دوران “جنگ سرد” و اثرات آن بر افغانستان!(۲)

شمار خوانندگان این مطلب تا حال: 0

۲۰۲۲/۰۴/۱۲

دوران “جنگ سرد” و اثرات آن بر افغانستان!

(قسمت دوم)

یادداشت: این قسمت مقاله قبلاً درست به تأریخ ۲۹  جنوری ۲۰۱۵م نشر شده است.   پس از  تصحیح اشتباهات ممکن تایپی، بار دیگر برای نشرتقدیم است.

«در قسمت اول، لحظات اولی بروز فضای “جنگ سرد” را در عرصۀ بین المللی بیان داشتیم که تقسیم نوین جهان را، در “دو قطب” مشخص قدرت متخاصم، معرفی می نمود. اما آنچه با سرنوشت افغانستان در مناسبات با کشورهای این دو قطب ارتباط  داشته می تواند، بیشتر قابل توجه می باشد. وقتی به گذشتۀ قریب “چهل سال”، تداوم فضای جنگ سرد، مرور نمائیم، در حقیقت، در تعمیق و توسعۀ مناسبات متقابل افغانستان با این دو قدرت بزرگ جهانی، طوری انتباه گرفته می شود که، قدرت های بزرگ پس از جنگ دوم جهانی، بازهم از بقایای همان نقش قبلی «حایل» ای که  بین قدرت های «بزرگ»، در زمان “استعمار کهنه ” و رقبای قدرت های غارتگر وقت، طرح گردیده بود، در شرایط نوین، به شکل دیگری، استفاده نموده اند، با فرقی که جانب «اتحاد شوروی»، بعد از ختم جنگ دوم، در مناسبات با افغانستان، بر اساس ارزیابی مجلۀ “شپیگل ” ۱۹۵۵م، با موقف «بی طرفی»، کشور پادشاهی افغانستان، موافقت داشته است. آن قدرت بزرگ در سرحد شمال کشور افغانستان، روابط خود را در مطابقت با مشی سیاسی «همزیستی مسالمت آمیز»، بین سیستم های مختلف سیاسی، که در یک جانب “قدرت بزرگ” “اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی” و در جانب دیگر، در جوار جنوب سرحد آن “قدرت بزرگ”، کشور اسلامی، “پادشاهی محاط به خشکه” موقعیت داشته، طوری عیار می نموده است. آن کشور “بزرگ” به سیاست «عنعنوی بی طرفی» همسایۀ جنوبی خود، اخترام داشته، می دانسته است، که یک کشور “پادشاهی” با اکثریت “اتباع مسلمان”، کم انکشاف بوده، در مجموع با مهر یک کشور کوهستانی، با دشت های ریگی خشک و “محاط به خشکه” شناخته می شده است. با وجود آنکه مفسر “شپیگل”، این  “مشی مسالمت آمیز” اتحاد شوروی را جسورانه و رهنمودی خوانده است، در عین حال در سیاست خارجی واشنگتن در آنزمان، طوری که در گزارش تذکار یافته است، یک نوع “بی اطمینانی” نسبت به مشی موجود واشنگتن احساس می شده است که در آن روزها، حرف های ضرورت تغییر مشی آنها نیز شنیده می شده است. درین “گزارش تحلیلی شپیگل” که در بارۀ افغانستان منتشر ساخته است، در شرایط و احولی نشر می شود که در آن روزها “خروسچف” (دو سال قبل، جانشین “ستالین” شده بود) و “بولگانین” در مسیر راه  پس از سفر رسمی به “هندوستان”، باید در کابل “توقف” می کردند و گزارشگران امریکائی، برادران “جوسیف و ستوارت السوپ” خبر می دهند که در توقف آنها در “پایتخت پادشاهی افغانستان”، آنطوری که در واشنگتن “انتظار” دارند، ممکن  