گذشته پیش چشمان است، حقیقت کجاست!(۹)

گذشته پیش چشمان است، حقیقت کجاست!

سال ۱۹۴۷م، مصادف است با بروز “جنگ سرد”، بین دو قدرت بزرگ “پیروز” در جنگ دوم جهانی، چون ایالات متحدۀ امریکا و اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی. قریب دو دهه بعد، “هنا آرینت” تحت عنوان “قدرت و زور” که برخلاف دیگران این دو مفهوم را یکی نمی دانسته است، تحلیل علمی خود را که مبتنی بر حقایق بوده است، به چاپ رسانیده است. تحلیل عمیق و وسیع علمی او، بشکل کتاب در سال ۱۹۷۰م نشر شده است،

که در آن وقوع جنگ مستقیم را، بین صاحبان وسایل و اسباب این تخنیک جنگی، آن دو “قدرت بزرگ” ، غیر ممکن می دانسته است، مگر کسی از آنها، با توسل به آن، هدف اقدام به خودکشی داشته باشد. او درین مورد، از یک دانشمند دیگر نقل می کند که گفته است: «اگر یکی پیروز شود، دیگر آن هم ختم است.» او می یابد که چگونه، جنگ های قدیمی و «کلاسیک»، شکل و ماهیت خود را از دست داده و پدیدۀ جدید، به نام جنگ های “نیابتی” توسط این قدرت های بزرگ در عقب کشورهای کوچک و ناتوان طرح ریزی و بر ضد منافع آن نا توانها، در عمل پیاده می شود. آن فیلسوف و تیئوریسن نامدار قرن بیست، با این ارزیابی و تشخیص خود، ماهیت و مسیر اصلی سیاست قدرت های بزرگ را  که در پیوند با چه وضعیت رخ داده  و ادامه دارد، پس از ختم جنگ دوم جهانی، چنین تشخیص نموده است: « موجباتی که در بارۀ ماهیت اصلی زور، و نقش آن در تأریخ و سیاست، باید فکر می شد، درین قرن، “لنین” حاضراً در بیش از پنجاه سال قبل متوجه شده، آنرا قرن جنگ ها و انقلابات تشخیص کرده است، که کمبودی آن هم محسوس نیست و در واقعیت امر تعجب انگیز است، که نخست این حوادث و رویدادها، در سالهای اخیر به عنوان موضوع مرکزی در توجه عامه و مباحث روز، بروز می کند.» (سالهای ۶۸ و ۶۹ قرن بیست عیسوی، که شورش های محصلان در جمله شمرده شده است، افغانستان هم از آن مستثنی نبوده است.) انکشاف «تخنیک جنگی» و رسیدن آن به یک سطحی که دیگر بین صاحبان سلاح های سه گانه و بخصوص “اتومی”، نمی توانست، پلان “جنگی” با کاربرد همچو سلاح ها، طرح گردد، که  زادهٰ این وضعیت جدید باشد. توازن قوا و تمام اهداف و ستراتیژی های “جنگی” را بین دو قدرت جدید متخاصم از ریشه، تغییر داده است. درین رابطه، “هنا آرینت”، کتاب خود را، عمدتاً  در بارۀ “جنگ ویتنام”، “راسیزم در ایالات متحده” و هم چنان جنبش های جوانان و محصلان، در سطح جهان اختصاص داده است. این “جنگ سرد” با طرح های به اصطلاح “آیدویالوژیکی” متفاوت،  که مدعی تأسیس و حمایت از نظام اجتماعی – اقتصادی و سیاسی بخصوص خود آنها می بوده اند، به راه افتاده است. یکی در جهان بینی خود، موضوع طبقات اجتماعی را مطرح ساخته است و دولتی را که بعد از انقلاب اکتوبر ۱۹۱۷م تأسیس نموده بودند، آنرا حاکمیت طبقۀ کارگر و یا «دیکتاتوری پرولتاریا» خواندند. در استفاده از کلمۀ “دیکتاتوری” باکی نداشته اند. ممکن چنین فکر کرده باشند، که اگر از نام “پرولتاریا” کار بگیرند، به تصور خود آنها، کمیت بزرگی از باشندگان شهری را جلب خواهند نمود. دیری نگذشته بود که موضوع دهقانان را نیز مطرح می سازند، اینها، از همه امکانات حیات شهری برخوردار نبوده اند، زیرا قدرتمداران و صاحبان امتیاز، عمدتاً در شهرها بسر می برده اند، بناءً در بین اکثریت اعضای حزب  حاکم با چنین شعارهای طبقاتی، سهم دهقانان را هم لازمی