را می شناسید. این تصویر “احمد شاه مسعود” است و از یک فیلم مستند گرفته شده است. فیلم از وقایع آن زمان حکایت می کند که، نامبرده از طریق “آی اس آی” با حمایت “سی آی ای” در تحت نام “کمک بشری” ایالات متحده، به امریۀ “جیمی کارتر”، در پنجشیر، پس از حوادث “۱۵ مارچ ۱۹۷۹م” در هرات، به “فعالیت های مسلحانه” شدیداً آغاز می کند. همزمان با او، “تورن اسمعیل” هم چنان که بنابر “اعتراف” خودش، محرک وقوع حوادث خونین همان روزهای، ” نیمۀ دوم مارچ ۱۹۷۹م” بوده است، با دیگر همکاران جرمی خود، مسبب قتل “۳۰۰۰۰ ” هموطن ما شناخته شده اند.

این رویداد خونین، در مطابقت با “نقشه های” استخبارات “ایرانی” و “آی اس آی” پاکستان رخ داده است. درین حرکت آنها، «واحدهای پس جبهه” یا “پس مرز”، “استخبارات نظامی ایران” که تشکل آن، سابقۀ دیرینه داشته است و در سالهای اخیر قدرت “رضا شاه” با قوت فعالیت مخفیانۀ آنها، تمویل می شده است. این عملیات را شبکه ها، در عین زمان که مهر “انتی کمونیستی” به انگیزه های آنها زده بودند، برای فریب اذهان عامه، عاملین افغانی آنها را، نظیر “تورن اسمعیل”، باید به  ذکر “کلمات پاترییوتی” و “اسلامی” نیز هدایت داده باشند. “تورن اسمعیل” قریب سی و پنج سال بعد در مورد آن روزها، اظهاراتی داشته است. در حقیقت می تواند این “کشتار” بعد از ورود “خمینی” به “تهران” و دو هفته بعد از “سقوط رژیم شاه” از طرف “استخبارات نظامی ایران” به اشتراک پیروان “خمینی” در تحت نام “خط امام” به عنوان تحفه و “تبریک انقلاب اسلامی” برای “خمینی” “سادیست” و “راسیست شیعه” سازمان داده شده باشند. این دو شخص در طول عمر که درین بحران خونین، “لشکر های” جنگی تحت فرمان خود آنان را با “مهر ازبیک ها” و “تاجیک ها” نشانی می کردند، و در حال حاضر، وقتی “رحمانف” رئیس جمهور تاجیکستان، که با کمال بی شرمی خودش را “پیشوای تاجیکهای” جهان می داند، شواهد واضح بدست می دهد که همینها بوده اند که در طول تأریخ به عنوان مانع در برابر تحکیم پروسۀ دولتسازی در افغانستان قرار داشته اند.

همین حالا “پسر نامنهاد”، “احمد شاه مسعود”، “حرکت طالبان” را زیر “لفافه”، با کلمات “یک بخش جامعه” می داند، بدون اینکه از تشکل “سیاسی” یا “مذهبی” نام ببرد، موضوع را رنگ “ایتنی” و “قومی”، می پاشد، که هدفش از “پشتون” می تواند تفهیم شود، طوری وانمود می سازد، که گویا “تسلط حرکت طالبان”، حاکمیت “پشتونها” باشد، درین جهت “رحمانف” به “پیشوائی” آنها، از سهم “تاجیکها” در “دولت ” آینده سخن می زند، که حاکمیت را بر اساس همان تناسب “کمیت قومی” و مذهبی، که بیست سال قبل در “بن” تهداب گذاشته بودند، باز بر طبق همان فیصله می طلبند. تأکید آنها بر “ازبیک بودن”، “تاجیک بودن”، مانند “پشتون بودن”، “هزاره بودن” و غیره و غیره و هم