افغانستان در برابر کمک های “اقتصادی” و “نظامی” مجبور به قبول نوعی از “غرامت” شوند، و در یک  وضعیت “ماهوارۀ معتدل”، در روابط با اتحاد شوروی، قرار گیرد. این خبر در “واشنگتن” باعث ایجاد “ناراحتی” گردیده بود و بعضاً آنرا نتیجۀ “کنفرانس ژنیو” می دانسته اند. عنوان این گزارش، مطالب را تا حدی واضح می سازد، وقتی این نشریۀ معتبر، افغانستان را در رقابت، بین دو قدرت بزرگ، با یک “دانۀ غله یا گندم بین دو تخت سنگ آسیاب” شباهت می دهد، واضح است که در حقیقت موقف افغانستان در رابطه با قدرت های بزرگ به خیث یک کشور مستقل تغییر کلی یا اساسی ننموده، فقط در دو بازیگر بزرگ، پس از جنگ دوم جهانی مخاصمت های “سیستم های متصاد” از نگاه ساختاری و “آیدیالوژیکی” نیز دستخوش تغییراتی شده است، که در ماهیت فشار بر افغانستان، اثر گذاشته است. (در سه جنگ قبلی “افغان و انگلیس”، در موقف افغانها نسبت به بیگانگان، موضوع سیستم های متخاصم، ازین نوع، هنوز مطرح نبوده است.) وقتی دیده شود که در آن سالها، تلاش اولی رژیم پادشاهی و بخصوص شخص “سردار محمد داؤد” صورت گرفته است و “رهبران” آنزمان مصمم بوده اند، تا مناسبات آنها را با “واشنگتن” و کشورهای غربی تحکیم ببخشند، اما وقتی تلاشهای آنها در سال ۱۹۵۶م بی نتیجه می ماند، بعد مجبور بوده اند، تا از «همسایۀ شمالی»، که “سیستم سیاسی – اجتماعی” آن، از جانب غرب به عنون دشمن”غرب” یاد می شده است، و هم چنان «قدرت بزرگ» بوده است، به آن اهداف آنها، بدون «قید و شرط» دست یابند.

(ترجمۀ سطر تحت تصویر: “جادۀ اساسی در کابل: نرم، اما از نگاه ستراتیژیک مهم” ، “شپیگل”، شماره ۵۱، ۱۴ دسمبر ۱۹۵۵م، نهمین سال پس از آغاز نشر، اولین گزارش مجله، در بارۀ افغانستان.)

این موضوع هم چنان معلوم است، که ایالات متحدۀ امریکا، “قدرت بزرگ” و “رهبر جدید غرب”، کمک ها و همکاری های نظامی و اقتصادی و هم علمی تخنیکی آنرا با شرط شمول کشور افغانستان، در پیمانهای نظامی منطقوی، «ضد شوروی» و «ضد کمونیستی» منحصر ساخته بودند. درین سالها باید تخم آنچه کاشته شده باشد که کشور افغانستان بعداْ با این بحران بی پایان خونین و ویرانگر روبرو شده است. تغییر در سیاست “خارجی” و در “دیپلوماسی” شوروی بعد از جنگ دوم جهانی در حالی صورت می گیرد که جانب مقابل، یعنی “ایالات متحدۀ امریکا”، که با ایجاد “پاکستان”، مناسبات جدید با “پاکستان”، که به عنوان جانشین حاکمیت “استعمار برتانیه” در شرق و جنوب کشور افغانستان، شناخته می شده است، و در حقیقت موقف رهبری و میراث استعمار برتانیه را تصاحب شده بود، بیشتر متمایل بوده است، تا این کشور را هر چه بیشتر، در مناسبات، «اتحاد ضد کمونیستی» مقید سازد، تا ازین طریق منجمله به سرحدات «حریف» نیز نزدیکتر باشد. “انتی کمونیست ها” دایماً، اهداف “شوروی” را با تکیه بر اظهارات “قبلی