«ناسیونالیزم» و  تجدد!(۲)

شمار خوانندگان این مطلب تا کنون: 0

۲۰۲۲/۰۳/۱۶

«ناسیونالیزم» و تجدد!

(قسمت دوم و آخر)

در قسمت اول تحت همین عنوان، نویسنده متذکر شده است که هدف نویسنده، تحریک به جدال روی کلمات و اصطلاحات، بشمول موضعگیری های «آیدیالوژیک» نیست. علاوه از اینکه «آیدیالوژی» را مانند «فیلسوف معروف اتریشی – انگلیسی، قرن بیست، کارل رایموند پوپر»، جز وعده های میان خالی، چیز دیگری نمی شناسد، اما از اینکه در مباحث برخی از «نویسندگان» تحت نام «معترضین»، «منتقدین» اصطلاحات چون «فاشیزم»، «ناسیونالیزم»

و سائر انحرافات که بطور صریح بوی «راسیزم» و موضعگیری های ضد دیموکراسی و ضد «آزادی» انسان، مشام هر انسان ‌تحول طلب و تجدد خواه را مزاحمت می بخشد، باید انحراف را به آدرس، منحرف یاد کرد.

 آیا «افغانستانی» کدام «ملیت» رسمی است؟ این چه تمایل است؟ وقتی نسبت رسمی را که «ملیت» هر تبعهٔ دولت افغانستان، «افغان» تعریف شده است و او ازین منسوبیت امتناع می ورزد، پس در جملهٔ اتباع «کدام کشور» یاد می شود؟ «همبستگی او با کی ها و برای چه هدف خواهد بود؟

یک خانم” به نام “بلقیس روشن” با یک تعداد دیگر، مانند «ملالی جویا» و «سیلی غفار» از مسکونین «ولایت فراه ( نویسنده خود متولد در مربوطات ولایت فراه است و ۵۷ سال قبل در سنین نوجوانی به حیث معلم در لیسهٔ ابو نصر فراهی در مرکز ولایت فراه ایفای وظیفه می نموده است)، که گفته می شود، اینها همه باید اعضای “راوا” باشند و در معرفی «سیلی غفار»، از «حزب همبستگی افغانستان» (همان محافل احتمالی مرموز که) برای «سیلی غفار» یک مقام «تاثیر گذار» در جهان نام برده شده است، یک زمان یک «متفکر دوم» جهان را هم با منشاء افغان تشخیص نموده بودند، که جعلی ثابت گردید. این «سه زن» یاد شده، در موضعگیری های آنها از «چپ گرائی» حرف می زنند، که البته هدف نویسنده، تحت این عنوان، بررسی موقف و ادعاهای «سیاسی» آنها، نمی باشد. در تبلیغات بیش از بیست سال آنها ‌و هم چنان در نقش «نمایندگان در ولسی جرگه»، «مشرانو جرگه» بشمول «لویه جرگه» بعد از سال ۲۰۰۱م، شهرت یافته اند. در سلسله اعتراضات اینها علیه «جنگ سالاران» و «سران تنظیمی» دائماً «تنفر» علیه «خارجی» را هم از خود تبارز داده اند. دشمنی با بیگانه، بصورت عام، موقف انحرافی و ضد انسانی شمرده می شود. از آدرس همین خانم «بلقیس روشن» شنیده شده است که بر ضد کلمۀ “خارجی” در جائی گفته است که « امریکا، نمی خواست که در افغانستان  یک نظام قوی ساخته شود». صرفنظر از اینکه وظیفهٔ «نظام ساختن» چه ضعیف وچه قوی، کار و صلاحیت «امریکا» و یا دیگر قدرت های خارجی شمرده نمی شود. نقش این «بلبل های خوش خوان» را باید قدرت های مرموز تعیین کرده باشند (مانند ملالی جویا در نخستین لویه جرگه بعد از سال ۲۰۰۱م). وقتی نام “خلیلزاد” به زبان آورده می شود، می گوید که “متأسفانه خون افغان در رگ” دارد. از روی منطق، و اقلاً  بر مبنای آگاهی های «بیولوژیکی» آیا  از مرکبات “خون تشخیص” شده می تواند، که این خون افغان است و خون دیگر افغان نیست؟ آیا خون افغان مقدس و برتر بر دیگران است و کسی که این خون در رگ او جریان دارد، از هر نگاه قابل اعتماد است؟ این تمایلات، راسیزم صریح نیست؟