چنان مانند تأکید بر “مسلمان بودن”، “سنی بودن” و “شیعه بودن”، آگاهانه و یا نا آگاهانه می تواند، به مثابۀ تمایلات، متعفن اشکال “راسیسزم” یا “نژاد پرستی” شناخته شود. حقایق بی شمار نشان می دهد که این تمایلاتی که بسوی « راسیزم» خطرناک، نشان داده می شود تا چه حد مردم ما را به بیراهه کشانیده است. مطالبۀ “حقوق گروپی” در تشکل دولتی، خود یک نوعی از تمایل به “برتری نژادی” و دیگر تمایلات “گروپی” باند مانند شناخته می شود که اصلاً موانع جدی در راه تلاش برای ایجاد یک دولت مبتنی بر “حقوق” را فراهم می سازد. وقتی در تشکیل یک دولت، توافق بر سر قوانین طوری بسر رسد، که حقوق فرد و مکلفیت فرد، به عنوان تبعه، بطور مساوی در نظر گرفته شود، پس در آنصورت جای پا، برای ادعاهای کتلوی در تحت نام اکثریت و اقلیت نمی ماند، زیرا حقوق بطور انفرادی تحقق می یابد. آنهائی که چنین ادعاهای عوامفریبانه را در تحت نام “قوم” و یا گروپ “مذهبی” به زبان می آورند، در واقعیت امر، هدف دارند تا در کسب مواضع قدرت برای سازمان های اختصاصی خود آنها، از پوشش ” ایتنی”  کار گیرند و احساس “برتری ایتنی” را در اذهان عامه تحریک کنند. به عبارت دیگر، اینگونه تصور می تواند مطالبۀ “ممتاز” بودن گروپ اجتماعی خاص آنها را هم در هدف داشته باشند. در تابعیت دولتی، باید برای یک فرد، حقوق تابعیت دولتی و مکلفیت در برابر خاک و وطن تعریف شود، که بر حسب توافق عمومی بر تشکیل دولت، پیروی از قوانین آن، برای هر فرد بطور منفرد و جداگانه، و بطور مساوی به عنوان امریۀ جبری شناخته شود. دین و مذهب را به عنوان مثال، شخص “آزاد” خود پذیرفته است و تطبیق و پیروی از آنرا هم، خودش مصمم است، که تعمیل نماید و اگر در پیروی از آن، منتظر امر دولت باشد، این خود نمایانگر “بی ایمانی” فرد  نیز بوده می تواند و هم چنان به معنی آن بوده می تواند، که فرائض دینی خود را هم نمی شناسد.

طوری که بارها گفته شده است، این چنین عقاید را، جز قانون ساختن، که پیروی آنرا از جانب تمام  اتباع  حتمی می سازد، مجاز و لازم هم نیست. بخصوص وقتی در قلمرو یک دولت، در ترکیب اتباع آن، پیروان ادیان و مذاهب متعدد و غیر معتقدان نیز شامل باشند، پس اوامر دینی، هر دین فقط برای پیروان همان دین مطرح است. چون “دین” هم چنان در بخش کلتور محسوب می گردد، تعمیل و پیروی از آن، نمی تواند جز قوانین “امریۀ  جبری دولت” شود. عقاید اتباع می تواند برای ابد و بطور آزاد، توسط فرد انتخاب گردد و بدون تغییر در تمام عمر مراعات شود، اما قوانین می تواند، مانند دیگر ساحات کلتوری تغییر پذیر باشد. قوانین دولت باید متشکل از اوامری باشد که برای پیروان همه ادیان و غیر ادیان، قابل قبول باشد. امنیت همه باید از جانب دولت، بدون تفاوت، یکسان تضمین گردد. تخلف و یا پیروی