«ناسیونالیزم» و  تجدد!

شمار خوانندگان این مطلب تا کنون: 0

۲۰۲۲/۰۳/۰۳

«ناسیونالیزم» و تجدد!

(قسمت اول)

عنوان این مطلب از کتاب دانشمند بشر شناس و فیلسوف معروف ” برتانوی-چکی “، «ارنست گیلنر Ernest André Gellner (۹ دسمبر ۱۹۲۵ – ۵ نوومبر ۱۹۹۵) » اقتباس شده است.

او “ملت گرائی” («ناسیونالیزم») را مقدم بر همه به چنان مفهومی بیان می دارد که از دید او «”ناسیونالیزم”  یک اصل و قاعدۀ سیاسی است، که می گوید: وحدت سیاسی و ملی باید باهم مطابقت داشته باشد.» به ادامه توضیح می دهد که : «”ناسیونالیزم” به مثابۀ احساس – یا حرکت – می گذارد که به بهترین شیوه به کمک این اصول تعریف شود. احساس ملی، احساسی است که از خشم و غضب در برابر تخلف از ین اصول، یا رضایتی است در حالت تحقق آن. یک حرکت ملی بوسیلۀ چنین یک احساس می شتابد.» “.

     (“ایرنیست گیلنر”، “ناسیونالیزم و تجدد، ۱۹۹۱م، ص ۸) ناشر در رابطه با “کتاب گیلنر” می نویسد که این کتاب “بهترین توضیحی را” در مورد ارائه می دارد، که چرا “ناسیونالیزم” امروز همچو یک اصول مرکزی را در مشروعیت سیاسی، به نمایش می گذارد.

درین روزها، این پدیده باز بوفرت سر زبانها ست. بخصوص حلقات و محافلی که مشتاق تبارز برتری نژادی می باشند و به احتمال قوی چنین افراد یا مرز ارزش های کلتوری را از مرز تصامیم سیاسی تفکیک نمی توانند و یا نمی خواهند و عمداً با استفاده از «هنر عوامفریبی» و پیوند های احتمالی با دستگاه های مرموز تبلیغاتی استخبارات خارجی، کشور را از مسیر لازم و سالم در امر بهبود شرایط زندگی، به گمراهی می کشانند و با این شیوه در جهت کسب شهرت و قدرت در نظم سیاسی اجتماعی کشور تلاش می ورزند، تا با تحریک احساسات عامه، به هدف سیاسی مشخص آنها برسند. دانشمند معروف تأریخ، انگلیسی الاصل دیگر، “ایریک هوبسباوم”، هم چنان کتابی را تحت عنوان: «ملت ها و ملت گرائی اسطوره ها و واقعیت از ۱۷۸۰م ببعد.»، به چاپ سپرده است. ارک جان ارنست هابسبامEric John Ernest Hobsbawm   )جون ۱۹۱۷ – ۱ اکتوبر ۲۰۱۲) تاریخدان برتانوی در مورد ظهور سرمایه داری صنعتی، سوسیالیسم وناسیونالیسم بود.  

جوزف ارنست رنان ( به فرانسوی غُنا: ۲۷ فبروری ۱۸۲۳ – ۲ اکتبر ۱۸۹۲)  مستشرق، و یهود شناس فرانسوی، متخصص زبان های سامی و تمدن ها ، تاریخدان دین، فیلولوژیست، فیلسوف، دانشمند انجیل و منتقد . او آثار تاریخی تأثیرگذار و پیشگامی را در مورد خاستگاه مسیحیت متقدم نوشت و تئوری های سیاسی مردمی را به خصوص در مورد ناسیونالیسم و هویت ملی مطرح کرد  .