وقتی قریب چهل و چهار سال قبل در تحت تسلط فضای “جنگ سرد” بین دو قدرت بزرگ وقت، در اخیر سال ۱۹۷۹م، «مسکو بر افغانستان چنگ زد»، گزارشگر «مجلهٔ شپیگل در شماره ۱ /۲” سال ۱۹۸۰م آن، چنین نوشت: «… در اشغال جدید افغانستان، یک ملت با مفهوم اروپائی تحت حاکمیت قرار گرفته نمی تواند، زیرا چنین چیزی وجود ندارد. افغانستان یک ترکیبی از «ایتنی های مختلف» بوده و هست. با سرحدات «مٌدرن دولتی» و گروپ های پاره پاره، با داشتن زبانهای مختلف. بدینترتیب، مهمترین گروپ مردمی، «پشتون ها»، برادران قومی پسران کاکا، ماما و عمه و خاله های آنها را در پاکستان دارند، هم پیوندان خونی بلوچ آنها، با کمیت کمتر، در صف مردمان نا آرام در کشورهای همسایه ایران و پاکستان، زندگی می کنند.  تاجیک ها، ازببیک ها، قرغیزها و ترکمن ها، هزاره، نورستانی، و تعداد زیاد دیگر اقارب  و وابستگان در اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی، در ایران و در ترکیه نیز دارند. تأریخ برای آنها  اغلباً از نگاه نسبی، افسانه های اقوام آنها را، مفهوم بخشیده است، حفظ یکجائی آنها، به مثابۀ گروه های ایتنی شناخته می شود

در قسمت قبلی تعریفی را از «ایرنیست گیلنر» نقل نمودیم، که «ناسیونالیزم» را «اصول سیاسی» تعریف کرده است. او حالات مختلفی را هم بیان داشته است، که می تواند، ازین «اصول سیاسی» تخلف صورت گیرد. حال یکی از «پراگراف ها» را که توجه این نویسنده را بخود جلب نموده است، نقل می کنیم که چنین توضیح می دهد: « اصول ناسیونالیستی می تواند به اشکال زیاد، جریحه دار شود. سرحدات سیاسی یک دولت گاهی ممکن تمام اعضای ملت را در بر نگیرد؛ یا اینکه همه را در بر می گیرد، اما علاوه از آن، یک تعداد خارجی را هم دربر می گیرد؛ یا اینکه هر دو معیار عادلانه نیست، زیرا همهٔ  آنها وابستگان ملت نیستند، لیکن بازهم یک تعداد وابستگان، دیگر ملت ها را در بر می گیرد.

این هم ممکن است که یک ملت، بدون موجودیت خارجی، خود، در تعداد زیادی از دولت های دیگر زندگی می کنند، که هیچ یکی از چنین دولت های جداگانه، نمی تواند مدعی شود که او یک دولت ملی است.» (“گیلنر”، ص ۸). از جانب دیگر، طوری که در قسمت اول نیز گفته شده است، که «ناسیونالیزم» مسئلهٔ هر دولت نیست. وقتی تعریف «ملت» برای یک جامعه صدق نکند، پس «وحدت ملی»، چگونه می تواند تصور شود. حتماً هر کشور، باید یک «ملت» داشته باشد؟ کشور های کثیر الایتنی هم وجود داشته و موجود اند، که دولت های آنها، با اشکال مختلف حکومت می کنند، بدون اینکه احساس کنند که باید، خود آنها «ملت» باشند. کلمات بیگانه همیشه ناقص بکار رفته است.

اینکه یک جمعیت کلتوری و ثقافتی قدیمی باشد و یا نباشد، در تشکیل یک “دولت مٌدرن” نمی تواند بر مبنای این شواهد تأریخی، برای کدام “کتگوری” یاد شدۀ “اجتماعی”، حق ممتاز و معین سیاسی تعریف کند. “حاکمیت های سیاسی” به چنان قانونی نیازمند اند، که در برابر هر فرد جامعه که “تبعۀ دولت” شمرده می شود، رفتار یگانه و مساوی داشته باشد. از همه اولتر، مسئله برین است، که بر یک جامعه، چه نوع دولت “مسلط”  است. («تصویر سمت چپ، موجودیت یک ملت حاکم را در قرن ۱۹ شهادت می دهد.