می دانسته اند. در جامعۀ مختلط افغانستان که علاوه از ترکیب “کثیرالایتنی”، “ایتنی هائی” هم موجود اند که از یک جهت دارای منشاء واحد نیستند، از جانب دیگر این “ایتنی ها” بقایای اجتماعی، رسوم و عنعنات را از مراحل مختلف تأریخی و تکاملی، با خود حفظ کرده اند. در تشکل های ابتدائی اجتماعی ، روابط خونی نقش داشته، اجتماعی را تشکیل داده بودند، که نه “دولت” و نه هم این مفهوم تصنعی و خیالی، “ملت” را می شناخته اند. اما مجموعۀ عام انسانها را که در یک محل با کلتور، ثقافت و عنعنۀ خاص زندگی داشته اند، در یک تشکل قومی و قبیلوی زندگی می کنند،  هر نامی که بر خود گذاشته اند، از دید این نویسنده از “تقدس” و احترام مساوی مانند هر اجتماع مشابه دیگر برخوردار بوده و هستند. زیرا بنابر ارزیابی “هنا آرینت” که در کتابش تحت عنوان “ویتا اکتیوا” یا “از زندگی عملی یعنی زندگی شاغل” به چاپ رسانیده است، سه “مشغولیت اساسی انسان”:«کار کردن، ساختن و یا تولید کردن، عمل کردن» را باهم مرتبط یاد کرده است، زیرا هریک ازین شرایط اساسی به آنچه مطابقت نشان می دهد، که به جنس جوره یعنی جورۀ انسان بر زمین زندگی داده است. کار کردن خود زندگی است. حال بر می گردیم به شرایط امروز. از مدت ها بدینسو در گفتار گروپ ها و حلقات مختلف، اصطلاحات خیلی بیگانه هم از زبان مردم ما، می شنویم، که با ساختار اجتماعی و سطح انکشاف جامعۀ عنعنوی ما، کاملاً وفق نشان نمی دهد. از آنجمله کلمۀ “شهروند” قابل تذکر است، که به احتمال قوی از یک کلمۀ کدام زبان اروپائی ترجمه شده است، که در ترکیب اجتماعی در اروپا، آن کلمه مختص به یک گروپ شهری منسوب می شده است. به همین شباهت، “هنا آرینت” از تأریخ قدیم یونان، یادآور شده است، که کلمۀ “سیاست” (politik) را در زبان لاتینی “اجتماعی”  (sociale) ترجمه کرده اند، و مفهوم “شیوۀ زندگی سیاسی” را در زبان “لاتینی”، “حیوان اجتماعی” (animal sociale) بازگو کرده اند. “هنا ” در استعمال این مفاهیم، تا امروز مغشوشیت  می دیده است. او که در کتاب خود، تحت نام “پولیز” یک مرحلۀ قبل از تشکیل “دولت شهری” را معرفی نموده است. نویسندۀ این مطلب گمان می برد که حال افرادی که کلمۀ “شهروند” را در افغانستان برای همه نقاط کشور به زبان می آورند، گویندگان آنها  بدین ترتیب صریحاً، به گروپ های اجتماعی زحمتکش دهات توجه نکرده اند، که بقایای ساختارهای “قبیلوی” غیر شهرنشین را نیز در بر می گیرد. این وضعیت فضای تحریک آمیز تبعیضی را نیز سبب شده است. جای شک نیست که در کشور ما، آن ساختارهای قبیلوی قبل ازتشکیل “حاکمیت دولتی” وجود ندارد. البته عنعنات و رسوم قدیمی کلتوری و بقایای طرز زندگی محلی وجود دارد، که تفصیل بیشتر درین متن نمی گنجد.  البته روابط معین آنها را با هم، در اجتماعات، در مناطق مختلف نگه میداشته اند. در ساختار اجتماعی به اصطلاح “فیئودالی” باشندگان دهات و مزارع و تربیۀ حیوانات به طرز عنعنوی را، این به اصطلاح “فیلسوفان” دوران مُدرنیزم و ماشینی شدن تولید، در صف “زحمتکشان” می شمرده اند، در حالی  که هر کاری که انجام می یابد، “زحمت”  دارد. در مقابل، دولت یا  “قدرت پیروز” مقابل آن که در جنک علیه “فاشیزم” در یک جبهه قرار داشته اند، “نظام سیاسی – اجتماعی خود آنها را “آزاد” خواندند و “دیموکراسی” را بر مبنای مالکیت خصوصی بر وسایل تولید، بر ضد نظام نامنهاد “سوسیالیستی” یا “کمونیستی” قرار دادند.