از قانون، بر حسب ارتکاب فرد به جرم، تحت تعقیب صورت می گیرد. وقتی  بطور مثال کدام “فرد” که خودش را خود منسوب به یک “قوم” می شناسد، متهم به جرم شود، هیچ انسان عاقل و بخصوص قاضی عمل او را به عنوان عملی نمی شناسد، که به ماهیت عادت همان قوم قبول شود و برای “قوم” جزا داده شود. مطالبه تضمین امنیت برای هر فرد، زمانی عملی شده می تواند، که همزیستی صلح آمیز، در مناسبات پیروان ادیان و غیر ادیان، بدون هیچگونه تبعیض و هم چنان در فضای عدم مداخله در حریم عبادتی یکدیگر، به پیش برده شده بتواند و برخورد مسؤولین تطبیق قانون، یکسان صورت گیرد. با آگاهی هائی که امروز بشریت بر آن تسلط دارد، چنین یک حیات سیاسی، بدون “دیموکراسی”، و بدون “آزادی انفرادی” و هم چنان در شرایط عدم “سهمگیری” غیر جبری و آزاد در فعالیتهای سیاسی و اجتماعی بدون مراعات اصول “سیکولاریزم”، غیر قابل تصور بنظر می رسد که انسان را از ستم و استبداد و از دیکتاتوری های گوناگون نجات داده شده بتواند. هر فرد جامعه باید از “شانس مساوی” برای دسترسی به منابع مادی و معنوی جامعه، بدون تبعیض برخوردار باشد. این چنین شرایط، تحقق حقوق مساوی زن و مرد را در شرایط و مناسبتهای مزد مساوی برای کار مساوی بهتر فراهم می سازد. در حال حاضر که تمام جهان بار دیگر، متوجه “تسخیر نا گهانی” قلمرو افغانستان، توسط “امارت اسلامی طالبان” شده اند، بعضی از سحنگویان آنان، منجمله تأکید می ورزند که گویا آنها “غلامی کسی را نمی پذیرند.” بسیاریها در جهان موجود اند، که در حقیقت در یک نوع وابستگی و غلامی زندگی میکنند، اما آن حالت را ممکن با آن کلمه و مفهوم افاده نه کنند. این تصاویر را از نظر بگذرانید. این مدعیان باید بگویند که این “خارجیها” در مرحلۀ اول “حاکمیت” قسمی آنها، چه می کردند؟ وقتی هر گروپ “سیاسی” قدرت سیاسی را، بکمک  قدرتهای بیگانه بگیرند، باید بدانند که آن “قدرت” به معنی اصلی، کاملاً از آنها شناخته نمی شود. آزادی و استقلال با “شعار” تحقق نمی یابد. اگر “غلامی” را نمی پذیرند، لازم است، تا برای حفظ آزادی همه اعضای جمعیت، از “برده داری” نیز دوری جویند.علاوتاً به یک نمونۀ دیگری از تصاویر سمت چپ نیز توجه نمائید. در پایان تصویر “اسیران جنگی طالبان” در “قندز” می نویسد، که آیا: ” اجرای نمایشنامه یک کشتار؟ ” بوده است. از کانتینرهای خونچکان در مسیر راه، از “قندز” تا “مزار” و هم چنان از کشتار در قلعۀ جنگی، بصورت کافی معلومات بدست آمده است. آیا انتقامجوئی، درین فجائع پس از “ترور احمد شاه مسعود” نهفته نبوده است؟ یک جامعه از “غلامی” با تکرار شعار از جانب صاحبان قدرت رها شده نمی تواند.

 مردم جهان بصورت کافی معلومات دارند، که در جهان قریب به یک میلیارد و هشتصد میلیون معتقد به دین مقدس اسلام وجود دارد.