او پدیدۀ “ملت” را “نو” دانسته، نه مانند کسانی که “منشاء” این پدیدۀ “ملت” را از همان بدو خلقت بشر مدعی می شوند و معتقد اند که گویا  تا “ابد” وجود خواهد داشت. هدف نویسنده این نیست که با نظرات مختلف به جدال بپردازد و باور خود را به این و یا آن نظر، مقید سازد. از جانب دیگرهدف مطالعۀ این موضوعات،

بخاطری در پیش گرفته شده است، تا با جمع آوری معلومات، از منابع علمی بتواند به خوانندگان محترم، که اگر احیاناً، به زبانهای خارجی بلدیت نداشته باشند، کمک شود. نویسنده خود برای طرح های تیئوریکی فرصت و امکان نداشته است، اما اثر علمی معروف ترین مؤرخ و دانشمند علوم اجتماعی انگلیسی، “ایریک هوبسباوم” را، باورمند و مستند یافته است. قبل از متن کتاب او، این جملات را می خوانیم: «اکثراً ملت ها برای خود یک عنعنهٔ دیرینه را تبلیغ می کنند که – برای  یک پس منظر تأریخی، جهت استحکام غرور ملی و هویت آنها  یاری رسانند -، لیکن بازهم فقط تعداد قلیلی از ملت های موجود، دیرتر از قرن ۱۹ می رسند، که ممکن پدیدار شده باشند. ” تأریخ خود را غلط فهمیدن”، یک زمان، آگاهان قدیم (هدف: “رُنان”، مترجم) درین ساحه گفته اند که: “ملت را می سازد.” “ایریک هوبسباوم”، رد پای تأریخی ملت ها و ملت گرائی را در ۲۰۰ سال اخیر تعقیب نموده، در توان خود می بیند که وجود و معنای این مفاهیم را ارائه کند. بدین ترتیب در ضمن بعد از آن می پرسد ‌که، آیا ملت گرائی (“ناسیونالیزم”) هنوز هم همانست، مانند آنچه که در سابق بوده است؟ آیا این پدیده ممکن است که – همه انکشافات اخیر، که در اتحاد شوروی تقریباً به لجاجت و سرکشی انجامیده است – از نقطۀ فوقانی آن، قدم فراتر گذاشته باشد؟ ازین حالت یک سلسله غافلگیری ها هم حاصل گردیده است، که در برتانیۀ کبیر حاضراً، مسبب بروز یک مبحث زنده شده است.» مولف، پیشگفتار کتاب (تأریخ چاپ: ۱۹۹۱م) خود را با این کلمات آغاز می کند: « پس “ملت ها و دولت ها” از تأریخ به آن نوعی تقاضا ندارند که، توسط مؤرخین مُدرن تحریر می گردد، زیرا طوری که “ارنیست رُنان” قریب به اضافه از صد سال قبل گفته است که، این “فراموشی و یا حتی غلط فهمیدن تأریخ است که، یک عنصر اساسی در ایجاد یک ملت شمرده می شود.“»

درپایان تصاویر:« “سکلاوینیا”، “گرمانیا”، “گالیا” و “روما” که بیعت از “قیصر اوتو III” – که در قرون اوسطی بشکل افسانوی و رمزی به نمایش گذشته شده است. درین متن از موجودیت مردمانی نام برده می شود، که بطور عالم گیر در تحت حاکمیت یک “قیصر” عیسوی آورده شده بودند. یک “ماستر”، مکتب “ریخناور” در حدود ۱۰۰۰ سال بعد از میلاد مسیح.» در تصویر بعدی از «”امپراتوری مقدس روم” و هم چنان بنام “امپراتوری روم ملت المان (“دویچه ناسیون”)” یاد شده است. از اواخر قرون “اوسطی”، تا ۱۸۰۶م، این نامگذاری  رسمی از قرن دهم ببعد، ساحهٔ “حاکمیت  قیصر رومی – آلمانی” یاد می شده است … از ۱۸۷۱م ببعد “رایش آلمان” تأسیس یافته است...» تصویر دیگر… « سو گند آنها را، به صلح “مونستر”، که به عنوان، قسمتی از صلح “ویستفالن” ۱۶۴۸م، یاد می شود، نشان می دهد. درین سند تدوین، طرح و مفهوم حقوق خلق ها و دولت های حاکم ملی را اساس گذاشته اند (سیستم ویستفالن).»