” دولت دیکتاتوری پرولتاریا”، خود را “ضد امپریالیستی” خواند. در جریان سالهای جنگ دوم جهانی و پس از آن، فیلسوفان زیادی چون “کارل رایموند پوپر” در سلسله مطالعات خود که از “تعقل انتقادی” بر اساس نظرات “ایمانویل کانت” پیروی می کرده است، منجمله “آیدیالوژی ها” را هم وعده های “میان خالی” شناخته است. جالب تر از همه اینست که “هنا آرینت”، در رابطه با اینکه مباحث زیادی در مورد پرسشی که آیا نظام سوسیالیستی  انتخاب شود و یا سرمایداری، آن فیلسوف و تیئوریسن سیاسی نامدار قرن بیست، به چنین نتیجه می رسد و خلاصه چنین افاده می کند: « جایگزینی سرمایداری – سوسیالیزم، هیچ جایگزینی حقیقی نیست. اینها عین برادران استند با کلاهک های غیر مساوی». در کشور مصیبت دیدۀ ما، یک سیستم پادشاهی که پس از سالیان طولانی بحران حونین، به یک ثبات و آرامش نسبی دست یافته و ضرورت به انکشاف علمی – تخنیکی را درک نموده بود، در تحت نفوذ عوامل داخلی و خارجی، سیستم پادشاهی، با استفاده از کسی سقوط داده شد، که خود یک دهه قبل از آن،  سالیان دراز، رهبری امور حکومتی را به پیش می برده است و خود عضو همین خاندان بزرگ “سلطنتی” بوده است. تصاویری را که در بالا می بینید از آغاز دهۀ شصت قرن بیست بوده است. تصویر اول پادشاه اعلیحضرت محمد ظاهرشاه را با سردار محمد داؤد خان، پسر کاکا و شوهر خواهر پادشاه، صدراعظم وقت را نشان می دهد، که در میدان هوائی کابل، به خان عبدالغفار خان، خوش آمدید می گویند. تصویر دوم سفر صدراعظم سردار محمد داؤد خان را با هیأت همراه به انگلستان نشان می دهد. (داکتر محمد یوسف، در عقب صدراعظم دیده می شود، که پس از سفر، مدتی بعد جانشین “این صدراعظم” می گردد، زمانی که صدر اعظم سبکدوش می گردد.)”سردار خانه نشین” پس از یک دهه، با لقب “شهزادۀ سرخ”، از طریق “کودتای بدون خونریزی”، به قدرت رسید. سلطنت” سقوط داده شد، و به جای آن، “جمهوری” اعلان گردید و رهبر کودتا را هم “رهبر انقلاب خواندند”. دیری نگذشت که با خشمگین ترین شکل، علیه او کودتای خونین صورت گرفت، که خود او را هم با نزدیکترین اعضای خانواده و یاران سیاسی او بلعید، و در تحت شعارهای “انقلاب” و “ضد انقلاب”، خون بی شمار ریختند. وقتی قدرت را در دست داشته، “کودتای خونین” آنها را “انقلاب” و دولت آنها را “دیموکراتیک ملی” یاد  می کرده اند، فیلسوف یاد شده در مورد “نقش انقلابی”، قریب یک دهه قبل چنین افاده نموده است: «انقلابی ها انقلاب نمی کنند! انقلابی ها کسانی اند که می دانند، که قدرت چه زمان بر سرک افتاده و چه وقت بلند می توانند.» (“هنا آرینت”) صرفنظر از اینکه با پس گرفتن قدم های “اصلاحات ارضی” و دیگر فرمانها را باطل اعلان کرده اند، رهبران آن، بر آنچه در گذشته رخ داده بود، اصلاً نمی دانسته اند، که چه تعریفی را به آن وقایع نسبت