اشکال یک دولت  از دید “ایمانویل کانت” می تواند نظر به تفاوت در فرد حاکم، که عالی ترین زور دولتی را در اختیار داشته باشد و یا از روی نوع حکومت مردمی، که توسط یک  رئیس رهبری و اداره می شود، در نظر گرفته شود. اولین شکل را که در حقیقت شکل حاکمیت است، «ایمانویل کانت»  فقط سه شکل ممکن را ازین نوع، یاد کرده است. یا تحت اداره و رهبری یک فرد، یا تحت رهبری یک تعداد با هم در پیوند و یا همه یکجا که جامعۀ بورژواری را می سازند، و زور حاکمیت را در اختیار دارند (“استبداد”، “ارستوکراسی” (اشرافیت) و “دیموکراسی”) («”ایمانویل کانت”، بخاطر صلح پایدار، ص  ۱۳»).

مسئله برین نیست که وقتی اتباع جامعه ار طریق ممکن، برای تشکیل یک “دولت مُدرن”، یعنی “دولت حقوق” یا “دولت قانون” به اتخاذ تصمیم مشترک بر یک شکل دولت سهم می گیرد، مراحل تأریخی آن سرزمین را هم ارزیابی کرده باشد. در سلسله تعاریفی که “گیلنر” از “ناسیونالیزم” یا “ملت گرائی” افاده می کند، در جائی چنین می خوانیم: « “ناسیونالیزم” یک تیئوری مشروعیت سیاسی است، که در پیامد آن مرزهای “ایتنی” با مرزهای سیاسی روی هم قرار نگیرد؛ بخصوص مجاز نیست که مرز های ایتنی ، قدرتمداران را در داخل یک دولت از  اتباع تحت تسلط  آن‌ جدا سازد – یک امکانی که ، حاضراً و رسماً بر اساس فورمولبندی های عمومی اصول و یا پرنسیپ غیر ممکن می باشد.» (“گیلنر” صفحه ۸ و ۹)، کسانی را هم شنیده ایم که از”تأریخ هفت هزار و یا پنچهزار سالۀ افغانها” به زبان می آورند. چه کسی مانع شده می تواند. از جانب دیگر ذکر همچو کلمات برای کی ضرر و برای کی سود می رساند؟ تصوراتی که ممکن بسیاری ها در ذهن خود حمل می کنند، یکی هم کلمۀ “جبر تأریخ” است. این چنین ادعا را از مدت هاست که می شنویم. چنین انتباه هم می تواند حاصل شود، که گویا همین “زمان” یا “تأریخ” که در پیوند با مکان، مجری جرم و صدمه دیده و غیره همه چیز را با نغییرات ثانیه به ثانیه  و کوتاه تر از آن ثبت می کند و اگر این “ناظر” چنان یک فرد توانمندی هم باشد که هر کسی را که بخواهد جزا دهد و یا  او را صاحب امتیاز ثبت کند، چه کسی برای تأئید و یا رد آن، ثبوت ارائه کرده می تواند؟  “پوپر” که با تأئید” نظرات “کانت”، به “منطقیت انتقادی”، به جای “باور” توصیه می کند، می گوید که  از تأریخ” می توان به نفع جامعۀ باز و بر ضد دشمنان آن کار گرفت و تجربۀ دیموکراسی را در ضدیت با “دیکتاتوری” و “استبداد” و رفع “پیشداوری ها” عملی کرد. آیا برای آن، کسی توضیح دارد؟ وقتی “فیلسوف” نامدار قرن بیست، “کارل رایموند پوپر” می گوید که “تأریخ هدف ندارد و برای ما نمی گوید که چه کنیم. از روی منطق وقتی “تأریخ” هدف ندارد، پس نمی داند که خود چه کند. آنچه که در رابطه با اعمال انسانها ثبت می شود، نتیجۀ عمل خود انسانهاست، که پس از وقوع حادثه همان انسانها هم اگر زنده باشند, خود آنها هم،عمل انجام شده را تغییر داده نمی توانند. پس از آنچه قید تأریخ می شود، ما چه می آموزیم.  بناءً چه دلیلی وجود دارد که ما، از آنچه گذشته است و به قول همین “فیلسوف” “برای ما داده شده است” و آنرا تغییر داده نمی توانیم، نه تنها اینکه ما تغییر داده نمی توانیم، بلکه همان کسانی هم تغییر داده نمی توانند که اگر در آن عمل سهیم بوده باشد و یا در تحریک بخاطر وقوع “حادثه” و یا در “پروسه” متهم باشد. اگر تمایلات و تنفرهای ناشی از “راسیزم” در ذهن برخی از افراد در کار نه باشد، عکس العمل “مثبت” و “منفی” اصلاً با همچو “افسانه ها” در کجا، جای پا می یابد؟ یکی از مشخصات تمایلات “راسیست ها” بدون تفاوت اینست که پیشروان آن، هر کدام ازین گروپک های عوامفریب، تلاش می ورزند، تا با استفاده از نا آگاهی های جمعیت ها، کمیت هائی را دور آنها، جمع آوری کنند و بعد به نمایندگی از آنها، سیاست خود آنها را پیاده کنند. وقتی در رابطه با تجربۀ “دیموکراسی” درک می کنند، که در جمله اشکال “دیموکراسی”، یکی هم، “دیموکراسی نمایندگی” است، پس به هر شکلی که باشد، از کمیت نا آگاه با نسبت  تمایلات نسبی یا “نژادی”  می کوشند، ” رأی” آنان را داشته باشند. برای این کار از کلمات چون “قوم”، محل زیست مشترک”، «دین» و مذهب و غیره تلاش سوء استفاده کنند. وقتی صفحات تأریخ را ورق می زنیم و می خواهیم در رابطه با وقایع گذشته یک تصویری را حاصل نمائیم، مفید خواهد بود اگر توصیۀ “فیلسوف”، “ژورنالیست”، “تیئوریسن علم سیاست” و نویسندۀ نامدار قرن بیست، «هنا آرینت» را در نظر داشته باشیم که گفته است. در قضاوت در بارۀ مناطقی که جنگ ها و منازعات واقع می شود، دیده شده است، که ناظران