در آخرین سالهای زندگی «هیلموت شمیت ‌صدراعظم معروف آلمان بعد از «ویلی برانت» از نیمهٔ دوم دههٔ هفتاد تا نیمهٔ اول دههٔ هشتاد، عضو رهبری حزب سوسیال دیموکرات آلمان، به جواب سؤال یک «ژورنالیست» که آیا «آلمان یک ملت؟» است، آن سیاستمدار و دانشمند معروف، به جواب می گوید : «نه کامل».

از نشر کتاب، «ارک هوبسبام» حال ۳۳ سال دیگر سپری شده است، که بدین ترتیب عمر کلمهٔ «ملت»، که اگر برای برخی ها صدق کند، بر طبق این مشاهدات، به قریب ۲۳۳ سال تخمین شده می تواند. در عین حال از مدت زمانی که « “رُنان” »، اظهار نظر نموده است، با سالهای رخداد انقلاب فرانسه مطابقت تقریبی نشان می دهد.

بار دیگر این همه تصورات را دانشمندان در بارۀ تمام جوامع، تأئید نمی کنند. بناءً وقتی از “وحدت ملی” به عنوان “پیش شرط” برای “ترقی یک جامعه” حکم می شود، بهتر است نخست این ملت صریحتر تعریف شود، تا اطمینان حاصل شود که چنین پدیده وجود دارد و تشخیص دقیق تر هم صورت گیرد که این چنین “ملت” نخست دارای چه ترکیب اجتماعی است. چرا در قوانین اساسی بعضی کشورها، چون جمهوری اتحادی آلمان، مانند افغانستان، بطور نمونه زبا ن را، زبان رسمی شامل نکرده اند. از جانب دیگر، لازم است، نقش “فکتورهای” مؤثر متعدد دیگر را هم، چون تعلیم و آموزش عامه، که موازی به پیشرفت علم و تخنیک، ضرورت است، بررسی شود و از نظر دور نداریم. درین رابطه، چند مثالی از را کشورهای، چون “آلمان”، “فرانسه” و “ایالات متحدۀ امریکا “، درنظر می گیریم.