دهند. برخی از «رهبران» آنها آن حادثۀ خونین را، قیام مسلحانۀ “نظامیان” اردو یاد می کرده اند وعدۀ دیگری هم، خود این حوادث “ثور ۵۷” را “تحول ثور” افاده می کرده اند، اینکه چه “تحول”  بوده است، توضیح بیشتر نمی داده اند. برای بسیاری ازین “کم سویه ها”، فقط کلمات کلیشه ئی به زبان آنها ریشه دوانیده بود، چون “انقلابی”. خیلی محسوس بوده است، که اکثریت آنها که در مقامات حزبی و یا دولتی، صاحب امتیاز بوده اند، جز توصیف از آمرین چیز دیگری در کله نداشته اند. ختم “جنگ دوم جهانی”  مصادف با سال ۱۹۴۵م است. برای این دو قدرت بزرگ، مقام “پیروز” در جنگ دوم جهانی، تفویض گردیده است.  در ختم جنگ این دو “قدرت” جهان، در مواضع متخاصم، علیه همدیگر قرار گرفته اند. با گذشت نزدیک به دو سال،

جهان را به “جهان دو قطبی” قدرت مبدل ساختند. یکی ادعای نمایندگی از “موقف طبقاتی” طبقۀ کارگر و سیستم سوسیالیستی در تحت رهبری طبقۀ  کارگر یا پرولتاریا، داشته است که آنرا “دیکتاتوری پرولتاریا” می نامیده اند و در مقابل قدرت حامی “جهان آزاد” در تحت رهبری اشکال مختلف سرمایداری، دشمنی با کمونیزم را، اعلام نموده بودند. مرکز مقابلۀ  آنها با تشدید اختلافات در تحت نام “شرق و غرب” مهر خورده بود که از آنوقت، “جنگ های نیابتی” هم در زیر سایۀ همین اختلافات “شرق و غرب”، آغاز یافته بود. یکی از افتخارات و دست آوردهای بزرگ “رژیم سلطنتی” افغانستان و آخرین پادشاه، اعلیحضرت محمد ظاهر شاه برای افغانستان، در آن نهفته بوده است، که با “دیپلوماسی” خیلی موزون و عاقلانه، در آن شرایط “جهان دو قطبی”، مناسبات “بی طرفی” را به هر دو سیستم، حفظ نمود و در مقایسه با کشورهای عقبماندۀ جهان، حد اعظمی کمک های انکشافی را دریافت داشته است. اینرا هم  می دانیم و از همان آغاز می دانستیم که عمده ترین مرکز تراکم قوای نظامی آنها، در “اروپای مرکزی” تعیین گردیده بود. این دو سیستم متضاد، یکی “سرمایداری” و دیگر آن “سوسیالیزم” در سائر نقاط دنیا به جلب و جذب هواداران نیز می کوشیده اند. در قلمرو افغانستان که پادشاهی کوچک محاط به خشکه توانسته بود، کشور را از دو “جنگ جهانی” بدور نگهدارد، در شرایط “جهان دو قطبی”، به پیروی از سیاست بیطرفی، با هر دو قدرت متخاصم، روابط مثمر بر اساس اصول همزیستی مسالمت آمیز بین سیستم های متفاوت، داشته است. با امتناع از شمول در پیمانهای نظامی مشروط، مصمم شد تا با اتحاد شوروی بدون قید و شرط، به عقد توافقات در ساحات مختلف در امر همکاری های اقتصادی، علمی – تخنیکی و هم چنان جهت تأمین ضروریات وسایل دفاعی به توافق برسد. این حقیقت را هم نه باید از نظر دور داشته باشیم، که بعد از “جنگ دوم جهانی”، طوری که قبلاً هم ذکر شده است، دیگر تخنیک و پیشبرد “جنگ” مانند گذشته ممکن نبوده است. قدرت های عمده که