تزار روس” ارتباط داده، تعریف می نموده اند، و چنین بیان می داشته اند، که گویا “شوروی می خواهد” از طریق افغانستان، به “آب های گرم” بحر هند و خلیج راه یابد. چنین تبلیغات و بدگمانی ها، سالیان طولانی، فضای تبلیغاتی را در انحصار داشته اند. حال اگر دقت لازم صورت گیرد، “هند برتانوی” یا مستعمرۀ انگلیسی، بنابر وقوع حوادث تأریخ قدیم این قلمروها، صریحاً بیم از هجوم احتمالی و ناگهان مخالفان خود بر مستعمرات برتانوی، از طریق افغانستان و آن هم از طریق “درۀ خیبر” داشته است. اتحاد شوروی در سالهای بعد از ختم جنگ دوم جهانی، با کشور هندوستان، که به استقلال رسیده بود، دارای روابط دوستانه شده است و با آن کشور هم چنان روابط خود را، بر اساس اصول “همزیستی مسالمت آمیز” عیار می نموده است. هم چنان قابل تذکر است، که ممکن در همین انگیزه موضوع منابع “انرژی” این منطقه نیز، به عنوان دلچسپی کسب نفوذ و تسلط، مورد توجه “انتی کمونیست ها”  دخیل بوده باشد، اما نباید از نظر دور داشت، که همین دو قدرت بزرگ، در مقایسه با دیگران، در کشور های خود آنها، منابع سرشار انرژی، نیز ذخیره داشته و دارند. بی ربط نخواهد بود، هر گاه شمۀ از وضعیت سیاسی-اجتماعی افغانستان را در سالهای قبل از ایجاد فضای جنگ سرد از نظر بگذرانیم، تا دیده شود، که افغانستان بحیث یک دولت در چه حالت، در میدان مناسبات جدید قدم گذاشته است. اما این واقعیت تلخ را هم، نباید از نظر دور داشته باشیم، که آنچه  که اقلاً از قریب یکصد سال به اینطرف، در مسیر انکشاف دولتداری و رشد فرهنگ و اقتصاد در داخل کشور افغانستان، نقش مؤثر داشته است، عبارت است از مقابلۀ دو حرکت عمده و متضاد، که علیه همدیگر، در مراحل مختلف، مشغول تلاش های رسیدن به قدرت، بوده اند. مقابله های آنها، خیلی خسارتبار بوده است. این دو حرکت، هر یک، در فرصت های مختلف از ترکیب جامعۀ “کثیرالاتنی” و “کثیرالفرهنگ” ما، برای کسب نفوذ خودها، سوء استفادۀ نموده اند. آنها با متوسل شدن به تحریکات، مبتنی بر استفادۀ نا مشروع و جنایتبار از تفاوت های طبیعی “نژادی” و هم چنان از تفاوت های، “لسانی”، توأم با مواضع “بنیادگرایی”، در وقفه های مختلف، به شدت در ساحۀ نفاق اجتماعی افزوده اند. در مراحل مختلف، غلبۀ مؤقت و نوسانی یکی بر دیگری هم که بوقوع پیوسته است، هر یک هم چنان در مقاطع زمانی مختلف، باعث ایجاد مراحل “بحرانی” نیز گردیده اند. سالهای قبل از جنگ دوم جهانی را همه بیاد دارند. درین جا می توان بطور مشخص و به عنوان نمونۀ مثال، از “اغتشاش”، به رهبری “بچۀ سقاء” (۱۷ جنوری ۱۹۲۹متا ۱۳ اکتوبر ۱۹۲۹م) یاد نمود، که باعث شکست و توقف “ریفرم های مترقی” آغاز یافتۀ بعد از کسب استقلال کشور، گردیده است. نباید فراموش کنیم، که در وقایع ۸۶ (حال: ۹۳) سال قبل هیچ یکی از نسل های بعدی در وقایع “مسئولیت” نداشته