استقلال افغانستان و کینۀ بیگانگان!

شمار خوانندگان این مضمون: 0

۲۰۲۲/۰۲/۱۳

دوکتور محمد اکبر یوسفی

استقلال افغانستان و کینۀ بیگانگان!

  یادداشت: مقاله درست به تأریخ ۱۹/۰۱/۲۰۱۱ تحریر یافته است، نویسنده در مورد نشر مطمئن نیست. تصمیم گرفته شد، تا پس از مطالعۀ تصحیحی دوباره، جهت نشر تقدیم نماید.گزارشگر نظامی انگلیس در همان سال ۱۸۹۳م از جنگ شدید در افغانستان مرکزی، هدف عمده “هزارجات” بوده است، راپور می دهد. در همان سال ۱۸۹۳م، برین قرارداد نام نهاد و یا بهتر بگوئیم “قرارداد تحمیلی” مهر تاریخ کوبیده شده است. در همان سال از عمر “شهزاده امان الله” فقط یکسال سپری شده بود، او طبیعتاً در آن عمر نمی توانسته است، بداند که پدر کلان و پدرش در چه حالت قرار دارند. آنچه ر وشن است، آنست که « راتیفیکیشن» قرارداد نام نهاد، نه در زمان “امیر عبدالرحمن خان” و نه هم در زمان پسر و نوه اش،  صورت پذیرفته است. حتی هیچ شواهدی هم در دست نیست که همچو قدم های معمول و لازم قانونی، تا امروز از جانب کدام مرجع با صلاحیت قانونی افغانستان برداشته شده باشد، حال  اینک ۱۱۸ سال  (۱۲۹: در سال ۲۰۲۲م) عمر کرده است. تحریکات می تواند ابعاد خرابکارانۀ مختلف را هم بخود بگیرد، خصوصاً در چنین شرایط و در اختیار قرار داشتن چنین میدیاهای سریع  و برق آ سا. گاه گاه هم ممکن است افراد معین بدون، شک دارای پختگی بزرگ علمی و تجربۀ کاری باشند و راه حلی را پیش کش نمایند، چنین طرح ها می تواند بطور فرضی برای تدریس شاگردان مفید واقع شود، نه برای حل وفصل یک چنین مسئله که با زندگی ملیون ها انسان ارتباط دارد. درین مرحلۀ بحرانی، به نظر نویسندۀ این مطلب، کار همه دانشمندان در آنجهت مفید خواهد بود، هرگاه معلومات را بخاطر روشن ساختن همین مرحلۀ تاریخی، جمعبندی وچنان ارزیابی علمی جامع و خونسردانه، به مردم خود تقدیم کنند، تا در آینده به انها در امر حل مسایل، ممد واقع شده بتواند. هنوز مردم ما بنابرشرایطی که  در تحت فشار آن قرار دارند، برای نویسندگان، صلاحیت صدور امر و حکم را نسپرده اند. به دانشمندان و صاحب قلمان، درین رابطه  توصیۀ سودمند شناخته خواهد شد که از نقش « پهلوان خارج از میدان » خودداری نمایند. این را هم نویسنده از نظر دور نمی دارد که درین ساحۀ دو طرف خط و کوه های سر بفلک کشیده، اقوامی بسر می برند، که از موجودیت آنها در همین ساحه، «هیرودوت ( ۴۸۰ تا  ق م۴۲۵) پدر تاریخ نویسی، قریب ۲۵۰۰ سال پیش گزازش داده است. بناءً تحت هر گونه شرایط، اگر جهان متمدن امروز در حل معضله که میراث شوم “کلو نیالیزم انگلیس” شمرده می شود، می خواهد یاری رساند، باید نمایندگان اقوام هر دو طرف را در تمام پروسه ها دخیل و با خود داشته باشند. یکی از دلایل عمده این است که در طول تاریخ بزگترین قدرت های جهانی، اکثرا” مجبور بوده اند تا یا بسرعت ازین مناطق با تحمل تلفات سنگین عبور نمایند، ویا در بدل پرداخت، بدون تلفات بگذرند. یکی از مؤرخین خارجی یاداشت نموده است، “وقتی نادر افشاراز هند بسوی ایران بر می گشت، بکمک افسران و جنرالان درانی که در اردوی خود داشت، نیاز مند بوده است، تا با استفاده از نفوذ آنها، قشون “امپراتوری خود را از همین ساحۀ قبایل غیور، تا حد ممکن بدون تلفات جانی و مالی، عبور دهد.