 به همین ترتیب وقتی به تحلیل «هنا آرینت» توجه  نمائیم، که «انقلاب» در امریکا را پیروزمند خوانده، برخلاف آنچه را که در فرانسه گذشته است‌، فاجعه خوانده است. علاوتا حقایق دیگر نشان می دهد، که در فرانسه در سالهای انقلاب حدود ۳۰ فیصد «باشندگان» آنکشور را نشان می داده است، که به زبان «فرانسوی» بلدیت داشته اند. اینکه امریکائی ها چگونه مؤفق شده اند، که زبان انگلیسی را به عنوان زبان واحد رسمی انتخاب نمایند، می توان اسناد رأی گیری را مطالعه کرد، که قرار حکایات آگاهان، در نتیجه با تفاوت یک رأی اضافی، “زبان انگلیسی” را به عنوان زبان رسمی قبول  کرده اند. ترکیب اجتماعی ایالات متحدهٔ خیلی نا همگون بوده، ثبات سیاسی را «هنا آرینت» نتیجه «پیروزی انقلاب» دانسته است. این هم ممکن است، که بعضاً ‌برخی از سیاستمداران آنها، در کمپاین های انتخاباتی، از «ملت ما» یا «our nation» یاد کنند. هدف در حقیقت همان دولت است، که در پروسهٔ انقلابی در آنکشور، با پیروزی در جنگ آزادیخواهی ، علیه انگلیس، تهدابگذاری شده و استحکام بیشتر کسب نموده است. «بینیدیک اندرسن» درین مورد نیز تذکراتی داشته است. اگر “ملتی”هم  در گذشته موجودیت خود را اعلان کرده باشد، پس بدون همبستگی و وحدت در مرکبات اجتماعی، تعریف ناقص بنظر می رسد. طراحان و مخترعین در تعریف پدیدهٔ «ملت» «ناسیونالیزم»، از ارزش های کلتوری و ثقافتی نیز سوء استفاد می کنند. شعار برای تشکیل “ملت متحد”، که ممکن افرادی هم وجود داشته باشند، که خواب و خیال آن مفهوم غیر دقیق را در ذهن داشته باشند، یک چیز است و عمل و رفتار رسمی توسط زمامداران قدرت طلب، چیز دیگری است. وحدت ملی، که در لحظۀ نخست تعریف نشده باشد، پس طلب آن چگونه ممکن خواهد بود. چنین تصور از روی “احساس” هم چنان عملی شده نمی تواند، که فقط افراد با طرح و ترسیم تصور انفرادی خود، در آرزوی تحقق خواب های دیرینه نشسته باشند. راه انکشاف زمانی درک خواهد شد، که نخست اساسات قانونی و نوع حاکمیت تثبیت شود. بناءً وقتی در بارۀ “ملت ها” و “ملت گرائی ها” صحبت می شود، باید از نظر دور نداشته باشیم که در هر یک از اجتماعات، جوامعی که در تحت حاکمیت های دولتی در قلمروهای مختلف بسر برده اند، ممکن برخی ها، البته نه همه، که پدیدۀ “ملت” را به قول “بینیدیکت اندرسن” اختراع  کرده اند، تعریف خاصی هم داشته اند، که با گذشت زمان با تغییر در ترکیب اجتماعی آنها، در حال حاضر، آن تعاریف دیگر صدق نخواهد کرد. از جانب دیگر فیلسوف معروف، کارل پوپر برین عقیده بوده است، که “تعریف، یک مفهوم، ما را به نتیجه نمی رساند“. با تفاوت صریح از هم نظران دیگر، “ارنیست گیلنر”، در رابطه با مفهومی که ” اگر می گویند چیزی مانند ملت ها وجود دارد، از ریشه تحت سؤال قرار می داده است.” او هم چنان، معتقد بوده است که: «نخست “ملت گرائی (“ناسیونالیزم”)، “ملت” را بوجود می آورد، نه برعکس.» این هم چنان بدین معنی می تواند درک شود، که اگر ملتی تشکیل شود، خود “ناسیونالیزم” را نمی شناسد و حتمی نیست که به اختراع آن روبرو شود. تقلید ممکن است، که عواقب بد آنرا هم کسی مانع شده نمی تواند. در عین حال، می گویند که “گیلنر” به ارتباط “آیدیالوژی غلط ناسیونالیستی، فقط  تمسخر ذخیره داشته است.” سائر مؤرخین معروف، محققان علم اجتماع و فیلسوفان، چون “ایریک هوبسباوم”، “بینیدیکت اندرسن” و غیره  هم چنان این اعتقاد او را تأئید نموده، با فورمولبندی مشابه، تا حدی با عین  محتوا، گفته اند، که «پدیدهٔ» ملت (Nation)، توسط “ناسیونالیزم ایجاد شده است، نه برعکس.» در یک جای دیگر “گیلنر” تذکر می دهد که: «نه همه اجتماعات صاحب دولت اند. از آن مستقیماً استنتاج می گردد، که مسئلۀ “ناسیونالیزم” برای اجتماعات فاقد دولت مطرح شده نمی تواند. وقتی هیچ دولت وجود نداشته باشد، آشکاراست که نمی توان سؤالی را مطرح کرد که آیا  سرحد آن، با سرحد ملت یکی است و یا نه » ( ص،۱۲).  بر اساس همین استدلال، گیلنر در جای دیگر چنین افاده می کند: « بنابر آن، مسئلۀ “ناسیونالیزم” وجود ندارد، وقتی هیچ دولتی موجود نیست. ازین بر نمی آید، که مسئلۀ “ناسیونالیزم” در هر دولت باید ظهور کند. برخلاف: فقط برای یک تعدادی از دولت ها حضور می یابد.» (ص، ۱۴).  