«د ملي یووالې او افغاني ناسیونالیزم مخکښ امپراتور»

شمار خوانندگان این مطلب تا حال: 0

۲۰۲۲/۰۶/۲۳

«د ملي یووالې او افغاني ناسیونالیزم مخکښ امپراتور»

این عنوان از قسمتی از عنوان طولانی نویسنده، که متن خودش را به زبان پشتو تحریر نموده است، استخراج شده است .

اینکه نویسنده چه برداشت از تأریخ وطن خود دارد و بر طبق کدام عنعنه و رسوم برخورد می کند، حق خودش است. نویسندۀ این تبصره، می خواهد این چند سطر را در رابطه با مفاهیم ذکر شده در مقالۀ نویسندۀ اولی، به عنوان یک “مکث کوتاه” بر متن “پشتو”، به زبان دری تقدیم دارد. در مقالۀ قبلی خود، این نویسنده می خواسته است، تا در یک “مکث” بر هر دو مطلب “دوکتور روستا تره کی” که به دو زبان منتشر ساخته است، اشارات مختصر داشته باشد، تا هر دو مطلب را در یک مقاله در بر گیرد. اما به نسبت طویل شدن اشارات در بارۀ مطلب اول، از اشارات مفصلتر در بارۀ مطلب دوم، صرفنظر شده است و چون تذکر کلمۀ “دو مطلب” از جانب این نویسنده در مقاله، که در آغاز مقاله سهواً باقی ماده بود، باعث شده است، تا یکی از “رباط های” احتمالی “مٌدرن” استخباراتی، و یا “مستعار نویس” تخریبکار و مستخدم خفاش، شانس تخریب و تبصره های، بیمورد را برای خود بیابد، و به عنوان نقیصه گفته است که گویا در بارۀ مطلب دومی نوشته نشده باشد، حال روی آن موضوع هم مفصلتر، تماس گرفته می شود. برخلاف ادعای “مستعار نویس” از آدرس مشکوک، در نوشتۀ اولی، نتیجۀ فشرده از تمایلات مشهود نویسنده اولی، که اهداف و تمایلات “راسیستی” را نیزتعقیب می کند، تذکر رفته است. درینجا بار دیگر تأکید بعمل می آید که هدف این نویسنده این نیست که علیه  نویسندۀ اولی این مکث را به عنوان اعتراضیه  و یا ممنوعیت تدوین کرده باشد، که چرا این و یا آن مفهوم را بکار می برد، بلکه مهم اینست، تا دیده شود که دانشمندان کارشناس، و مؤرخین بین المللی، درین موارد، چه نوشته اند. وقتی روی کدام موضوع و یا مفهوم سخن گفته می شود، این با تصویر “شهرت” احتمالی و یا، با “نیک نامی” نویسندۀ اولی” ربطی ندارد، که ممکن در حلقۀ “هواداران” و آشنایان او نوعی از تمایل به پیروی از افکار او محسوس باشد. وقتی یکی از هواداران، او با نام “پامیر”، ساکن “بلژیک” خود را از جملۀ “شاگردان”  نویسندۀ اولی در پوهنځی حقوق پوهنتون کابل یاد می کند، و در خطاب به این نویسنده می نویسد: « آقای یوسفی ! شما در تبصره تان از دوکتور محمد عثمان تره کی یاد کرده اید. خوب است بدانید که من افتخار شاګردی محترم دوکتور عثمان تره کی را در سال۱۹۶۴ م در پوهنخی حقوق داشتم». قضاوت را به خوانندگان محترم می سپارم.  