استاد محمد اسحاق نگارگر جهان فانی را وداع گفت

۲۰۲۱/۱۲/۰۲
آریانا-افغانستان

فاتحه

اعلان-فوتی-نګارګر۲

درگذشت استاد نگار گر
هنوز سوگواران مرگ چکامه سرای نام آور دیار جامی، برات علی فدایی ( شیخ الشعرا ) سر ازگریبان غم بلند نکرده بودند که افول ستارهٔ تابناک ادبیات، عرفان وسیاست ،استاد نگار گر، بر ماتم شان افزود.
اگر فدایی باشعر حماسی :
روسها ازملک ما بیرون شوید
ورنه غرق رودبار خون شوید
آواز رسای ضد استعمار سرخ گردید، شعر (پرواز شاهین) نگارگر که آنزمان مضطرب باختری تخلص میکرد، سال هاست که شعارضد دیکتاتوری داخلی و استعمار خارجی گردیده است :
تو شاهینی قفس بشکن به پرواز آی ومستی کن
که بر آزدگان داغ اسارت سخت ننگین است
استاد محمد اسحاق نگارگر زادهٔ دیار مولانا است.تحصیلات ابتدای خودرا در همانجا وتحصیلات عالی خودرا در پوهنتون کابل به اکمال رسانید. با تسلط وفهم عمیق درزبان دری وپشتو از نو آوران مطرح شعر دری دههٔ ۶۰ – ۷۰ م. گردید.
طبع طغیانگرش اورا بطرف سیاست کشاند ودر جمله رهبران جریان دیموکراتیک نوین -که در جامعه بنام “شعله جاوید” شهرت داشت – گردید. انتشار اشعار ونوشته های تُندش اورا برای دوسال روانهٔ قلعه کرنیل در زندان دهمزنگ ساخت. بعد از سال هفتاد میلادی با های وهوی سیاست سازمانی وداع کرد ودر عوض به مولانا، بیدل وعرفان گروید. چند صباحی هم به حیث استاد ادبیات در پوهنتون کابل ایفای وظیفه نمود.گذشتهٔ اختلافات سیاسی اش با رهبران حزب دیموکراتیک خلق باعث زندانی شدن دوباره اش شد. بعد از رهایی از زندان پلچرخی به پاکستان مهاجرت نمود. سالهای اخیر عمر خودرا در انگلستان سپری نمود.
او در سیمینار ها وسخنرانی های متعدد خود راجع به مولانا شناسی، تفسیر و معنی اشعار بیدل وعرفان در اروپا، امریکا وکانادا طرفداران ومشتاقان زیاد دارد. تسلط وآشنایی اش بر فلسفه شرق وغرب، شاعر با صلاحیت در شعر نیمایی وآشنایی کامل بر متون ادبی قدیمی اورا از دیگران متمایز می سازد. پر کردن جای خالی اش دشوار می نماید
بالاخره در سن ۸۲ سالگی در شهر برمنگهم انگلستان در جمع قربانیان ویروس کرونا قرار گرفت.
روحش شاد ویادش گرامی باد.

بلی، استاد نگارگرازین دنیای فانی رخت بر بست و ما اینک نمونهٔ کلام او را   خدمت دوستداران و هموطنان تقدیم میداریم. او باری گفته بود:

” من در شب ۸ نومبر ۱۹۸۸ مطابق ۱۸عقرب ۱۳۶۷ خوابی دیده بودم که همان شب پس از بیدار شدن آن خواب را به صورت شعری نوشتم و تا امروز هم آرزوی همان افغانستان خواب خود را دارم. آیا این خواب تحقق می یابد یا بهشت خواب من در آتش جنگ های بیشتر می سوزد باید منتظر ماند و دید که من از دو چیز سخت خسته شده ام. از جنگ و شعار های چپ و راست. عنوان شعر کاروان سالار مستان بود که آنرا همچنان نگاه میدارم. “

کاروانسالارِ مستان

می روم سوی وطن مست و غزلخوان میروم

فارغ از پایـیـزم و سوی بهاران میروم

اشک شوقی می فشانم در هوای رفتگان

چون چراغ الله در کوی شهیدان میروم

شهرها آباد، مردم شاد و غم هـا دربـدر

از دِر شـمشـاد تا قلب بدخشــان میروم

دست ساقـی باده در جام عدالت ریخته

همچو ابر نو بهاری رقص رقصان میروم

نیست ُجز زنجیر زلف گُلرخان دامی دگر

بی غم از شبهای تلخ و شوم زندان میروم

نشنود کس قصۀ جنگ و حدیث کُشت و خون

از جلال آباد تا غور و سمنگان میروم

نیست از اشک یتیـم و نالــۀ بیوه نشان

هر کُجـا بر دوش باد همچون سلیمان میروم

کس نمی گرید به ُجز ابر بهار اندر وطن

میروم با نو جوانان کاکُل افشان میروم

کس نمی کوبد سرش بر سنگ غیر از آبشار

از کـنـر ها تا دیار پـیــر رنـدان میروم

هیچ کس با هیچ کس دشمن نمی بینم دگر

سازِ الفت می برم در بزم یاران میروم

هر کُجا سر پنجۀ زور است بشکسته حقیر

فاریاب و قندهار و بُست و بغلان میروم

مرغ عشقم قصه پرداز گُلستــان میروم

دیو بیداد است در بزم ستمکاری خموش

فصل یخبندان گذشت و برف نکبت آب شد

آفتاب طالـعـم ســــــوی خراسان میروم

نیست در میخانه ها ترس از جفای محتسب

پـیـرم اما کاروان سالارِ مستان میروم

تا بیفـروزم چراغ بــاده را در شهر جام

همچو سیل از خویشتن فارغ خرامان میروم

هر طرف بینی زمینش را زمرد گستر است

از هریوا سوی بلخ و جوز جانان میروم

نیش سرما می کُند از خواب بیدارم دریغ

من همان آواره ام کز خویش پنهان میروم

“به امید همین افغانستان که سال ها پیش در خواب دیده بودم، دامن این یادداشت را نیز فرا می چینم. تا یادداشت دیگر خدا نگاهدار همه دوستان باد! “

نهم جولای ۲۰۱۵

مطابق بیستم رمضان المبارک

برمنگهم

 نگارگر