کسی هم ادعا کرده است که گویا پدیدۀ “ناسیونالیزم”، در کشورهای تحت “استعمار” بر ضد استعمارگران بروز کرده باشد. “گیلنر”، که مقدم بر همه، به “ناسیونالیزم” به عنوان یک “پرنسیپ” می نگرد و توضیح می دهد که: «این بدان معنی است، که وحدت سیاسی و ملی باید با هم تطابق داشته باشد.» در چنین یک تطابق، ضرورت اینست تا در لحظۀ مورد نظر باید از ماهیت و اهداف سیاسی و هم از تعریف ممکن “ملت”، تصویر روشن وجود داشته باشد. به همین ترتیب، ارزیابی های تأریخی “بینیدیکت اندرسن” (لطفاً سطر های پهلوی تصویر را که بشکل تصویر تقدیم است، نیز مطالعه فرمائيد: جملهٔ جداگانه است.) قابل توجه است که “بینیدیکت”، در یک چند سطر قبل از متن کتابش، که در آن “اختراع ملت” را تعقیب می کند، تأکید می ورزد که مسئلۀ بررسی های او درین کتاب، از نگاه تأریخی کمتر بر سر “دولت ملی” بوده است، بلکه بیشتر هدف او بر سر اصل مفکوره و “مُدل”، متمرکز بوده است. او چنین بیان می دارد: «… “۲۰۰ سال قبل” در حرکات آزادیخواهی در امریکا، تصور “دولت ملی” همیشه و مکرر فورمولبندی نو، کسب می کرد: زمانی که در قرن ۱۹. گروپ های مردمی به فعالیت های سیاسی پرداخته اند، ناسیونالیزم دولتی توسط قدرت های بزرگ تعریف می شده است، مانند ” روسی ساختن ساحات دولتی آنها “، و به عنوان “آیدیالوژی حاکم”، در امپراتوری مستعمراتی در نظر داشته اند، و در عین زمان آنرا به عنوان “موتور” دولت شدن در “جهان سوم” نیز قلمداد می نموده اند.» قابل تذکر است، که بر اساسی تحلیل های سائر صاحبنظران، مقدم بر همه، در تحلیل “هنا آرینت” به ارتباط مفهوم “جهان سوم”، تذکرات مشخص صورت گرفته است. “هنا”، “جهان سوم” را یک واقعیت موجود نمی شمرده است، بلکه تلاشی بوده است که اصلاً از جانب ماؤئیست های چین، در تبلیغات سیاسی آنها، به عنوان نوعی از “آیدیالوژی” بکار برده شده است. طوری که می دانیم ” حزب کمونیست چین” در سال ۱۹۶۷م، با “حزب کمونیست شوری” به اختلاف نظر پرداخت، وقتی حتی بین هر دو کشور در آنوقت، برخوردهای مسلحانه نیز صورت گرفته است، “حزب کمونیست چین”، “امپریالیزم ایالات متحدۀ امریکا” را “ببر کاغذی” و “اتحاد شوری را سوسیال امپریالیزم” می خواند. جانب “شوروی” رهبری چین را با سیاست عظمت طلبی” مهر می زده است، که بدین ترتیب، “جهان دو قطبی” برای “چین” باید قابل قبول نبوده باشد. در آن زمان، در حزب کمونیست چین از «تمایلات ناسیونالیستی» نیز سخن زده می شد. رهبری چین بدینترتب، برای جدا جلوه دادن مشی سیاسی آن، از دو قدرت دیگر، خود به فکر ایجاد یک “آیدیالوژی جهان سوم” شده است. اینرا هم می دانیم، در سالهای آغاز “فضای جنگ سرد” در عرصۀ “بین المللی”، بین “اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی” و “ایالات متحدۀ امریکا” که اولی “سیستم سوسیالیستی” را از تطبیق “دیکتاتوری پرولتاریا”، “مبارزه علیه امپریالیزم” می خواسته و قدرت بزرگ “حریف” آن، ایالات متحدۀ امریکا، که در رأس قدرت در اتحاد کشورهای غربی قرار گرفت، در حقیقت ساحۀ فعالیت سائر کشور ها را تحت نفوذ و کنترول خود داشته است. ایالات متحده، خود در دفاع “جهان آزاد” که هدف از نظام “سرمایداری” بوده است، می دانست و “کمونیزم” را دشمن درجه یک آنها، می شناخت. درین گیر ودار ها، چند نقط از دید “هنا آرینت” قابل توجه این نویسنده شده است. وقتی “اتحاد شوروی” در پیوند با “احزاب کمونیست” بر دیکتاتوری “پرولتاریا” پافشاری داشته است، در عین زمان در مبارزه علیه “امپریالیزم” از متحدان خود، “جنبش ملی” نیز یاد می کرده اند. وقتی از “انترناسیونالیزم پرولتری” نام می برده اند، در کشورهای نو آزاد شده گروپ هائی را که گرایش های “چپی” از خود نشان می داده اند، از متحدین خود می داسته است. در برخی ازین گروپ ها که تمایلات “نژادی” در تحت سایۀ “ناسیونالیزم” در حال بروز و رشد بوده است، بعضاً با “انترناسیونالیزم پرولتری” علاقمند نبوده می کوشیده اند، تا اصطلاحات چون “وطنپرستی”، “پیتریاتیزم” یا “پدروطن” و غیره نام ببرند، و کسانی را که اگر جهان واحد را، با دید دیگری مواجه می شده اند، برخلاف نظرات برخی از متفکرین، آنانرا به “جهان وطنی” مهر می زده اند و شعار ناسیونالیستی را سر می داده اند. البته بعضی از شخصیت های علمی از چنان شهرت برخوردار بوده اند، که تعداد انسانها طرفدار آزادی واقعی یا آزادی انفرادی، در مقام یک تبعۀ “جهان”، شهروند جهان نیز قبول شده می توانستند.