همه “افراطی” نیستند. برای هر جامعه و مقدم بر همه، برای یک جامعۀ ویران چون افغانستان، مهم اینست که چه کارهائی توسط چه کار کشته ها و ماهرین برای جامعه انجام می یابد و هم چنان با چه کیفیت انجام می یابد، نه اینکه اجرا کننده، مجبور به ثابت ساختن “دی ان ای”  گروپ معین شود و سند یک “قوم” را داشته باشد که بر اساس تقسیمات فیصدی، دیگر استحقاق دارد و یا نه. وابستگی عقیدوی و مذهبی فرد، نه باید مقدم بر اهلیت کاری، در سپردن وظیفه به او نقش داشته باشد. یکبار به یاد می آوریم که سپردن قدرت و صلاحیت های رهبری دولتی،  در کنفرانس “بن”، کشور و جهان را با چه نتائج نا مطلوب سوق داده است. حال هر گاه باز با هر ترکیبی که باشد، تکیه بر ترکیبی صورت گیرد، که هدف نه خدمت به وطن و جامعه باشد، بلکه توجه به تقسیم “قدرت” و نعم “مادی” که وجود ندارد، بدون شک، فاجعۀ بی مثالی را دامنگیر کشور خواهد ساخت. حال اگر “قدرتمداران” فعلی که “وسیلۀ زور” را در اختیار دارند، بخواهند که خود آنان را در مشابهت با “حاکمیت های یک حزبی” و دیکتاتورهای مستبد در نقش تحمیل کنندۀ اوامر دلخواه آنان، جا دهند، آیندۀ وخیمی را در برابر مردم این وطن ترسیم خواهند نمود. حال بنا بر هر دلیلی که باشد، اگر بخواهند که با استفاده از وسیلۀ “زور”  در تحکیم “قدرت” عمل کنند، به معنی آن خواهد بود که در حقیقت واقعاً “فاقد قدرت” اند، و برای احیای قدرت، از وسیلۀ “زور”، کار می گیرند. وقتی قدرت در نتیجۀ کاربرد وسایل زور در دست گرفته شود، در آنصورت برای حفظ آن هم چنان به تعمیل “زور” بیشترنیازمند خواهند بود که سر انجام به یک سیستم  کاملاً مستبد و یکه تاز لجام گسیخته مبدل خواهد شد. رهبری “طالبان” در حال حاضر، ممکن متوجه نه باشد اگر مدعی شود که “غلامی” کسی را قبول نه کنند، در صورتی که آزادی های مردم را زیر پا کنند، ممکن خود آنانرا به نحوی از انحاء، در نقش “برده دار” معرفی کنند. تنها با ذکر کلمات عام  و تکرار “شعارهای” کلیشه ئی، نمی توان جامعۀ مرفه ساخت. به همین ترتیب، در صف مخالفین این تسلط فعلی، نیز می توان دید که صرفنظر از اینکه خود آنها، بر گروپ “جنگی” خودی، “تاپۀ”، “ملی” و “اسلامی” کوبیده اند، در واقعیت امر، در سلسله “جنگهای نیابتی” بعد از جنگ دوم جهانی، جز “اجیران جنگی” معمولی بیش نیستند و از آدمکشان “کلاسیک” حرفوی تفاوت زیاد و محسوسی هم نخواهند داشت. این “اجیران” مستخدم، که در هر پروژۀ جنگی، آمادۀ جنگ بوده اند، بدون شک که در “عسکرگیری” از تمایلات تعبیه شدۀ “راسیستی”، زیر پوشش “قوم”، “زبان، “مذهب” و “کلتور و فرهنگ” و “تأریخ” در تعریف “اقلیت” و ادعای “حقوق گروپی”، نیز سوء استفاده  می کنند.

در زمانی که در سال ۲۰۰۱م، عملیات “سینتکوم” و متحدان، درست به تأریخ ۷ اکتوبر آغاز گردید، شخص “دوستم” و تمام “رهبران اتحاد شمال” که قبلاً از جانب “واشنگتن” در صورت سرکوب و سقوط “امارت اسلامی”، به عنوان “بدیل” تعیین گردیده بودند، منتظر هدایت و امریه بوده اند. زیرا برای “سینتکوم” و متحدان آن، در قدم اول “سقوط  حکومت طالبان ” یک امر “ناگزیر” شناخته می شده است، نه اینکه هدف اصلی بوده باشد. اینرا هم می دانیم که