تسلیحات پیشرفته، تولید می کنند، در فروش آن سلاح ها به کشورهای عقبمانده در تحت شرایطی فروخته و می فروشند. یکی از نمونه ها را می توان، در مناسبات “مصر سادات” با “شوروی” یاد کنیم، که استفاده از بعضی سلاح ها را در جنگ با اسرائیل در اختیار “اردوی مصر” زمان “سادات” نمی داد و مناسبات آنها، بدین سبب برهم خورد. شرایط برای کشورهائی که از خود تولید تسلیحات نداشته اند، طوری بوده است که، در تحت شرایط جهان دو قطبی، سلاح هائی دریافت می داشته اند، که فقط بتوانند، بوسیلۀ آن خون اتباع خود و هم اتباع کشور مقابل را بریزند و امکان اشغال خاک یکدیگر را نداشته باشند. همه رویدادهای “جنگی” ماهیت “نیابتی” داشته است. جنگ پس از “سقوط رژیم چپ نما” در افغانستان بر آن “مهر جنگ داخلی” کوبیده اند، اصلاً ادامۀ همان “جنگ نیابتی” زیر پوشش توسط قدرت های منطقوی درجه پائین، ادام یافته است. مثالهای برجستۀ دیگر، پس از ویتنام، “جنگ افانستان“، “بحران عراق”، “سوریه” و “یمن” نیز قابل ذکر است. در نتیجۀ رقابت های دو سیستم، که از یکطرف “ایالات متحده” در “جنگ ویتنام” درگیر شده بود ( ایالات متحده از سال ۱۹۵۵م تا ۱۹۷۵م در ویتنام در جنگ درگیر بوده است.)  در جریان جنگ در سراسر جهان، اعتراضات محصلان  بر ضد «جنگ» در ویتنام نیز گزارش می یافته است. در اروپا نخست “قیام مردمی” در “بوداپِست” را که با “مظاهرات محصلان پوهنتون بوداپِست، که خواهان تحولات دیموکراتیک بوده اند، به یاد می آوریم که از ۲۳ اکتوبر ۱۹۵۶م تا  نومبر ۱۹۵۶م  دوام داشته است، و در نتیجه توسط قوای شوروی و دیگر واحد های پیمان “وارسا” خاموش ساخته شده است، و متعاقباً “یانوش کادر”، طرفدار شوروی در رأس قدرت حزبی و دولتی معمول در “بلاک شر قی” قرار گرفت. کشورهای “ناتو” در حرف از آن “قیام” حمایت نموده اند، اما از اقدام نظامی خودداری کرده اند. ( “یانوش کادر” از سال ۱۹۵۶م تا ۱۹۸۸م قدرت را در دست داشته است.)  از برکت سیاست خارجی عاقلانۀ پادشاه، “سردار محمد داؤد” نیز در سایۀ او که سابقۀ مأموریت به حیث وزیر دفاع و بعد یک دهد به حیث صدراعظم سلطنت، ایفای وظیفه می نموده است، در آن شرایط صاحب “نام” و “شهرت” می گردد. در تصویر اول، وقتی پادشاه در میدان هوائی کابل از “خان عبدالغفار خان” استقبال می کند، “سردار محمد داؤد” در وسط دیده می شود که بعداَ به هدایت پادشاه، به سفر اروپا اعزام می گردد، طوری که در همانسال ۱۹۶۱م، نخست به لندن و بعد به «بن» سفر می کند. سردار محمد داود صدراعظم رژیم پادشاهی افغانستان بنا بدعوت رسمی، «کنسلر اتحادی»، یا صدراعظم «جمهوری اتحادی آلمان»، بتاریخ ۳ جولای ۱۹۶۱م، پس از آنکه بتاریخ ۲جولای سفر رسمی آنها در لندن، به پایان می رسد،  درست ۶۱ سال قبل از امروز،  پایتخت «مؤقت» آلمان (غرب) به «بن وارد »، گردیده است.