وقتی “هنا آرینت” در اثر معروف خود، تحت عنوان «آزادی، آزاد بودن” در رابطه با “انقلاب ها” و عمدتاً در بارۀ “انقلاب فرانسه” می نویسد: «… اشتباه در آن نهفته بوده است، که آدم درک نکرده است، که این چه معنی می دهد،  وقتی یک مردم فقیر شده، در یک کشور عقبمانده، که در آن فساد به سرحد فرسودگی کامل رسیده است، ناگهان رهائی می یابد، نه از فقر، بلکه از عدم وضاحت،  و بدینترتیب عدم درک  فقر خودی، چه مفهومی دارد وقتی مردم درک می کنند،  که برای نخستین مرتبه بطور علنی در بارۀ وضعیت آنها مباحثه صورت می گیرد، و وقتی هم از آنها دعوت بعمل می آید که درین مباحث سهم بگیرند؛ و این چه معنی دارد، وقتی آنها را به پایتخت می آورند  که قبلاً هیچگاه ندیده بودند، و برای آنها گفته می شود: این جاده ها، این عمارت ها، این میدان ها و جاها، مربوط به شماست و همه ملکیت شماست، و بدین ترتیب مایۀ غرور شماست. این – یا اقلاً آنچه مشابه به آن – برای اولین بار در جریان انقلاب فرانسه رخ داده است. یک مرد پیر کمیاب و کنجکاو از “پرویس شرقی”، که شهر میهنی “کونیگزبیرگ” خود را هیچگاه ترک نکرده بود، یک فیلسوف و عاشق آزادی، که نه بدون قید و شرط برای افکار شورشی معلوم بوده است، اینرا فوراً درک می کند. “ایمانویل کانت” چنین گفته است: “زیرا چنین یک پدیده  در تأریخ بشر خود را دیگر به فراموشی نمی سپارد خود”، عملاً نه تنها فراموش نشده است، بلکه برخلاف از آن زمان ببعد نقش مهمی را در تأریخ جهان بازی کرده است» (“هنا”، “آزادی، آزاد بودن” ص۱۰ تا ۱۱). نا گفته نماند که باورمندان به نظرات «ایمانویل کانت» بیشتر با هویت «اتباع جهان» و یا با مفهوم «جهان وطنی» مهر زده می شوند، در حالی که خود «ایمانویل کانت» هیچگاه محل سکونت و محل تولد خود را ترک نکرده بود، اما این جهان را به عنوان جهان واحد برای تمام بشریت به مفهوم «جهان آزاد» آرزو داشته است. اما هستند، «ناسیونالیستان» و «راسیست هائی» که خود وطن خود را ترک گفته اند، تنفر علیه بیگانه را در وطن بیگانه پخش می کنند و مفهوم «جهان وطن» را رد می کنند. ممکن با شرایط عینی توجه نداشته باشند، که طرز دید «جهان واحد»، با موجودیت این همه حاکمیت های سیاسی، ممکن این امکان وجود نداشته باشد، که به حیث «تبعۀ جهان” در همه جا، قدم بردارد.  

