«مکث مکرر بر «قرآن ‌و «امارت اسلامی»

شمار خوانندگان این مضمون تا حال: 0

۲۰۲۲/۰۳/۱۷

نویسندۀ این مکث، در تبصره و استدلال خود، روی آنچه که نویسندۀ اولی افاده نموده است، می خواهد ابراز نظر کند، بدون اینکه تحت تأثیر درجۀ تحصیل، مقام و سابقۀ کاری و یا شهرت و استعداد تحریری او خودش را در تحت نفوذ قرار دهد. از جانب دیگر هدف این نویسنده این نیست که بر محتوای “تفسیر” او از “موضوعات داخل کتاب مقدس” چیزی بگوید. زیرا مسئله از دید این نویسنده برین نیست که چه کسی «تفسیر درست» و یا « تفسیرناقص» از محتوای کتاب دین مقدس، پخش کرده است. «قرآن شریف» کتابی است، که معتقدین بر محتوای آن «باور» دارند و یا «ایمان آورده اند. بناءً اصولاً کس دیگر حق ندارد که «عقیدة شخص دیگری» را مورد سؤال قرار دهد و یا تلاش “اصلاح باور” او را داشته باشد. این هم مهم نیست که اصلاح کننده خود “معتقد” است و یا معتقد نیست. کسی که معتقد است، خود باید قضاوت کند که چرا و احتمالاً تا چه زمانی به آن عقیده مستحکم و استوار خواهد ماند. ما به این واقعیت هم آگاه هستیم که قرآن شریف به زبان عربی تحریر شده است و بقول زبان شناسان عرب، ممکن در زبان قریب ۱۴۰۰ سال قبل تحریر یافته است. بسیاری از اعراب خود در تفسیر دقیق و درست از محتوای قرآن شریف، با مشکلات مواجه اند. صرفنظر از اینکه زبان مادری و یا زبان رسمی مسلمانان وطن ما، زبان عربی نیست، و قسمت زیادی از اتباع کشورما، از نعمت “سواد خواندن و نوشتن” نیز محروم اند. از آوان نوجوانی به یاد دارم: زمانی که در جامعۀ عنعنوی ما در بین عوام، مباحثی در بارۀ نقش “ملا” مطرح می شد، بنابر شرایط جامعه می گفتند که “به حرف ملا گوش کن”، اما از اعمالش “پیروی نکن”. درین زمینه چنین افاده می نموده اند، که وظیفۀ او اینست که موضوعات مربوط “دین” را به مسلمانان توضیح دهد. این بدان معنی هم فهمیده شده می تواند که انسان معتقد، به نسبت عدم آشنائی با زبان و هم محرومیت از نعمت خواندن و نوشتن، می تواند خود از “ملا”، در نقش “ترجمان” محتوای “قرآن شریف” و هم به حیث”معلم” و یا  واسطه برای، آگاه شدن از اوامر “دینی” کمک بخواهد. بناءّ نویسنده باید درین جمله که حکم می کند: « کسانی که روایت ملا را می پذیرند و آیات قرآن را قبول ندارند در واقع به ملا ایمان دارند، نه به قرآن…» تا حدی از دقت بیشتر کار می گرفت، که نگرفته است. چنین یک حالت را اگر خود مشاهده نموده باشد، که کسی چنین برخورد کرده باشد، باید با ارائۀ سند، که چی کسی در چه زمانی چنین کاری کرده است. اظهارات فرضیوی در همچو جامعه به اعتبار و اعتماد انسانهای معتقد به دین اسلام را می تواند، صدمه زند.  در وضعیتی که یک معتقد، که محروم از داشتن قابلیت سواد خواندن و نوشتن باشد و عدم قابلیت  او در فهم از زبان عربی را هم آشکار سازد، نه باید مانع او شد که از “ملا” بپرسد. خیلی محتمل هم بنظر نمی رسد که یک معتقد، آگاهانه محتوای “آیت قرآن” شریف را که به معنی و مفهوم آن وارد باشد، با تعبیر “ملا” عوض کند، آنهم در حالتی که بداند که “روایت ملا” ممکن دقیق نباشد و یا تحریف شده باشد. بصورت عام به “ملا” که در جامعه با این لقب و مقام اجتماعی با مردم کشور زندگی می کند، نه باید، تا این سطح بد گمان بود که گویا تلاش گرفتن مقام “خدائی” را داشته باشد و یا اینکه هر یک از آنها، به این نوع انحرافات مبتلا باشند. انحراف مشخص را باید به آدرس فرد مشخص یاد کرد. این چنین اظهار، ظلم و تعدی در حق یک مسلمان کم سواد و یا بی سواد شمرده شده می تواند. زیرا این حق فرد است، که در وقت