ممکن هدف اصلی او تکرار «افتخار» به «روستا تره کی»  نبوده باشد، بلکه خارج از احتمال هم نیست که خود را به «کمیسون» مؤظف “امارت اسلامی” که برای تشویق افغانهای مهاجر جهت برگشت به وطن، تشکیل شده است، معرفی کند، که شاگرد چه کسی است. تا در صورت بازگشت او، از او هم، استقبال صورت گیرد. در غیر آن نویسنده نظر خود را روی مفاهیم بیان می دارد و به شخص نویسنده و با «نیک نامی» و یا «بدنامی» هیچ کسی غرض ندارد. نویسندۀ اولی، عنوان مطلب خود را، به مناسبت «۲۵۰» سالگی در گذشت مؤسس پادشاهی افغانستان، تحت «قیادت»، «جنرال احمد خان»، که با نام های، «احمد شاه ابدالی»، «احمد شاه درانی» و «احمدشاه بابا» نیز مسمی شده است، می نویسد و هم چنان در پیوند با آن نام، از مفاهیمی چون «وحدت ملی»، «ناسیونالیزم افغانی» (بهتر می بود اگر ناسیونالیزم افغان می نوشت)  و هم از نقش مؤسس «پادشاهی»، در ۲۷۵ سال قبل به عنوان «امپراتور پیشگام» یاد می کند، که این نویسنده روی موضوعات تذکار یافتۀ او علاقمند تبصره نمی باشد.اما در یک نقطه، فقط توجه خوانندگان محترم را جلب می کند که با تشکیل دولت “پادشاهی” قسمتی از صلاحیت های سران “اقوام”، که تا حدی در مناسبات قومی و ادارۀ قومی بسر می برده اند، از آنها گرفته شده است. اما بقایای مناسبات قومی آنزمان، تا مدت های بعدی باقی مانده است. انکشافات بعدی, در شباهت با “انقلابات” اروپا رخ نداده است. اینکه متحد ساختن سران اقوام از طریق “جرگه” و یا “لویه جرگه”، که به احتمال قوی، این کلمۀ “لوی” ممکن از طرف حلقات “راسیستی”، به اصطلاح “پشتونیست” دور دربار های پادشاهی های بعدی علاوه شده باشد، این نویسنده باور دارد که چه آن “جرگه” و چه “جرگه های بعدی” در تأریخ افغانستان، صلاحیت تأسیس و یا ” بنیادگذاری” دولت و حاکمیت جدید و انتخابی در جرگه را نداشته اند. صرفنظر از لحظات تشریفاتی و پروتوکولی، حلقۀ “حاکم” بر کشور، فقط و فقط تلاش نموده است، تا برای تسلط بر اذهان عامه، غلاف متشکل از “متنفذین” محلی را برای تبلیغ، به نفع “حاکمیت” آنها، تشکیل دهند. اینکه تدارک برای آن “جرگۀ اولی” چگونه صورت گرفته است، دقیق معلوم نیست.. منابع دیگر برین عقیده اند که دعوت کننده “جنرال احمد خان” بوده است و توسط همین هستۀ افراد مسلح تحت فرمان خودش، خود را “پادشاه ساخته است”. افسانه هائی که گویا چون او از شاخۀ کوچک “قوم سدوزائی” مربوط “پوپلزائی” بوده است، و چنین استدلال می شود که گویا، “جرگه” کسی دیگری را  از سران اقوام بزرگ، انتخاب نکرده است. این حکایات جز افسانه چیز دیگری بوده نمی تواند. هدف و صلاحیت “جرگه” را قبلاً دعوت کننده باید تعیین کرده باشد. به خاطر جلب توجه خوانندگان محترم، به تعاریف چند مفهوم نظیر “ملت”، “ملت گرائی” که دانشمندان مسلکی