است،  پس چه “افتخار” و چه “اعتراض” و یا “انتقاد” می تواند، منطقی باشد، وقتی به آدرس این نسل های بعدی نمی توان، بار مسئولیت را نسبت داد، پس این نسل هم حق ندارد، بر آنچه گذشتگان در زندگی خود انجام داده اند، افسانه های اعتراضی و یا توصیفی بنویسند و اذهان نسل های بعدی را به آنچه مغشوش سازند که آن وقایع قابل تغییر و برگشت بوده نمی تواند. وقتی گذشته نمی تواند تغییر داده شود، پس فقط ممکن است که همه حوادث را با آن کیفیت و کمیت که رخ داده است، پذیرفت که جز تأریخ است. آنچه ازاهمیت برخوردار است، اینست که نسبت به وقایع و نتایج آن، چگونه می نگریم و از آن می آموزیم، تا در طرزالعمل ما در آینده، آن همه اشتباهات احتمالی و اعمال نا شایسته ممکن تکرار نه گردد.  “ریفرم های” آنزمان، از جانب یک” پادشاه تحول طلب“، براه افتاده بود. این تصور را از کله بیرون کنیم، که گویا “پادشاهان” هیچگاه” اشتباه نکرده باشند. اشتباه مشخص را باید توضیح داده بتوانیم. به عبارت دیگر رهبری حرکت از جانب بخش بالایی یا فوقانی جامعه و از طرف محافل معین در حاکمیت، صورت می گرفت، که به معیار معین و محسوس از حمایت، بخشی از نسل جوان، در تحت نام، “جوانان افغان” و گروپی از تحول طلبان “روشنفکری مختلط”، بنام “مشروطه خواهان”  نیز برخوردار بوده است. در رابطه با این وقفۀ زمانی، “وارتان گریگوریان”، که در مجموع، از مرحلۀ “مُدرنیزیشن” و “پرابلم های” بی شمار کشورما حکایت می کند، تسلط ۹ ماهۀ، “بچۀ سقاء” را، تسلط “امیر باندیت“، تعریف نموده است. (کتاب “گریگوریان” تحت عنوان: “بروز افغانستان مُدرن”، “سیاست ریفرم و تجدد” از سال ۱۸۸۰م تا ۱۹۴۶م، چاپ سال ۱۹۶۹م،  صفحۀ ۱۷۵). این محقق، دورۀ ” بچۀ سقاء” را با چند کلمۀ مختصر یک دورۀ تسلط ” انارشی و تخریب اقتصادی” نامیده است، بطور مختصر آن سیاست را کاملاً “ارتجاعی” ارزیابی می کند. مؤرخ واضحاً بیان می دارد، که این اهداف بخاطر “متوقف ساختن“، تصامیم” ترقی خواهانۀ امان الله” براه انداخته شده است. (همانجا). این ۹ ماه “ویرانی”، و “گرایش عمیق بسوی قرون “اوسطی” و کاملاً یک “انارشی بی باک” نسبت به کلتور سیاست دولتی “مُدرن”، هم چنان جز تأریخ کشور ماست، که مانند هر روز و هر ماه و هر سال دیگر، لازم به ارزیابی دقیق و مستند، بدون هر گونه تمایل نا مناسب، می باشد. قضاوت ها نباید در تحت تأثیر خوشبینی و یا بد بینی با کدام فرد و یا گروپ اجتماعی صورت گیرد، بلکه وضعیت به همان کیفیت و ماهیت به نسل آینده، اگر تلخ است و یا شیرین، انتقال داده شود. خساراتی که بر کشور افغان ها، تنها در اثر دورۀ ۹ ماهۀ “بچۀ سقاء” و “پیروان” او و هم بعد از آن در جریان مرحلۀ خاموش ساختن “شورش”، در همه ساحات رخ داده بود، به نسبت آغاز جنگ دوم جهانی، و شرایط نا مساعد مناسبات خارجی، بسادگی مرفوع شده نمی توانست.