تشویش و شک نزد کسی مراجعه کند، که جامعه با این چنین تخصص معرفی کرده است. این مربوط خود اوست، که به حرف کی باور می کند. از جانب دیگر روش خوبی نیست که مذهبیون کدام دین را، درینجا مذهبیون “اسلامی» را که علمای “دینی” مختلف دارد، در “اهداف سیاسی” به حیث “مخالف” و یا بطور عام، غیر قابل اعتماد مهر زد و شک و تردید خلق کرد. اجتماع ما به اعتماد و احترام متقابل افراد، نیاز دارد. این درست است، که رهنمود های «کتاب مقدس» یک چیز است و ایجاد “سیستم” سیاسی – اداری که محافظت ازحقوق انسان در وظایف دولتی آن “سیستم” شامل می باشد، چیز دیگری است. انتقاد و یا عدم اعتماد به افراد مسلحی که در حال حاضر، در تحت عنوان “امارت اسلامی” ادارۀ جامعه را در اختیار خود می دانند، حق هر انسان است، این ادعاهای افراد با محتوای قرآن، که کتاب مقدس است، ربطی ندارد.مردم ما این افراد را که داد “اسلام” را سر می دهند، به هیچ صورت به حیث پیشوای “مذهبی” قبول ندارند. خوانندگان محترم، به یاد آورند که این نویسنده قبلاً هم در بارۀ توضیحات این نویسنده، که در مورد “عیسویت”  داشته  است، که گویا در گذشته، حکومت های “مختلط” ایجاد کرده بودند، از نگاه تأریخی کاملاً دقیق نبوده است، صرفنظر از اینکه “پیشداوری های” او نسبت به رژیم های دیگرهم، بشمول “عیسوی” و “اسلامی” که درین مقاله ذکر کرده است، اختیار خودش است که جهان و جوامع را از کدام زاویۀ دید می بیند، موضوع بحث این نویسنده نمی باشد، که موقف او را بطور نمونه در بارۀ کشور”اردوغان” ترکی، “جمهوریت سقوط یافتۀ قبلی” و یا موضوع “فرار اتباع افغانستان” در حال حاضر، تأئید و یا رد کند. مکث کننده، کدام ضرورت همکاری و یا احساس جانبداری از “طرز دید سیاسی” او ندارد. فقط بطور مختصر قابل یادآوری می داند که یک سیستم سیاسی، با قوانین دقیق سنجیده شده، خود “فساد” را به پیش نمی برد، زادۀ فساد شناخته نمی شود، این افراد اند که اگر در سیستم قانونی “خلاء” وجود داشته باشد، جمعی از فاسدها و جنایت پیشه ها، از آن سوء استفاده می کنند. در مکث قبلی یادآوری شده است، که برخلاف برداشت او از سیاست عیسویت در غرب، “عیسویت” فعالیت های “سیاسی”خود را از موقف “اپوزیسیون” آغاز نموده است. وقتی قدرت سیاسی را در دست می گیرند، “دولت مذهبی” را مستقر می سازند. خیلی بعد، با تصحیحات در اعتقادات “دینی” آنها از “زبان قدیم”، به تشکیل حکومت “سیکولار” متوسل شده اند. چنین قدمی را روحانیون وعلمای دین اسلام تا الحال برنداشته اند، و ممکن در فکر آنهم نه باشند. در شرایط کنونی، در جوامع “کثیرالادیان”، برخلاف “افراطیون اسلامی” چون “گلبدین حکمتیار” و مبلغین افراطی “طالب” که می خواهند حاکمیت “گروپی” آنها را تحت نام “دین” تحکیم ببخشند، حکومت “سیکولار”، معقول تر بنظر می رسد. در صورت توجه خواهیم دید، که اصلاً ریشه های اصلی “بحران” خونین فعلی افغانستان، در بحران “بنیادگرائی اسلامی” نهفته است. زیرا اینها تفاوت میان اسلام به معنی دین و ایجاد سیستم سیاسی به حیث مسلمان تفکیک درست را عمداً نمی خواهند، قبول کنند. این نویسنده  قبلاً هم ادعاهای رهبران افراطی تنظیمی چون “گلبدین حکمتیار” و دیگر افراطیون را رد کرده است که “حکومت سیکولار” را “بی دین” مهر می زنند. “حکومت ” و “دولت” یک تشکل سازمانی است. به دین، یک فرد انسانی معتقد است. او را می توان مخاطب قرار داد، یک تشکل سازمانی را چگونه می توان، خطاب کرد؟ سازمان را از روی اساسات و مقرراتی دید که برای اعمال اضای آن به عنوان رهنمود عمل تعیین شده است. سازمان مسئولین رهبری افراد در تشکل می داشته باشد. وقتی یک فرد دین را خود قبول کرده است، خود می داند که فرائض آنرا هم چگونه و چه وقت بسر رساند. اینها اشتباه، می کنند، زیرا فکر می کنند که ضربۀ “سلاح” انسانها را گنگ می سازد و بعد بیعت می کنند و در دام قدرت آنها، می افتند. “اسلام” که دین است و انسان عبادت را کار خود می داند، اینرا هم باید درک کند، که این عبادت او از فعالیت “سیاسی” تفاوت دارد. در سیاست باید افراد غیر دین خود را هم چنان که اتباع کشور اند، در حیات اجتماعی با خود داشته باشد. حال بار دیگر تکرار می گردد، که اگر نویسندۀ اولی، توان علمی و لسانی را در خود می بیند که “تفسیر درست” از “قرأن شریف” پیشکش کند، طوری که خود ادعا دارد، این نویسنده حرفی ندارد. اما در ایجاد دولت “یک دین” را که اگر تفسیر “درست” و یا “ناقص” باشد، به نسبت موجودیت احتمالی پیروان “ادیان” دیگر، ترجیح می دهد، که دولتی تأسیس گردد، که اوامر آن بر هیچ یک دین تنها استوار نه باشد. یعنی وقتی اگر امور “دین” و “دولت” از هم جدا بسر رسد، پس تفسیر دینی  هم باید در محافل روحانیون و علمای دین تصحیح گردد. چنین مسلمانان می توانند قوانینی را بسازند که برای پیروان تمام ادیان و غیر ادیان قابل قبول باشد. هیچ عقیدۀ دینی توهین نشود و هیچ نوع مانع در برابر ادای فرائض دینی هر یک از ادیان، ایجاد نگردد. از جانب دیگر، طوری که در “مکث قبلی ذکر شده است، برای این نویسنده  مسئله این نیست، که به جز ابراز نظر، تأکید و یا کدام پافشاری خاص بر تطبیق این و یا آن سیستم سیاسی داشته باشد. اما بر اساس تجارب تأریخی، دولت هائی که بر اساسات کدام کتاب “دینی” واحد، چه اسلامی باشد و چه کدام دین دیگر غیر از اسلام و یا اصلاً کدام حاکمیت “غیر دینی” هم ایجاد گردد که ضدیت با دین داشته باشد، برای این نویسنده احساس خطر دیکتاتوری را هوشدار میدهد. دیکتاتوری برای این نویسنده مورد تأئید بوده نمی تواند. بناءً طوری که قبلاً گفته شد، بسیاری از جوامع در حکومات “سیکولار” صلح و ثبات بیشتر داشته اند که همزیستی ادیان را در صلح بهتر تنظیم، می توانند. ما رژیم های مستبدی را می شناسیم که چه در گذشته و چه در حال حاضر، برای تحکیم قدرت آنها، اگر احساس کنند که «شعار دین» به نفع آنها باشد، به مبلغین تحت فرمان آنها، وظیفه می دهند که با مهارت های عوامفریبانه به تبلیغ هدفمند متوسل شوند. وقتی اگر یک رژیم «دیکتاتوری» مستقر است، فرقی ندارد که مستبد شعار «دین» را سرمشق قرار داده است و یا غیر “دین”. “قرآن” یک کتاب مقدس و یا کتاب “دینی” است. با محتوای این کتاب، کسانی که پیرو دین اسلام اند، با یک نظر می نگرند و اما کسانی که پیرو این دین نباشند، ممکن در زندگی اصلاً با محتوای آن آشنا نشوند و در عین حال برخی ها ممکن بدون اینکه معتقد هم باشند، شاید بر حسب کسب معلومات بخواهند، این کتاب را بخوانند. حال به زبانهای مختلف دیگر، ترجمه ها وجود دارد. جای شک نیست که پیروان هر دین و مذهب از خود علایق نشان می دهند و آرزو دارند که “عقاید” او به عنوان دساتیر حاکم در ادارۀ دولتی جا داشته باشد، اما اینکه آیا در جهان امروزی که قریب تمام جوامع دنیا ترکیب “کثیر المذهب” و “کثیرالادیان” را بخود گرفته است، حاکمیت یک “دین” معقول است؟ وقتی جوانان احساساتی و احتمالاً افراطی می گویند که: “موږ اسلام په ټول جهان کی غواړو”. څنګه؟ د توری په زور؟ دا چی د دنیا په هر کنج کی مسلمان وجود ولری، هیڅ څوک د دی وضعیت سره مخالفت نلری. خود د نورو دنیاوالو سره په صلح او دوستی کی ژوند کول زده کړی، ضروری ده.

پایان