و نامدار جهانی در مورد چه تصویر ارائه داشته اند، نظر می اندازیم: قبل از اینکه به مفهوم «ملی یوالی»: «ملی یوالی» (“وحدت ملی”) پی برده شده بتواند، بهتر می بود اگر ایشان این مفهوم “ملت” را هم تعریف می کردند که  چگونه تعبیر و تعریف مفاهیم را در ذهن دارند. این نویسنده در بیش از ده سال در تعدادی از متون اضافه از ۴۰ مقاله وقتاْ فوقتاْ یاد آور شده است، که در مورد مفهوم «ملت» نظرات متفاوت وجود داشته، عمدتاً صاحبنظران و دانشمندان تأریخ و علوم اجتماعی، باورمندان را به دو گروپ تقسیم کرده اند. یکی ازین دو گروپ را «گروپ اکثریت» خوانده اند، و دیگر آنرا، «گروپ اقلیت». چندین سال قبل گزارش یافته است، که از هواداران «گروپ اقلیت» روز تا روز کاسته می شود. این گروپ «اقلیت» مدعی اند که گویا «ملت» از همان بدو «خلقت بشر» وجود داشته باشد و تا « ابد» هم، وجود خواهد داشت، بدون اینکه تعریف مشخص از آن هم داشته باشد. برخلاف ادعای «گروپ اقلیت»، «گروپ اکثریت» معتقد اند که، این پدیده «نو» بوده و عمر طولانی در تأریخ بشریت نشان نمی دهد. آنچه خیلی مهم است، “دولت بورژوازی جوان” که اصطلاح “دولت ملی” را به کار برده است، پدیدۀ «آزادی فرد” و “حق رأی” به افراد جامعه طرح نموده اند، نه اینکه حاکمیت های “انتصابی” را جبراً تحمیل کنند. از جانب دیگر، دانشمندان، در آغاز ارائۀ تعریف “ملت”، کشورهای محدودی را می شناخته اند که مفهوم “ملت” را به آنها نسبت می داده اند، که حال آن تعریف سابق در مورد همان کشورها هم، صدق نمی کند. دانشمندان این گروپ “اکثریت”، بروز و پدیدار شدن آنرا بعد از پیروزی «انقلاب فرانسه» یاد نموده اند، که قریب یک قرن پس از آن، و هم چنان، با گذشت جنگ ها و منازعات مختلف بین «پادشاهی های قلمروی» بر سر قلمروها، بشمول تشدید منازعات “مذهبی”، این پدیدۀ جدید در تحت نام “ملت گرائی” یا “ناسیونالیزم” را، بطور روشنتر مسبب بروز «جنگ های اول و دوم حهانی» نیز خوانده اند. این “جنگ اول” را بیشتر با “ناسیونالیزم اروپائی” ارتباط می دهند، که متعاقبا” موضوعات “طبقاتی” و موضوع “حاکمیت محافل سرمایداری” و “دیکتاتوری پرولتاریا” وارد صحنه می گردد. این وضعیت در جریان جنگ دوم جهانی و قرار گرفتن دو سیستم متضاد و متخاصم در برابر همدیگر، توازن قوای بین المللی را هم، در مقایسه با قرون گذشته بطور بنیادی تغییر داده است و با بوجود آمدن دو قطب قدرت متخاصم بزرگ در جهان، “جهان دو قطی” نیز تشکل یافته است و در تحت تأثیر فضای “جنگ سرد”، سرنوشت تمام کشورهای نا توان دیگر هم در تحت سایۀ مناسبات این دو قدرت بزرگ متخاصم، قرار گرفته است. در حقیقت این مفهوم سالیان دراز در بسیاری کشورهای مستعمره و غیر صنعتی، بیگانه