در «بن»، صدراعظم افغانستان و هیئت همراهان را، صدراعظم آلمان داکتر «کونراد ادناور» (Dr. Konrad Adenauer)، وزیر خارجه داکتر «فُن برینتانو» (Dr. von Brentano)، مفتش عمومی اردوی اتحادی آلمان، سفرای هر دو کشور مقیم «بن» و کابل، همچنان نمایندگان مسکون افغان در آلمان، خوش آمدید  گفته اند. درین سفر «داکتر محمد یوسف» نیز همسفر او بوده است، که برای کار بیشتر روی قراردادهای متنوع با آلمان می ماند. دیری نگذشته بود، که همین «داکتر محمد یوسف»، به حیث عضو غیر خاندان سلطنتی به جای او تعیین می گردد. تصاویر فوق در یک رسالۀ سفارت افغانستان در لندن به زبانها متعدد به چاپ رسیده است. بعد از اینکه “سردار محمد داؤد” از مقام صدارت بنا بر فرمان پادشاه عزل می گردد، قریب یک دهه با سازماندهی هر خس و خاشاک، “مخفیانه” فقط برای تأسیس ” جمهوری – پادشاهی” فعالیت می کند. برای این هدف مستخدمین زیادی، می توانست سازماندهی شود. نام یکی از آنها را که “حسن شرق” نامیده بودند، فقط نمونوی یاد می کنیم. ممکن این تخلص “شرق” را هم به ارتباط همان معضلات که در مناسبات “شرق و غرب” بین قدرت های بزرگ متخاصم، وجود داشته است، بر خود مانده باشد.  قابل توجه است که این “سردار محمد داؤد” صدراعظم وقت دوران سلطنت، زمانی به انگلستان و به ” بن” سفر می کند که در مناسبات شرق و غرب، بعد از اعمار “دیوار برلین”، وضعیت چنان متشنج می گردد، که تانک های دو بلاک بزرگ نظامی در یک فاصلۀ چند متری که در تصویر فوق می بینید، مقابل همدیگر قرار داده می شود. به تعقیب آن در سال ۱۹۶۸م، در پراگ باز با آغاز اعتراضات محصلان، برای دیموکراسی که رهبری آنوقت حزب کمونیست چکوسلواکیا، تحت رهبری “الکسندر دوبچک” (Dubček Alexander) پروسه “دیموکراتیزه ساختن” را در پیش داشته است، بار دیگر، “تانک های شوروی و پیمان نظامی وارسا”، به تأریخ ۲۱ آگست ۱۹۶۸م، از قرارگاه های آنها بیرون می آیند (بدون اشتراک عساکر جمهوری دیموکراتیک آلمان) و با سرکوب حرکات، از تطبیق «ریفرم های دوبچیک» جلوگیری به عمل آمد. حال به افغانستان بر می گردیم، و می بینیم که از “آشپزخانۀ سردار محمد داؤد خان” که پس از ده سال “خانه نشینی”، مصروف پختن برنامه بوده است، چه نسخۀ نو خودش را عملی نموده است، و چه بوی به مشام می رسانیده است. او بر حسب گزارشات “شپیگل” به عمل “کودتا” دست می برد. تا این زمان در تحت نفوذ سیاست خارجی مطبوع “پادشاه”، در وقایع  افغانستان  در نقطۀ توجه و شدت قابل ملاحظۀ فعالیت های دو قدرت “بزرگ” برای جلب و جذب علنی و رسوا، به “جنگ های نیابتی” مانند امروز ممکن محسوس نبوده باشد.  