۹۷ سال بعد از «توافقات» نامنهاد سرحدی با استعمار انگلیس، ۵۴  سال بعد از خروج قوای استعماری انگلیس از نیم قارۀ هند، درست در سال ۱۹۸۰م ، زمانی که از حضور ۱۲۰۰۰۰ عسکر شوروی در قلمرو افغانستان، در مطبوعات غرب حرف زده می شد، گروپی از ژور نالیستان “آلمان فدرال” از طریق کابل – جلال آباد، جهت دیدار از نقاط معین این «خط سرحدی» نام نهاد سفر نمودند. اینجانب نویسنده  که نقش ترجمان را درین دیدار داشته ام و تازه، بعد از ختم تحصیل در آلمان برای نخستین بار در حیاتم از جلال آباد، تورخم و هده  با آنها یکجا دیدن می نمودم، ازین ژورنالیستان مفاهیمی را آموختم، که سالیان طولانی از آن « ترمنولوژی ها» در آموزش روز کار می گرفتم. اینک پس از سی سال (حال۴۲ سال) نکات چندی راکه در فکرم تداعی می یابد، یاد آور می شوم. حکایت از سفر با ژور نالیستان چنین است:  ژورنایلستان با مسئولین سیاسی، اداری و منجمله با مسئولین سرحدی دولت افغانستان و هم با اشخاص محلی صحبت های معلوماتی در باره زندگی مردم و تاریخ داشته اند. وقتی در ساحۀ نزدیک سرحد در صحبت مأمور رسمی ای گفته شد، که یکی از «پست» های جانب مقابل بر یک قلۀ کوه، در سمت غرب خط اعمار شده است، که اصلأ مربوط این طرف خاک است،  به طرح سوال ژور نالیست مواجه شد. مأمور مؤظف به جواب گفت که گو یا جانب مقابل در بدل این “این محل”، امکان آوردن آب آشامیدنی برای مؤ سسات سرحدی ما درین ساحه، که چاه و آب از خود ندارند، می دهند. چنین افاده شد که جانب مقابل در آنطرف چاه آب دارد و برای  افراد سرحد اینسو اجازه آوردن آب ضروری را می دهد. ژور نالیستان از اطراف و اکناف دیدن نمودند، متوجه گردیدند که مجموعۀ از مردم از دروازۀ  کنترول سرحدی تورخم با وسایط ویا پیاده عبور ومرور داشتند، اما در مجاورت همین ساحه راه فرعی وجود داشت که انسانها با کوله پشتی های خود رفت و آمد داشتند. وقتی ژورنالیست ها پرسیدند که اینها به کجا رفت و آمد دارند. از جانب افسر قوای سرحدی دولت به جواب گفته شد که اینها باشندگان اقوام سرحدی اند که آزاد به دو طرف، بدون کنترول و ممانعت مشغول زندگی روز مره هستند. بعد دیگری سوال کرد که پس سرحد کجاست؟ شخص مسئول امور سرحد گفت:« آن سنگ های رنگ شده با گچ سفید را می بینید، نشانی های سرحد است.»  