بوده است. “ناسیونال بورژوازی” اروپا، در کشورهای صنعتی این قاره ازین تمایل جدید در رقابت های آنها، برای تقویت، توسعه و تعمیق “استعمار” و اشغال سرزمین های بیگانه، کار گرفته اند. این مفهوم در اروپا، در تحت عنوان «دولت ملی» به رهبری «بورژوازی جوان» و هم چنان در تحت نام «پادشاهی مشروطه» تغییراتی را به راه انداخته است. از آنزمان ببعد، نخست در اروپا و شمال «امریکا» برخی از نظام های سیاسی – اجتماعی، دستخوش تغییراتی نیز گردیده اند. برخی از “پادشاهی های قلمروی”، به نظام های «جمهوری» و یا “پادشاهی های مشروطه” مبدل گردیده، یعنی تغییر سیستم داده اند که حق رأی به مردم و سهم اتباع علاقمند به آیندۀ سیاسی، جز حقوق سیاسی – اجتماعی اتباع شده است. موضوع “دیموکراسی” نیز پس از توقف بیش از دو هزار سال که منشاء آنرا در «یونان قدیم» و “روم” یاد کرده اند، رویکار گردیده است. البته با محتوای نو و متفاوت از آنچه که یک زمان در “دولت های شهری” یونان قدیم تهداب گذاری شده بود. پس از یک زمان، با فروکش و شکست روبرو شده است. حال در رابطه با مفهوم “ملت” از یکی از مؤرخین نامدار انگلیسی به نام “ایریک هوبسباوم” نقل می کنیم، که نامبرده، ریشۀ تأریخی مفهوم تصنعی ملت و ملت گرائی (از دید “اندرسن”) را چگونه جستجو نموده است. نویسنده، اجازه می خواهد که این چند جمله را از کتاب او که در پیشگفتار یاد آور شده است، حکایت کند:« یکبار فرض کنیم که، پس از وقوع یک جنگ اتومیک جهانی، کدام روزی، یک تاریخدان از کدام کهکشان فرود آید و عوامل این فاجعه را درین سیارۀ مردۀ ما بررسی کند، تا علت آن فاجعۀ کوچک را بیابد، که توسط وسایل و ماشین های مشاهداتی، “کهکشان” او ثبت شده است. او مرد و یا او  زن – من می خواهم از هر گونه احتکار در بارۀ مسئله تولید مثل “فیزیولوژیکی” خارج از زمین، امتناع ورزم – از کتابخانه ها و آرشیف ها، که سالم باقی مانده است، می پرسد، زیرا تخنیک تسلیحات اتومیک، نابودی انسانها را هدف داشته است، نه دارائی های مادی را. مشاهد سیارۀ مردۀ ما، پس از مطالعات  به این نتیجه می رسد که، تأریخ دو قرن اخیر بشریت در سیارۀ زمین، فاقد شناخت و آگاهی از مفهوم “ملت” می باشد و مفاهیم استخراج شده از آن هم چنان، قابل فهم نیست…. لیکن بازدید کننده از کیهان، “والتر بیگهوت” (Walter Bagehot) را می خواند، که تأریخ قرن نزده را به عنوان “ملت شدن” تشریح نموده است، لیکن در عین زمان آنچه که برای او، بطور نمونه مفهوم داشته است، چنین افاده می کند: ” ما می دانیم، که این چه است، تا زمانی که هیچکس از ما نمی پرسد،  لیکن ما نمی توانیم، فوراً توضیح ارائه کنیم و یا تعریف کنیم.» (۱۸۸۷م، صفحه ۲۰ …) (“هوبسباوم”، ص ۱۱).