با “سقوط سلطنت” از طریق چنین کودتا، هم چنان محسوس بوده است، که خلاف آرزوی مردم افغانستان “سگ های خوابیده” را بیدار می کند و افغانستان را از حالت یک “آرامش نسبی” خارج می سازد، که بعد از آن بحران از یک وضعیت بد به وضعیت بدتر دیگر، سوق داده شده است. متعاقبا” وقتی “کودتای خونین ۷ ثور ۱۳۵۷ ه ش” (۲۷ اپریل ۱۹۷۸م) صورت می گیرد تا مدتی، جهانیان، تمام رویداد های افغانستان را، در کتگوری «بحران داخلی» اینکشور می دانسته اند. با وجود اینکه «شپیگل»، با نشر این تصویر، از «نگرانی» دو کشور همسایه» چون «ایران» در غرب کشور (هنوز شاه سقوط نکرده بود) و «پاکستان» در شرق و جنوب کشور سخن گفته است، و این «رژیم کمونیستی؟» را تا آنزمان نخستین در جنوب آسیا نامیده است، رژیم را با «کیوبا» شباهت داده است که گویا این همسایه ها احساس خطر می کنند. چنین افاده می نموده اند که گویا بیم از موجودیت یک “کیوبا” را در سرحدات خود  دارند. فضای مناسبات بین المللی، کاملاً در کنترول این دو رقیب متخاصم قدرت بوده است. به یاد داریم که رهبری “اخوانی ها” که بعداً  تنظیم های “جنگی” آنها را در تحت نام “جهاد” در پشاور تشکیل داده، و قرارگاه های خود را بنیاد نهاده اند (پس از کودتای نا فرجام علیه جمهوری جا بجا شده بودند)، از آنجاها به عملیات مسلحانه در تحت برنامه های سر پوشیده آغاز نموده بودند و تا تأریخ خونین ۱۵ مارچ ۱۹۷۹م، که فقط قریب یک و نیم ماه از برگشت «خمینی» از پاریس به تهران می گذشت، تا آن زمان «اتحاد شوروی» برخلاف تصورات و پروپاگندهای برخی ها، علی الرغم برخوردها وحشیانۀ “حلقات اخوانی” علیه اتباع “ملکی” شوروی که در افغانستان مشغول کارهای مسلکی و تخنیکی بوده اند، هیچ در فکر “اعزام قوا، نبوده است. طوری که  “زندرا کمپمن” (Sandra Kampmann) گزارش داده است، علت این حرکت که پنج سال از خروج قوای ایالات متحده از ویتنام می گذشت، در جای دیگر تشخیص نموده است، که. “هیلموت شمیت” (“کنسلر” در حکومت ائتلافی حزب سوسیال دیموکرات با لیبرالهای آزاد آلمان) در آنزمان، بر طبق اطلاعاتی که در رابطه با تولید راکت های جدید شوروی داشته است و می گفته است که این راکت ها، مجهز با حمل سه کلاهک “اتومی” بوده است، از دید او “برتری” شوروی را نسبت به سلاح های غرب نشان می داده است. همانست که در تحت نام “فیصلۀ دوگانه” پیشنهاد “تسلیحات” مقابل را به غرب پیشکش می کند، تا جانب شوروی را بعداً مجبور به تخفیف تسلیحات بسازد. این طرح باعث تحریک اعتراضات در داخل حزب سوسیال دیموکرات و محافل طرفدار تخفیف تسلیحات نیز گردیده است. “هیلمومت شمیت” برین عقیده بوده است، که پیشنهاد او باید، این “توازن” را دوباره بوجود آورد. با وجود آنکه برای شخص “شمیت” معلوم بوده است، که بخش اعظم مردم آلمان، مسابقات هسته یی را دیگر قبول نمی  کردند. یکجا با جنبش صلح از همان آغاز دهۀ هشتاد بزرگترین مظاهرات توده های مردم در تأریخ آلمان اتحادی ، به وقوع پیوسته است. 

ادامه دارد

This image has an empty alt attribute; its file name is Footer-1024x90.png

برای ارتباط، لطفاً به آدرس های ذیل با ما در تماس شوید

nasharat@ariana-afghanistan.com و یا info@ariana-afghanistan.com
به استناد مادۀ ۲۰میثاق بین المللی حقوق مدنی و سیاسی، تبلیغ برای جنگ و ترغیب و دعوت به نفرت نژادی، مذهبی، زبانی و هرنوع دیگر آن، که منجر به خشونت و زور گردد، از نشرات ممنوعه محسوب گردیده ، اقبال نشر نخواهد یافت.