همین مؤرخ در آنزمان، پس از تشخیص جنبش ها و محافل سیاسی، گروپ “مُدرنیست های ناسیونالیست” را، در برابر “متنفذین سنتی” و “روحانیون بنیادگرای” به مقابلۀ تأریخی، یافته است. این وضعیت هم بر عمق و هم بر وسعت، وابستگی طولانی کشور، بعد از آن نیز اثر گذاشته، و به حجم نیازمندی های اساسی حیاتی، افزوده است. در نتیجۀ این وقایع ویرانگر و چور و چپاول پی در پی، علاوه از اینکه “کلتور دولتداری” ضعیف را نابود ساخته است، فقر وسیع نیز در جامعه ریشه دوانیده است، که در طی یک قرن بعدی، این کشور را بازهم، در قطار کشورهای کمترین انکشاف یافته، قرار داده است. بعد از خاموشی “اغتشاش”، به رهبری ( “سپهسالار”: قبل از “اغتشاش” و “انارشی”)، که به پادشاهی رسید و لقب “اعلیحضرت محمد نادر شاه”، به ایشان تعیین گردید، قریب سه سال فرصت داشته است، تا قسمتی از اساسات دولتی و اداره را، بکمک برادران و “خانوادۀ بزرگ” خود، اساس گذاری نماید. تجارب نشان داد، که “سقوط” یک دولت از طریق “کودتا”، “توطئه”، “شورش” و “اغتشاش” ساده تر، ولی حفظ آن، خیلی دشوارتر است. اما مقابله با انواع “انارشی ها” و بی نظمی ها، هم کار ساده بوده نمی تواند. پس از قتل پادشاه، “اعلیحضرت محمد نادر شاه”، پسر نوجوان ایشان، به کمک و موافقت خانواده، بر تاج و تخت نشانده می شود. درین مرحله در کشور “آلمان”، که با پادشاهی زمان “ریفُرم” های پادشاه امان الله خان، حاضر به همکاری بوده است، قدرت حکومتی را “حزب ناسیونال سوسیالیست (نازی ها)، تحت رهبری “ادولف هیتلر”، بدست گرفت، فقط شش سال از پادشاهی “اعلیحضرت محمد ظاهر شاه” می گذشت که آتش جنگ دوم جهانی افروخته شد. نباید این حقیقت را هم از نظر دور داشته باشیم، که کشور عقب افتادۀ افغانستان “محاط” به خشکه، کوهستانی و نسبتاً کم آب و دست نخورده، برای رشد و انکشاف آن، از جهات مالی و پولی، ظرفیت ها و عواید داخلی لازم و کافی در اختیار نداشته است. صرفنظر از پائین بودن سطح سواد خواندن و نوشتن در بخش های وسیع جامعه و نیازمندی های عدم موجودیت یک سیستم “مُدرن اداری”، عاری از “فساد”، در مسیر عادی انکشافی آن، بخصوص ایجاد و انکشاف یک سیستم “مُدرن” دولتی، در وقفه های زمانی بی حساب، موانع توقف دهنده  و تخریب کننده، ایجاد گردیده است. کشورهای حوزۀ غرب، در سطح جهانی، به رهبری ایالات متحدۀ “امریکا” از همان “آغاز فضای جنگ سرد”، در تحت نام “نوهاو”، و هم چنان در بخش های معین “تخنیکی”، مقرراتی را وضع نموده بودند، که در ایجاد و توسعۀ مناسبات، با کشورهای دیگر، شرایط خاص خود را داشته است. با تعیین لیست تحریم صادرات “تولیدات” معین و “تخنیک مُدرن”، برای بعضی از کشورها نیز معین ساخت، که ممکن این وضعیت و محدودیت ها، هم چنان، بر کشور های کم رشد نظیر افغانستان، که این کشور “پادشاهی”، در عرصۀ بین المللی  بر موقف “بی طرفی” تأکید می ورزیده است، اما با اتحاد شوروی دارای مناسبات همکاری “علمی – تخنیکی” و سائر توافقات بوده