ژور نالیست آلمانی که از سابقۀ سیاست استعمار و بازی های «بزرگ» قدرت های وقت آگاه بود، با تمسخر، سر شور داده، گفت این خط مسخره واین هم مراعات آن از جانب باشندگان. اینست نمونۀ برجستۀ  میراث استعمار که تابه حال به مثابۀ لکه ای شرم آور و برای افغانها و منطقه بمثابۀ زخم خون چکان عمر کرده است، و حدود پانزده زمامدار در طی مدت  ۱۱۸ (حال۱۲۹: ۲۰۲۲م) سال( قریب۴۵ سال پادشاه اعلیحضرت  محمد ظاهر شاه و سردار محمد داود خان رئیس جمهور حکومت داشته اند) راه حلی را یا نخواسته اند ویا نتوانسته اند بسنجند، تا موضوع  یکطرفه شده می توانست. درین مسئله همه آنانیکه شیفتۀ قدرت بوده اند، حتماً درآن خطر سقوط خود را می دیده اند. هیچ قدرتمند، بعد از “امیر عبدالرحمن خان”، نتوانسته است، جرأت  کند که این خط را برسمیت بشناسد، طوریکه قبلاً نیز گفته شد، اقدام عملی هم از خود نشان نداده اند. از جانب دیگر، حادثۀ تأریخی توسط استعمار که یک قدرت بزرگ جهان بوده است طرح ریزی شده است. میراث را به بدتر از استعمارگران خود تسلیم داده است. اسناد ناقص آنزمان را چه کسی با چه هنر می تواند، اصلاح کند. فقط در صورتی که اگر روابط دولت های منطقه، مانند کشورهای “ارپای غربی” تنظیم مشابه داشته باشند، که اتحاد کشورها، یک سرحد بیرونی را برای همه بپذیرند، در آنصورت موضوع علامات سرحدی، بی اثر شده می تواند و مردم روابط عادی آنها را حفظ و رشد خواهند داد. در عین زمان فقط تحمل و در با گذشت زمان منتظر بود، که چه حل معقول را خواهند یافت، که به سیم خاردار و دیگر تهدیدات تعمیل “زور”، ضرور احساس نشود. ۲۱ سال قبل (حال ۳۲ سال:۲۰۲۲) بنابر مکلفیت رسمی، مؤظف به  تهیۀ گزارش تاریخی در بارۀ فعالیت های دیپلوماتیک مرحوم عبدالهادی خان داوی گردیده بودم، در امتداد مطالعات اجازۀ  دسترسی به مطالعۀ بعضی از پروتوکولهای مذاکرات هیئت افغانستان را نیز که تحت ریاست «علامه محمود طرزی وزیر خارجۀ شاه امان الله» در میسوری (منصوری ) هند و متعاقباً در کابل صورت پذیرفته بود، دریافتم. بمنظور انتقال آگاهی کمی از عملکرد های «رهبران ملی» وقت در  دوران  «شاه  امان الله»، نظیرفعالیت های سیاستمداران و شخصیتهای مدبر وشهیر نامبردۀ کشور و همراهان ایشان، به  دوستان و خوانندګان محترم علاقمند به تاریخ افغانستان، که در مذاکرات متذکرۀ فوق در رابطه با استقلال کامل کشور و تعیین خطوط مناسبات دیپلوماتیک با برتانیۀ وقت انجام یافته است، خواستم  برشتۀ تحریر در آورم. با شناختی که با این چنین اسناد حاصل نموده ام، ممکن تا به حال درسطح مطبوعات، ظاهر نشده باشد، یا خودم قبلاً ندیده بودم. امید است این نوشتۀ کوتاه پس از کار تحقیقاتی بیست سال قبل که اجازۀ رو نویس مفصل را نداشته ام، فقط بخاطرتحریر بیانیه و یا مقالۀ هدایت داده شده در روزنامۀ رسمی، در نظر گرفته شده بود. حال آنچه را که در حافظه باقی مانده است، با هموطنان در میان می گذارم و هر گاه در گذشته نخوانده باشند، امید است، سر آغاز نوی در جهت کشف معلومات حقیقی بر رویت اسناد اصلی و معتبر تاریخی، در بارۀ وطن ما و ماحول آن، باشد. در بسیاری از اظهارات مقامات دولتی سابق، همواره در رابطه با قلمرو های آنطرف علامه گذاری «خط دیورند» غیر دقیق بوده است، درین نوشته می بینیم که اعضای هیئت افغانی  تحت رهبری “علامه محمود طرزې”، بصراحت از آن ساحات بعنوان خاک افغانستان یاد کرده اند. برای اینکه شمۀ از فضای مسلط آنوقت، در ایام مذاکرات طولانی بین هیأت افغانی با نمایندگان استعمار برتانوی، از لابلای پروتوکول های قلمی بیش از نود سال قبل در آنوقت، به مطالعۀ هموطنان برسد، آنچه در ذهن ام تداعی می گردد، به رشتۀ تحریر درمی آورم. بخاطر تقویت معلومات نوع دست آول هموطنان و علاقمندان در ذیل مطالب چندی را تقدیم می نمایم: قریب یک دهه پس از تهیۀ گزارش کارشناس نظامی برتانوی، مذاکرات هیئت افغانی تحت رهبری «محمود طرزی»، در میسوری (منصوری) هند، روی حل وفصل مسایل مربوط استقلال کامل افغانستان و برقراری مناسبات معمول و مستقل دیپلوماتیک با برتانیه تحت رهبری «دابس»، بعد از مذاکرات قبلی راولپندی که درآن استقلال افغانستان برسمیت شناخته شده بود، آغاز و مدت چهار ماه دوام نمود. البته بعد از آن مدت ده ماه دیگردر کابل دوام داشته است. پروتوکولهای قلمی آنرا بیست سال قبل(حال ۳۲ سال قبل: ۲۰۲۲م) تحت نظارت ومواظبت خاص مسئولین آرشیف وکارمندان امنیتی آن ارگان دولتی کشور، بعد از قریب هفتاد سال تحریر پروتوکول های متذکره به چشم دیده ام، که بحیث اسناد سری، در دوره های مختلف بحرانی و جنگ های خونین در کشور با مساعی شریف ترین مأموران و فرزندان وفادار میهن، محفوظ مانده بود. اجازۀ مطالعۀ چنین اوراق و اسناد را، به امر مقامات با صلاحیت قانونی که ممکن قبلأ هم بدسترس دانشمندان و مؤرخین کشور قرار گرفته بوده باشد، دریافتم. برای اینجانب نویسنده، هیجان آمیز بوده است، زیرا در آوان نو جوانی خیلی ها در بارۀ مبارزان راه آزادی و استقلال و رهبران مشروطیت نظیر«علامه محمود طرزی»، زیاد شنیده بودم و حال به قلم آن شخصیت برجستۀ کشور، استدلال هایش را در برابر نمایندۀ انگلیس، آن قدرت بزرگ وقت جهان به قلم و حسن خط مقبول شان می خواندم. از آنجائی که قبل از آن چه در جریان تحصیل و چه از کارشناسان، آگاهی حاصل نموده بودم که همه دولت ها و جوامع اسناد مهم تاریخی خویش را که بر آن درجات مختلف سریت تعریف شده می باشد، بطور اوسط الی شصت سال و یا بیشتر از آن، محفوظ نگمیدارند. اینجانب که بحیث نویسنده، در انزمان قسمت های لازم را به قسم متون بیانات رسمی مسئولین وزارت خارجه و یا به قسم گزارش در اخبار رسمی دولتی به خاطر نشر تهیه نموده بودم، سایر موضوعات را، احتیاطأ محفوظ داشته ام، ولی از آنجائی که نویسنده های معلوم الحال درین سالها، از اسناد خاص و سری وزارت خارجه با سخاوت و ولخرچی، آنهم بدون مراعات تعاملات معمول در جهان، نوشته های سریال مانند ترتیب می دهند و از داشتن فوتو کاپی اسناد ارشیفی، در اختیار آنها نیز حرف می زنند، عدۀ هم از نشرات «ویکی لیکس» استفاده می نمایند ( نا گفته نماید که ارسال کنندگان اسناد سری وزارت خارجۀ امریکا به «ویکی لیکس مخفی»  و غیر قابل افشاست، اما افشا گران کشور ما، معلوم اند.) همه را ممکن تحت نام کار «ژورنالیستی»، جاه دهند، اما از دزدان حرفوی کمتر مجرم، شناخته نمی شوند. اینجانب نویسندۀ این مطلب  با چنین شیوۀ کار علاقه