حکومت قسمی “طالبان” که خود بیش از ۹۰ فیصد قلمرو افغانستان را در “جنگ داخلی”  تحت کنترول خود داشته است، در عین حال در جنگ درگیر بوده است. در همان زمان هم چنان از حمایت “القاعده” و سائر خارجیها برخوردار بوده اند. “اتحاد شمال”، منجمله “عبدالرشید دوستم” که یکی از متحدان “اتحاد شمال”  مستخدم قراردادی، در آن پروژۀ “جنگ نیابتی” شناخته می شود، باید مطلع بوده باشد، در برابر گزارشگر “شپیگل”  از “تهاجم” بعدی خودش، پس از بمب باران های شدید هوائی حرف می زده است و زندگی انسانهای نا آگاه و بی گناه را با خطرات روبرو می ساخته است. او هم چنان سخت متمایل بوده است، که در همه جا به نفع شهرت و نفوذ شخصی خودش تبلیغ کند. جای شک نیست که از درون هر یک از چنین جمعیتها، افراد جداگانه امکان آنرا می یابند، تا برای کسب قدرت، برای خود “پیروان” بیابد و جمعیتها را با مصیبتهای دردناک روبرو سازند. چنین نمونه های بی حساب در تأریخ  وجود داشته اند، چنین عمل آنها می تواند، فقط نوعی از “باندیتیزم” تعریف شود، و در چنان یک کتگوری شامل گردد، که راه و اندیشۀ سالم سیاسی، برای بهبود زندگی، در کلۀ آنها، جا نمی یابد. (« “والی هرات، خان”، ما به کمک از هوا نیازمندیم، “شپیگل”) هدف از “تورن اسمعیل است، که حال باز گریخته است، برای “پیروان” او که فریب “تبلیغات”، “راسیستی” او را می خوردند، این نقل قول “مارشال رومِل” را نقل می کنیم:« آقایان من، شما مانند شیران جنگیده اید و از جانب خر رهبری شده اید.» درین روزها،عبدالله عبدالله به نمایندگی همه، دائماً گفته است، که «افغانستان، افغانستان بیست سال قبل نیست.» کی شک دارد، که دنیای امروز دنیای بیست سال قبل نیست. به این تصویر فضول حرف بی مغز دیگر توجه کنید که فاقد حافظه و درایت نورمال شناخته شده است. این تصویر بعد از  تأریخ ۵ دسمبر ۲۰۰۱م، گرفته شده است، که به تأریخ ۱۰ دسمبر ۲۰۰۱م، «شپیگل» بدست نشر سپرده است. محل نشست او معلوم نیست که در کجا عکس گرفته شده است. ممکن تا این زمان واقف نبوده باشد که آیا «آی اس آی» و «سی آی ای» به مشورۀ “لباس پوشان” مٌدرن ” ایتالوی، پارچه های رنگا رنگ، از کلاه تا لنگی برایش تهیه خواهد کرد و یا اینکه او مجبور خواهد بود که با کلۀ مفلس مو، ظاهر شود. در آن روزها که هنوز وارد “کابل” نشده بود، عجولانه، ” عفو عمومی را برای رهبران طالبان اعلان کرد.” وقتی، “رمسفیلد” وزیر دفاع ایالات متحده، متحد فکری “خلیلزاد” ابراز نگرانی نمود که افراد تحت هدف آنها، با استفاده ازین اعلان پنهان شده اند، در نتیجۀ فشار “واشنگتن” بعد از سقوط یک “هیلیکوپتر”، این فضول، باید “فرمان عفو عمومی” خودش را پس می گرفت. مشکل مغزی این شخص اینست که می خواهد در چندین صحنه برقصد. هم “خان قوم”، هم “عضو اخوان المسلمین (سنی)” و هم در هر رنگ “اسلامیستی” و “راسیستی”، چون “معتدل”، “افراطی” “وهابی” و حال که “وصیتنامۀ”، “جنرال حمید گل” را پس از مرگ او، برایش باز شده است، مصمم است، که او خود هر چیز و در هر جا باشد. در تصویر سمت چپ، بعد از قریب ۱۶ سال، تمرین لباس پوشی را با نوع  دیگر پشت سر گذاشته است. «راسیزم» تنها در گروپهای اجتماعی دیگر، یعنی در گروپ های کوچکتر غیر پشتون، که خود آنها، مهر «اقلیت ها» را بر پیشانی خود آنها، کوبیده اند، منحصر و محدود نمی باشد. در به اصلاح «گروپ بزرگ» هم چنان، افراد معینی وجود دارند که چنین «تعفن» کثیف «راسیستی» یا برتری نژادی را با خود حمل می کنند. در تصویر فوق، اینها فقط بطور نمونه، انتخاب شده اند، که هم از «پشتون» بودن و هم از «مسلمان (سنی)» بودن، در هر فرصت، برای کسب موقف «برتر» تلاش می کنند. «ارزیابی مهم دیگری را که «هنا آرینت» در بارۀ نقش “فیلسوفان” داشته است، خیلی شباهت با نقش “روحانیون” افراطی اسلامی نشان می دهد، که این “روحانیون” هم رهبری سیاسی را می خواهند. “هنا آرینت” می گوید: “فیلسوفی که می خواهد در افکار عامه و رسمیات مداخله کند، دیگر فیلسوف نیست، بلکه سیاستمدار است، او دیگر نه تنها حقیقت را می خواهد، بلکه قدرت می خواهد.” بناءً از روی منطق، وقتی یک “عالم روحانیت”، می خواهد سیاستمدار باشد، پس او دیگر در نقش عالم  “دین” نه، بلکه در سیاست قدرت می خواهد. در جوامع غربی، “تیئولوژ های” آنها (علمای الهیات) با آگاهی های فلسفی نیز مجهز اند. آنها که از زمان تقسیم وظایف بین رهبران کلیساها و حکومات، پس از انقلاب فرانسه، محصول دوران “روشنگری” که “سیکولار” نامیده و متکی بر اصول “دیموکراسی” کشورهای آنها را اداره می کنند، پیشوایان “مذهبی” آنها مصروف حفظ کلتور و ثقافت در جامعۀ “مدرن” آنها بوده اند، در عین حال برای حفظ ثبات در جامعه، در بخش “اخلاق” و سائر موضوعات مربوط به همزیستی همنوعان خویش می باشند و تنظیم امور، مربوط حفظ آزادی عقاید و همزیستی پیروان مذاهب متنوع و افراد غیر مذهبی را در پیش گرفته اند.

“هنا آرینت” می نویسد: « آدم می تواند بگوید که “فاشیزم” در هنر کهنۀ دروغ گفتن تا اندازۀ معین، یک شکل دیگر ( “وریانت”) را علاوه کرده است – وریانت شیطانی، که آدم می تواند فکر کند- یعنی: درست دروغ گوید.» پاکستان حال در صف آنهاست، درست دروغ می گوید. “راسیزم” بر حسب گزارش پروفیسر “سکوبل” به هیچ صورت یک تیئوری بیولوژیکی شناخته نشده، بلکه یک “آیدیالوژی” است که “ناسیونالیزم” آنرا طرح ریزی نموده است. “کانت” که ” آزادی انفرادی” و “صلح” را برای تمام جهان مطرح ساخته است و همه انسانها را “مساوی” شناخته و “اصطلاح  تبعۀ جهان” را نیز بزبان آورده است، که بعد از آن، فاصله گرفته است. از جانب دیگر طوری که از بیوگرفی او حکایت شده است، “کانت” در تمام عمرش از محل تولد و محل زیست خود، سفر به خارج نداشته است. تمایل “راسیستی“، آگاهانه و یا نا آگاهانه، در عقب کلمات: “ما” و “آنها” نهفته است. این معنی و مفهوم تا حدی سر پوشیده  و متفاوت در ذهن انسان ها جا گرفته است. با گذشت زمان، برای انسان های ساده، بیشتر علنی به عادت مبدل گردیده است. در حقیقت امر به مرض علاج نا پذیری می ماند، که در طول تأریخ باعث جدائی ها و بروز “نزاع ها” در اجتماعات انسانی گردیده است. نا پدید شدن این چنین افاده، عامل گروپبندی که به عنوان تمثیل کنندۀ جدائی نیز شناخته شده می تواند، در آیندۀ نزدیک هم، به نظر نمی رسد. “ناسیونالیزم” مبتذل که پیروان آن گاهی بر “اهمیت زبان” و گاهی بر اهمیت “نسب” و