است، فاقد اثرات منفی نبوده باشد. چنانچه، در نیمۀ دهۀ پنجاه قرن بیست، که چند سالی هم از فضای جنگ سرد گذشته بود، دولت وقت افغانستان، رسماً “تقاضای” مشخص، برای دریافت “تسلیحات” و تعلیم و تربیت “افسران اردو”، از مقامات ایالات متحدۀ امریکا، نموده است، که از جانب قدرت بزرگ، ایالات متحدۀ امریکا، در مقابل، برای پذیرش تقاضای حکومت رژیم پادشاهی افغانستان، “شرط” عضویت افغانستان را، در “پیمان نظامی” مورد نظر مطرح ساخته است. در چنین شرایط، قطب مقابل، یعنی “اتحاد شوروی” حاضر شده است، تا چنین همکاری را، بدون وضع “شرط”، ممکن سازد و به “تقاضای” دولت وقت افغانستان، جواب مثبت دهد. وقتی به پروژه های بعدی در کشور می نگریم، که بعد از جنگ دوم جهانی در افغانستان، توسط این قدرت ها عملی شده است، علایمی را بدست می دهد، که هر یک از آنها، حتماً در فکر، دریافت “امتیاز”، در ساحات معین بوده اند. چنانچه در صفحات شمال، “پروژه های شوروی” و در جنوب “پروژه های ایالات متحده” بیشتر دیده شده است. در جریان جنگ دوم جهانی، کشور افغانستان، مانند زمان جریان جنگ اول جهانی، موقف “بی طرفی عنعنوی” آنرا حفظ نموده است. افغانستان بحیث یک “کشور اسلامی” و به عنوان کشور بی طرف، یا “غیر منسلک”، علاوه از اینکه عضویت سازمان ملل متحد را، بحیث یک کشور عضو سابقه دار حفظ داشته است، بنا بر همان خطوط معین اصول “سیاست خارجی” آن، در مجامع بین المللی، باید موضعگیری  خاص خود را هم، تا حدی با توجه به ذهنیت ها در داخل کشور اتخاذ، می داشته است، که در بین این دو “قطب” ساده هم نبوده است. در قطار مناطق “بحرانی” جهان، بعد از جنگ های اول و دوم جهانی، یکی هم معضلۀ “شرق میانه” و موضوع ،”سرنوشت مردم فلسطین” شمرده شده و می شود، که جوانب “تعیین کننده”، در تعیین سرنوشت مردم این منطقه، یعنی طرف های “جنگ سرد”، شناخته شده اند. برای دولت و مردم افغانستان، هم چنان یکی از موضوعات مهم شمرده می شود، که همواره باید، با دقت لازم، در رابطه با حوادث آن برخورد می نمود. یکی از رشته های مهم پیوند با این منطقه، در پهلوی دیگر عوامل، باید انگیزه های اشتراک “دین و مذهب” و وجوه مشترک کلتوری نیز بوده باشد. از جمله حوادث شرق میانه، بطور نمونه به حادثۀ ذیل توجه نمائید: مجلۀ “شپیگل”، در شماره ۴۸ سال ۱۹۶۷م آن، در رابطه با جنگ “اعراب – اسرائیل” با تعیین عکس “تیودورهیرسل” (Theodor Herzl)، در پشتی “مجله”، تحت عنوان: “شرق میانه / یهودی ها و اعراب، افسانۀ قدرتمند “گزارش مفصلی از وضعیت جنگ، بدست نشر می سپارد. شدت “بحران” که مستقیماً بعد از “جنگ دوم جهانی”، در سال ۴۹/۱۹۴۸، با ابعاد و ماهیت نوین آغاز یافته بود، حال بیشتر از پیش وخیم تر گردیده است. شپیگل در متن مقاله، با اشاره، به تصاویر پشتی مجله، یک رسامی را که «حضرت موسی در “کوه نیبو” و یک عسکر “اسرائیلی” را در کانال “سوئیز” نشان می دهد، چنین افاده می نماید، که  “عودت بعد از ۲۵۳۶ سال رخ داده است.