حال توجه خوانندگان محترم را به این نقطه جلب می کنیم که، در پادشاهی های قلمروی و امپراتوری های آنزمان، بر اساس مطالعات مؤرخین، اثری از مفهوم تصنعی بعدی چون “ملت” و “ملت گرائی” گزارش نه یافته است. پادشاهی افغانستان که قریب ۱۴۰ سال قبل ازین برداشت «والتر بیگهوت» تأسیس یافته است، وقتی در آنزمان “بیگهوت” قادر به “تعریف ملت” نبوده است، پس از روی منطق چگونه می توان، از “پادشاهی قلمروی” آنزمان افغانستان، انتظار داشت که آن مؤسس “پادشاهی” هم چنان، به عنوان تهدابگذار “وحدت ملی” شناخته شود. ازین چنین تروشحات ذهنی، چه حاصل شده می تواند، این هم در حالی بوده است که بقایای “قومی” وجود داشته و مانند “اروپا” یکباره ریشکن نه شده است، موجودیت این مناسبات، در پروسۀ دولت سازی، به مفهوم اصلی، موانع ایجاد می کرده است. اینکه دولت پادشاهی افغانستان، چگونه و در چه زمان تأسیس گردیده است، با کمی تفاوت از معلومات «روستا تره کی»، مجلۀ “شپیگل” در شماره ۵۱ سال ۱۹۵۵م، چنین بیان داشته است:« زمانی که در سال ۱۷۴۷م، شاه پارسی، نادر توسط آمر گارد محافظ خودش کشته شد، یک افسر قوای سوار پارسی با منشاء افغان، به نام احمد، آمر یک لشکر ۱۰۰۰۰ نفری قوای سوار جنگی، که خزانۀ طلای پادشاه را محافظت می نموده است، که در آن “کوه نور” مشهور نیز شامل بوده است، تحت فرمان خود داشته است. درین لحظات، به کمک سوارکاران خود و ثروت دست داشته، اقوام کوهستانی را متحد ساخته، خود را پادشاه آنها ساخت…» نه باید فراموش شود که زمانی که «جنرال احمد خان» پادشاه می شود، “اردوی نظامی” خود را از همان افراد مسلح که منطقاً هستۀ مرکزی قدرت بوده است، تشکیل داده و توسعه بخشیده است، اما زمانی که در سال ۱۷۶۱م، بسوی هندوستان به فتوحات می پردازد، (از تفصیل صرفنظر شده است) «لشکر های» هر قومُ  نیز بطورمستقل با او همسفر می شوند. برخی از منابع، انگیزۀ «جنگی های اقوام» را در رفتن به جنگ علاقمند به چور و چپاول و بدست آوردن غنیمت خوانده اند، که بدون شک ‌«امپراتور» از آنها باید برای هدف تسخیر و “فاتح” شدن، کار گرفته باشد، که نمی توان این چنین کارزار را «وحدت ملی» دانست. درینجا فقط به عنوان مثال، در زمان حاکمیت این پادشاهی یا “امپراتوری” از اظهارت یک زمامدار آن که در کشمیر نقل شده است، ذکر می کنیم، که حین جمع آوری مالیات در خطاب به رعایا می گفته است: «آنچه را که می خوری و می نوشی، از توست، متباقی از احمد شاست.» خاصتاً اینکه حتی این مفهوم “ملت” که در “اروپا” اختراع شده است، و مؤرخین  بروز “جنگ اول جهانی” را به انگیزه های “ناسیونالیستی” نسبت می دهند، و این “ناسیونالیزم” تصنعی و اختراعی، قبل از اینکه به عنوان یک “آیدیالوژی” شناخته شود، “آیدیالوژی های” قبلی را که تعریف شده می دانسته اند، در قریب پنجاه سال قبل از امروز، توسط فیلسوف معروف قرن بیست، “کارل رایموند پوپر”، به مفهوم “وعده های میان خالی” شناخته شده است. از جانب دیگر، در تمام کشورهای مستعمره و نیمه مستعمره، مفاهیم زیادی چون “ملت”، “ملت گرائی”، “حکومت ملی”، “پادشاهی مشروطه” ناقص و جعلی که بعضاً “خصی شده” نیز می نامند، به عنوان کلمات بیگانه و وارداتی، شناخته شده است. آنچه در افغانستان بطور مشخص به عنوان “وحدت ملی” و یا “جنبش مشروطیت” و “شاهی مشروطه” یاد شده است، به هیچ صورت با آن مفاهیم که در “اروپا” ورد زبان بوده است و در عمل ریشه دوانیده است، مطابقت نداشته است. این هم واضح است که چه در مرحلۀ قبل و چه هم در جریان جنگ دوم “جهانی”، “ناسیونال سوسیالیزم” و “فاشیزم” با همه حلقات “راسیستی”، چنان میراث جنایات را از خود به جا، مانده اند، که حال بندرت می توان کسی را در صف سیاستمداران مسؤول فعلی در غرب یافت که کلمات “ناسیون” یا “ناسیونالیزم” را بزبان آورند.

پایان