گاهی هم بر مفاهیم ذهنی و تصنعی دیگر و گاهی هم حتی بر وابستگی مذهبی نیز تکیه می زنند، خود در مراحل مختلف و بخصوص درین دهه های طولانی، که در بحران اخیر افغانستان با شدت تبارز نموده است، بیشتر از نقطۀ دیگر در جهان، مواد سوخت اضافه از کافی، دریافت می دارند که مسبب تشدید شعله های آتش رقابت های بین “ایتنی ها”، شناخته می شود. قبل از اینکه در برخی از جهات حیات اجتماعی به تفصیل  بیشتر ازین، سخن لازم گفته شود، باید گفت که هیچ انسان از نگاه شان و کرامت، نسبت به انسان دیگر نه برتر و نه حقیرتر و یا ذلیل تر خلق شده است. تمام رسوبات طرح تیئوری “نژاد” و تبعیض “نژادی” و برتر دانستن “نژاد سفید بر سیاه”، در دوران “استعمار”، بخصوص زادۀ “استعمار برتانوی” و رهبران آنها، شناخته شده است. درینجاِ، در جملۀ “معروف ترین ها”، از سیاستمدار انگلیسی، «چرچل» یاد می کنیم، که بصورت صریح اظهارات “راسیستی” از خود، بجا مانده است. در حیات اجتماعی سیاسی وقتی تشکل نوعی از حاکمیت سیاسی مستقر می گردد، باید دید که چه شکلی از حاکمیت ایجاد گردیده و توسط چه قدرت ها، در چه مرحلۀ از آهنگ رشد اجتماعی، اقتصادی و سیاسی، استقرار یافته است.

حاکمیت ها از همان آغاز که توسط یک تشکل کمی قدرت طلب، تشکیل یافته اند، و تا امروز تسلط دارند، دائماً با مفهوم “حاکمیت اکثریت” بر “اقلیت” نیز در اذهان عامه به تبلیغ متوسل شده اند، که  در عمل صدق نمی کند. حاکمیت در هیچ جا و در هیچ مرحله، “حاکمیت اکثریت” بر خود آن “اکثریت” وجود نداشته است. چنین اداره که همه در هر لحظه بر همه کنترول و نظارت داشته باشد. چنانچه “کارل پوپر”، آن جملۀ معروف را که از زمان “یونانی های قدیم”  نقل شده است و در طی قرون، برخی ها، این به اصطلاح دیموکراسی را “حکومت مردم بر مردم، برای مردم” تبلیغ شده، رد نموده می گوید، همچو حکومات هیچگاه در تأریخ وجود نداشته است، بنابرین اساس، متفکر و فیلسوف معروف “قرن بیست”، “کارل رایموند پوپر” حین ارائۀ نظر خود، آرزو داشته است، «که در دیموکراسی یک حکومت باید بدون خونریزی قابل تغییر باشد و یک قدرت هم چنان، نه باید در یک مرجع و در یک دست متمرکز باشد.» چنانچه در روز های قبل از وفات اش، بر خلاف دوران جنگ دوم جهانی، که جامعۀ غرب را در مقایسه با شرق “باز” می دانسته است، از ناحیۀ قدرتمند شدن روز افزون “پارلمان ها” و “احزاب” در کشورهای سرمایداری غربی، نگران بوده است، که به “آزادی” و “جامعۀ باز” مضر می دانسته است. هرگاه ما معتقد باشیم و با اطمینان کامل بپذیریم که تمام ارزش های کلتوری و فرهنگی زادۀ دست و دماغ انسان است و در عین زمان توسط انسان می تواند مورد استفاده قرار گیرد و اگر این همه ارزش ها، به مثابۀ یک گنجینه، به عنوان “سیستم باز” در اختیار و در دسترسی انسان، در نظر گرفته شود، که انسان در هر لحظه، وقتی احساس نیازمندی به آنرا می داشته باشد، بحیث انسان آزاد، امکان دسترسی آزاد به آن داشته باشد، باز هم در صورتی که خود بخواهد و لازم بداند، از آن کار گیرد، پس استفاده از این چنین ارزش ها، لازم نمی افتد که، به عنوان مواد قانون دولتی، که ماهیت امر جبری می داشته باشد، شامل گردد.

ادامه دارد…