معلومات مختصر در بارۀ  “تیودور هیرسل” در سمت چپ عکس بطور خلص چنین یاد شده است: “نویسندۀ اطریشی – هنگری با منشاء یهودی، مؤلف کتب و ژورنالیست. او را  “مؤسس سیاست “صیهونیزم مُدرن” می دانند. (متولد: ۲ می ۱۸۶۰م در “پسِت” (Pest) هنگری. وفات: ۳ جولای ۱۹۰۴م در اتریش). نقش این قدرت های بزرگ را می توان، قریب یک ونیم سال بعد مشاهد نمود. “شپیگل”، با نشر تصاویر و گرافیک ها، اصطلاح  “دیکته – صلح” را با علامت سؤالیه مطرح نموده است، در گرافیک وسطی در سمت چپ “دست ایالات متحدۀ امریکا” و در سمت راست، “دست اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی” را نشان می دهد،  که در سر زمین “فلسطین” چه نقشی را ایفاء می نموده است. در تصویر سومی ،”رئیس جمهور ناصر” را در جبهۀ “سوئیز” ( Suez) نشان می دهد، که بر”اعتدال” تأکید می نموده است. این چند نمونه از وقایع شرق میانه، فقط به عنوان مثال ذکر شده است. “شپییگل” در رابطه با “پلان صلح” در شرق میانه می نویسد: ” زمانی که کوماندوهای اسرائیلی در میدان هوایی بین المللی “بیروت “۱۳ بال طیارۀ مسافربری لبنانی را با انفجار کاملاً تخریب و به پارچه های آهن پارۀ مستعمل مبدل ساخت، به عنوان نمونۀ طرز دید جهانیان را، از مجلۀ “نیوزویک” نقل نموده، می نویسد: ” یک ده تا خیلی زیاد” بوده است. دو روز بعد از آن، عمل تلافی جویانۀ اسرائیل، در مقابل حملۀ سوء قصد بر “طیارۀ “ایل – ال” در”آتن”، “مسکو” به حکومت های “واشنگتن”، “لندن” و “پاریس” بطور غیر مترقبه و به اصطلاح غافلگیرانه، “پلان صلح” را برای شرق میانه، پیشکش نمود. تصویر سمت چپ، کشتی شوروی را با “قوای محدود روسی” در “بندر پورت سعید” نشان می دهد. اعراب و اسرائیل، که بحیث مخالفین یکدیگر، “سه جنگ” را در دو دهه به پیش برده اند و اینک در طول ۱۹ ماهی که از آخرین “اوربند” می گذرد، باز هم علیه همدیگر، به فیر ادامه می دهند. بر اساس این پیشنهاد “مسکو”، لازم بوده است، تا چهار قدرت بزرگ مانع آنها گردند و به آرامش دست یابند. در رابطه با حمله بر “بیروت”، “شپیگل” می نویسد، که با حمله بر “بیروت” بیشتر از همه محاربه های دیگر بعد از جنگ برق آسای سال ۱۹۶۷م، خطر آن محسوس است، که “مارپیچ” (Spirale) “ترور” و “ضد ترور” یک جنگ جدیدی را تحریک نماید، که احتمالا ً قدرتهای بزرگ هم در آن کشانیده خواهند شد. (“شپیگل”، صفحه ۷۶).                                                                         