از خارج “جرم و گناه” اتباع” را در داخل، “سنگین تر و بزرگتر” می بینند و افراد در داخل “جرم” ممکن خود آنها را کمتر بیان می دارند. در جوامع بشری در تحت مفهوم “کلتور و فرهنگ”، در شرایط حاکمیت پادشاهی های «قلمروی» پدیدار می شده است، “گیلنر” محصول ابتکارات مردم می دانسته است و اظهار نموده است که  پادشاهان در تقویت ” فرهنگ” آن هیچ کاری نمی کرده اند. تمام علاقمندی آنها “اشغال” و استحصال غنیمت ها و باج و خراج بوده است. تیئوریسن سیاسی و فیلسوف نامدار قرن بیست،  “هنا آرینت”، انقلاب “فرانسه” را که همزمان با “انقلاب در امریکا”، بوقوع پیوسته است و آنرا دست آورد دوران “تنویر و روشنگری” در اروبا نیز یاد می کنند، “انقلاب امریکا” را “پیروز”، اما “محلی” ارزیابی نموده، برخلاف “انقلاب فرانسه” را یک “فاجعه” خوانده است،  باز هم به عنوان یک چرخش در تأریخ بشر ارزیابی کرده است.  در مقابل این گروپ اکثریت که ملت (Nation) را کلمۀ نو و نه قدیمی می دانند، از گروپ «اقلیت» نام می برند، که روز تا روز از هواداران آن کاسته شده، این گروپ «معتقد» است که «گویا»، «ملت» از بدو «خلقت» بشر وجود داشته و تا «ابد» هم وجود خواهد داشت. درین روزها که تمایلات «راسیستی» بطور مشهود و محسوس، دامن زده می شود، برخی از نویسندگان «افغان» به مقایسهٔ دو مفهوم چون «فاشیزم» و «ناسیونالیزم» پرداخته اند و برخی ها کوشیده اند، تا وجوه مشترک این دو مفهوم را هم، تشخیص کنند. حال اگر ما تنها به تعاریف قدیمی و گذشته منحصر بمانیم و بر آن اکتفاء کنیم، مشکل است که به نتیجهٔ مطلوب واحد و قابل توضیح دست یابیم. با وجود آنکه از سلسله مطالعات این نویسنده، اضافه از چهل مطلب نشر شده در «سایت ها» موجود است و این نویسنده به تصورات دیگران غرض ندارد. اما طوری که بارها گفته شده است، باز هم تکرار می گردد که پدیدهٔ  «ملت» (Nation)، “ملت گرائی” (Nationalism)، با تعاریف مختلف وجود دارد، که برخی از محققین و دانشمندان تأریخ و علمای اجتماع تعریفی را هم فورمولبندی کرده اند. متخصصان کنونی  بدین نظر اند، که آن تعاریف  که با در نظرداشت زمان و توجه به ترکیب اجتماعی صورت گرفته است، با وضعیت کنونی جوامع دیگر مطابقت کامل نشان نمی دهد. دانشمندان برجسته می گویند که در قدم اول ریشهٔ تأریخی آنرا عمیق نمی بینند و واضحتر از آن در مورد «ملت گرائی»، برین عقیده اند که “ملت گرائی” (“ناسیونالیزم”) یک مفهوم «اختراعی» و «تصنعی» است. از «ایرنیست گیلنر»، که در مقایسه با بعضی ها، طور دیگر فکر می کند، نقل می کنند که این دانشمند علم اجتماع و  انگلیسی، که از او  به صفت “کله شق” (Querkopf) یاد کرده اند، مفهومی را که، کدام چیزی به نام “ملت ها”، وجود داشته باشد، از ریشه مورد سؤال قرار می دهد. اینکه تعاریف متفاوت می تواند از «ملت» فورمولبندی شود، در نوشته های قبلی هم از آن یادآوری بعمل آمده است. اما این نویسنده، همواره استدلال منطقی «کارل رایموند پوپر» را در نظر می گیرد، که تعریف ما را به نتیجه نمی رساند. از سلسله توضیحات «ایرنیست گیلنر» چنین الهام گرفته شده می تواند که بنابر چه باور، برخی ها معتقد اند که گویا پدیدهٔ «ملت» از همان بدو خلقت «وجود» داشته، گویا تا ابد، «وجود» خواهد داشت. ممکن چنین تصور هم کرده باشند، که بطور نمونه برخی ها از تأریخ «پنجهزار» و «هفت هزار» افغانستان نیز حرف می زنند. حال درینجا به این متن توضیحی «ایرنیست گیلنر» نظر می اندازیم که چنین بیان می دارد: «وقتی ملت ها را به مثابهٔ گروپ ها تعریف می کنیم، که خود آنها را به مثابهٔ یک اشتراک و جماعت دوامدار می خواهند، بعد جال و یا شبکهٔ تعریف ما یک گرفت غنی را با خود می آورد: این تعریف جمعیت هايی را هم در بر می گیرد، که ما بدون زحمت به صفت ملت های با هم مرتبط می شناسیم؛ این ملت های اصیل و خالص می خواهند واقعاً این چنین، با تمایل به یک شکل دوامدار زندگی کنند، که خود آنها را بدون قواعد رسمی، و همواره با تجدید تصمامیم جمعی نمایان می سازد. اما عین حالت (بد بختانه برای این تعریف) هم چنان برای بسیاری از دیگر “کلوپ ها”، “توطئه ها و دسیسه ها”، “باندها”، “تیم ها”، “احزاب”، با صرفنظر از اشتراکیه بی شمار و اتحادیه ها قبل از مرحلۀ صنعتی، که نه بر طبق پرنسیب “ناسیونالیست” گردهم  آمده و تعریف شده اند، با تضاد با آن قرار می گیرند.  خواست، توافق، تشخیص هویت همیشه در صحنه های تمثیل بشریت کمبود نبوده است، با وجود آنکه دائماً با محاسبه، واهمه و منافع بدرقه می شده است و هنوز هم مانند گذشته بدرقه می گردد.» (“گیلنر”، صفجه ۸۴»)

 بعضی از نویسندگان، عادت دارند تا از کلمات موجود، کلمات “نو” استخراج کنند، بدون اینکه با تحقیقات لازم در آن ساحات سروکار داشته بوده باشند و با ایجاد کلمات مترادف متعدد، ممکن است، مسبب سردرگمی هم شوند. برخی ممکن طوری فکر کنند که اگر از کلمۀ “کشور”، که ممکن به مفهوم یک “قلمرو” دارای “حاکمیت” سیاسی فکر کنند، و اتباع آنرا هم به مفهوم “ملت” فکر کنند، حق دارد، اما لازم است، تا ترکیب اجتماعی اتباع آنکشور را نیز در نظر بگیرند و اگر قادر به کسب معلومات از طریق تحقیقات و مشاهدات علمی باشد، تعریف خود را ارائه کنند. از گفتار و کردار برخی ها، چنین احساس می گردد، که حتی گروپ های “ایتنی” متفاوت را با مفهوم “ملت” یاد می کنند و ممکن سیاستی را که یک “دولت” یا “کشور” که بعضی ها ممکن با یک معنی ذکر کنند، با “ناسیونالیزم” تعبیر کنند و بکویند که گویا “سیاست” دولت مزبور “ملی” است. آنچه در تحت مفهوم “ناسیونالیزم” تلاش صورت گرفته است، مخترعین این مفهوم، کوشیده اند، تا از آن، به عنوان یک “آیدیالوژی” خاص معرفی کنند، که دانشمندان زیادی، “ناسیونالیزم” را حتی به عنوان “آیدیالوژی” چون “مارکسیزم” و “لیبرالیزم” نمی شناسند و رد می کنند. این بدین معنی نیست که گویا “آیدیالوژی” که “کارل رایموند پوپر” آنرا “وعدۀ میان خالی” نامیده است، کدام “وزنۀ خاصی” برای آن، می بخشد. تصور اینکه در هر قلمروی که جمعیت ها، بر یک حاکمیت سیاسی و اداری به توافق رسیده اند و از تمامیت “ارضی” برخوردار است، حتماً باید، یک “ملت” باشد، برداشت واحد دانشمندان نیست. اینکه مهر “ملت” بر آن کوبیده شده باشد یا کوبیده نشده باشد، وضعیت اجتماعی را تغییر نمی دهد. زیرا مهمترین اصل توافق باشندگاه بر سر “دولت” است، که بر حسب محتوای توافق، متضمن، حفاظت از مال و جان  هر فرد، و مراعات حقوق و مکلفیت مساوی برای هر فرد در آن قلمرو باشد. حال بدون اینکه در عمق و وسعت موضوع غرق شویم، نخست درین رابطه به استدلال علمای تأریخ  نیز توجه داشته باشیم که پدیدۀ “ملت” را “نو” و نه “قدیمی” یافته اند. در خاتمه توجه خوانندگان محترم را به این تعاریفی که “گیلنر” فورمولبندی نموده است، جلب می کنیم:

 « اول: دو انسان مربوط عین ملت اند، هرگاه  هر دو – و فقط هرگاه – شریک عین کلتور باشند، طوری که کلتور از جانب آنها، به مفهوم، مشتمل بر سیستمی از افکار و علامت ها، انجمن ها و رفتارها – و شیوه های روابط معنی می دهد.

دوم: دو انسان مربوط عین ملت اند، هرگاه و فقط هرگاه آنها یکدیگر را به عنوان وابستگان  عین ملت برسمیت بشناسند. به عبارت دیگر: انسان ملت را می سازد؛ ملت ها محصول تصنعی باورهای انسانی، وفاداری ها و علائم همبستگی هاست. یک کتگوری ساده، متشکل از افراد (فرض کنیم باشندگان یک قلمرو معین، یا استفاده کنندگان یک زبان معین بطور مثال) یک ملت می گردند، این زمانی صدق می کند، که بزودی، اعضای همین کتگوری، بطور متقابل حقوق و مکلفیت های معین را قبول کنند. به ملت از طریق برسمیت شناختن متقابل می گردند، نه بر طبق مشخصات دیگر، که خود خوش داشته باشند، که از کتگوری غیر عضو متفاوت اند…» («گیلنر»، ص ۱۶ و ۱۷) نباید فراموش کنیم که «ناسیونالیزم»به هدف خدمت به «بورژوازی» اختراع شده است، نه اینکه از جانب توده های مردم، وظایف را قبول کند.

پایان

برای ارتباط، احترامانه از شما دعوت میشود به آدرس های ذیل با ما در تماس شوید

nasharat@ariana-afghanistan.com و یا info@ariana-afghanistan.com

به استناد مادۀ ۲۰میثاق بین المللی حقوق مدنی و سیاسی، تبلیغ برای جنگ و ترغیب و دعوت به نفرت نژادی، مذهبی، زبانی و هرنوع دیگر آن، که منجر به خشونت و زور گردد، از نشرات ممنوعه محسوب گردیده ، اقبال نشر نخواهد یافت