“اندرسن” در سال ۱۹۸۳م تحت عنوان: “جمعیت خیالی” اثری را به چاپ رسانیده است که در آن “ملت” را “اختراعی نامیده است، و حال درکتاب: “اختراع ملت” در عمق و وسعت توسعه بخشیده است.

همه می دانند که “ناسیونالیزم” و “دولت ملی”، نخست در “اروپا” پدیدار گردیده است، همین “پدیدۀ ناسیونالیزم” را مسبب بروز جنگ اول “جهانی” نیز شناخته اند. به تعقیب منازعات بعد از “انقلاب فرانسه” در اروپا و منجمله  “جنگ سی ساله” در آلمان هم، در جمله منازعاتی شمرده می شود، که پس از انقلاب فرانسه و بدون شک حاصل مرحلۀ تنویر در اروپا شناخته می شود. جنگ اول را “جنگ ناسیونالیزم” خوانده اند، که از اروپای مرکزی و آنهم ار خاک “آلمان” شعله ور گردیده است. به همین ترتیب “جنگ دوم جهانی” نیز با همان انگیزه ها، با برخی از مسائل و انگیزه های نو, اینبار باز از خاک “آلمان” آغاز می یابد و در ختم جنگ، جهان را کاملاً در قید مناسبات جدید، قرار می دهد که با مهر “جهان دو قطبی”  قدرت، در تحت نفوذ دو قدرت جهانی، نشانی شده است. این وضعیت، همه “نورم ها” و مناسباتی را که در سطح بین المللی، به عنوان مقررات و طرزالعمل ها و غیره قواعد در مناسبات بین دولت ها، شناخته می شد، از ریشه تغییر داده است. منطقاً هرگاه کدام اجتماع تصمیم بگیرد که پدیده ای را به مفهوم “ملت” برای جمعیت آنها تعریف کنند، هیچ دلیل ارتباط  و یا مکلفیت در برابر مفهوم “ملت گرائی” یا “ناسیونالیزم” منتج شده نمی تواند. وقتی “ایرنیست گیلنر” مراحل مختلف تأریخ چون “ماقبل زراعتی”، “زراعتی” و “صنعتی” را بررسی می کند، در یک زمان بدین نتیجه می رسد که در «آغاز، دو کاندید خاص خیلی وعده دهنده برای ایجاد تیئوری ملیت چون:”خواست” و”کلتور” وجود داشته است. اما آشکاراست که هر دو مهم است و یک نقشی را بازی می کند؛ لیکن به هیچ صورت فقط تقریبی هم کافی نیست.»  (“ناسیونالیزم و تجدد”، “ارنست گیلنر”، ۱۹۹۱م، برلین). فراموش نه کنیم که الی قبل از انقلاب “فرانسه”، قریب در تمام دنیا، پادشاهی های “قلمروی” تسلط داشته در آنزمان مفهوم “ملت” را بنابر اظهارات برخی از مؤرخین نامدار مانند “هوبسباوم”، کسی “نمی شناخته” است. اما در رابطه با آنچه  که در آن ادوار هزاران سال گذشته، گاهی بشکل افسانه، در رابطه با ماقبل التأریخ حکایت شده است. چنین مشاهده شده است که هستند کسانی هم که ممکن افسانه های ماقبل التاریخ را، به عنوان “ریشهٔ تأریخی” یاد کنند و ساده مهر “تآریخ” را بر آن، بکوبند.

ادامه دارد …

برای ارتباط، احترامانه از شما دعوت میشود به آدرس های ذیل با ما در تماس شوید

nasharat@ariana-afghanistan.com و یا info@ariana-afghanistan.com

به استناد مادۀ ۲۰میثاق بین المللی حقوق مدنی و سیاسی، تبلیغ برای جنگ و ترغیب و دعوت به نفرت نژادی، مذهبی، زبانی و هرنوع دیگر آن، که منجر به خشونت و زور گردد، از نشرات ممنوعه محسوب گردیده ، اقبال نشر نخواهد یافت