از آغاز فضای جنگ سرد (۱۹۴۷م) در عرصۀ بین المللی، الی سال ۱۹۷۳م،  فقط ۲۶ سال می گذشت، که در افغانستان رژیم سلطنتی سقوط داده شد. در قسمت اول، دربارۀ اوضاع افغانستان درین سال “بحرانی”، مجلۀ “شپیگل” از موقف رژیم “کودتای سفید “در کشور ما و هم در بارۀ حوادث این سال در سراسر جهان معلومات ارائه گردیده است، که حادثه افزا بوده است. ازینکه تغییر رژیم بدون “خونریزی” صورت گرفت، ممکن است، در آن لحظات در محافل بین المللی، بحیث یک حادثۀ “داخلی” و یا “تغییر در قصر” در نظر گرفته شده باشد. تحلیل عمیق از عوامل درینجا نمی گنجد، اما حقیقت آنست که افغانستان از انکشافات بین المللی مستقل و مجزا نبوده است. “روشنفکران” افغان هم، در تحت آن شرایط ملی و بین المللی، به جستجوی، راه حل مسایل حیاتی خود بوده اند. در همان سال در جهان و در اطراف افغانستان وقایع زیادی رخ داده است، که بر دولت افغانستان، همان وقایع هم ممکن، بی تأثیر نبوده باشد. منازعات شرق میانه، قریب پنج سال بعد از جنگ های ۱۹۶۷م، باز کسب شدت نموده است. رژیم های سابق و امروز افغانستان ممکن، به کشور های این منطقه، به نسبت عواید سرشار “پطرودالر” آنها، چشم امید “کمک” داشته بوده باشند. نقش هواداران آنها را بعداً، روشنتر خواهیم دید. باز هم وخامت در شرق میانه کسب شدت می نمود و راه “حل مسئلۀ فلسطین”، با سنگ اندازی ها و با دشواری مواجه گردیده، که تا هنوز به درازا کشیده شده است. مجلۀ “شپیگل”:  درین زمان، تصویر ی را در پشتی مجله با این مفهوم به نشر می سپارد: “شیخ های نفت علیه اروپا“. در شماره ۴۶ تأریخ ۱۲/۱۱/۱۹۷۳ در جملات مقدماتی چنین می خوانیم: ” اعراب با تانک و راکت خواستند، اسرائیل را ضربه زنند. حال با سلاح نفت می خواهند دوستان اسرائیل را هدف بگیرند. اروپا ی ثروتمند و غنی، از خود اثر نشان می دهد، زیرا ضرورت انرژی آن، رو به افزایش است. با تفاوت از سابق، این بار شیخ های عرب و انقلابی های اجتماعی یک جا اند- مقدم بر همه، از طریق اسلام، باهم متحد و مرتبط شده اند.” تصاویر از چپ به راست: “انور سادات” (مصر)، “ملک فیصل” (عربستان سعودی)، “بومیدین” (الجزایر)، “معمر قذافی” (لیبیا)، ” عیسی” (بحرین)، “سید “( ابو ظبی).

قریب یک سال بعد از جنگ “شش روزۀ” ماه “اکتوبر ۱۹۷۳م”، بین اعراب و اسرائیل، مجلۀ “شپیگل” در شمارۀ ۴۸ سال ۱۹۷۴م، در حالیکه از “عرفات ،”به عنوان “آمر گوریلا ها” نام برده شده است، در گزارش آن به ارتباط اوضاع شرق میانه، سؤالی را به این متن مطرح نموده است:” جنگ سوم جهانی بر سر فلسطین؟” “جنگ اکتوبر” در شرق میانه، بین “اعراب و اسرائیل” در سال ۱۹۷۳م، کودتای “چیلی” و غیره همه و همه، فارغ از “نفوذ” پیش برنده های بازی بزرگ  در فضای جنگ “سرد” و طراحان «جنگ های نیابتی» نبوده است .

ادامه دارد…….