نداشته ام. ولی از آن جائی که  ژورنالست حرفوی نیستم، هیچگاه خواهان آنهم نبوده ام که در جنگل بی سر و بی پای «ویکی لیکس» سری بزنم، بلکه علاقمند تحقیق و تحلیل مسایل با هم مرتبط بوده ام. با در نظر داشت ملحوظات اصولی، حال چون قریب نود سال، از نوشته های شامل پروتوکول های فوق گذشته است، تصمیم گرفته شد، تا نکات چندی را برای نسل جوان درین نوشته گنجانید. تکرار احسن  بعمل می آید که اجازۀ مطالعۀ اسناد بخاطر تهیۀ یک گزارش تاریخی در اختیار قرار گرفته بود، فوتوکاپی و رونویس مکمل مجاز نبوده است. دراینجا مطالبی را از خلال صحبت ها ئی که تا حدی بیاد دارم، می نویسم. این مذاکرات طولانی، موضوعات وسیعی را در بر داشته، جانب برتانیه در آغاز طرح احیای مناسبات دیپلوماتیک را با افغانستان از طریق «دلهی» (دهلی) پیشکش نموده بود که به رد جدی هیئت افغانی روبرو گردید. جانب افغانی با حفظ استقلال، توانست خطوط روابط دیپلو ماتیک را با برتانیه تعیین و قرار داد های تأسیس نمایندگی ها را به سطح عالی سفارت های متقابل در لندن و کابل به امضاء رسانند. چون این مذاکرات بعد از ختم جنگ اول جهانی بوقوع پیوسته بود، که در نتیجۀ آن امپراتوری عثمانی نیز درعرصۀ ازهم پاشیدگی قرار داشته است، واز جانب دیگر افغانستان بحیث اولین کشوراسلامی شمرده می شد، که استقلال آنرا با کاربرد اسلحه حاصل نموده بود، چشم امید مسلمانان در آنوقت بسوی افغانستان بوده است، تا بجای ترک های عثمانی ، مقام خلافت را اشغال و به حفاظت اماکن مقدسۀ اسلامی بپردازد. این موضوعات نیز مطرح بحث بوده است. حال بنا بر برجستگی موضوعات، مطالب چندی را از «دیالوگ ها»، منجمله از دیالوگ ای که بین «دابس» و عبدالهادی داوی (در آنوقت مدیر عمومی سیاسی در وزارت خارجه) در رابطه با شکایات از مداخالت های هر دو جانب علیه همدیگر، بیاد دارم، یاد آوری می نمایم. با عرض معذرت، چون مدت زیاد سپری گردیده است، فقط از درست بودن روح و هدف مطلب، به خوانندگان گرانقدر اطمینان می دهم. در جائی دابس، رئیس هیئت برتانیه، به هیئت افغانی از به اصطلاح تحریکات «بلشویک ها» از آنطرف سرحدات شمالی شکایت می نموده است، و از جانب افغان، خواهان جلوگیری می گردیده است. درین رابطه  «مرحوم محمود طرزی وزیر خارجۀ  شاه امان الله» به جواب جامع پرداخته در جایی اظهار می نماید که دولت ما جوان و کشور ما  هم کوچکتر و کم نفوس تر است، توان آنرا ندارد که ازسرحدات طویل آن شب و روز مواظبت نماید. در جای دیگر باز جانب انگلیس از« شورش و خرابکاری» در منطقه «چترال» نام برده مدعی می شود که گویا چنین تحریکات از جانب دولت افغانستان صورت می گیرد و درین مورد نیز خواستارقطع آن می گردد. در جواب به این سؤال در حالی که رئیس هیئت، محمود طرزی نیز حضور دارد، عبد الهادی داوی به جواب پرداخته می گوید: «این خاک ماست. کنترول انرا بما بسپارید، همه چیز آرام خواهد شد.» در جریان همین مذاکرات هیئت افغانی هم چنان از تحریکات انگلیس که در آن از همکاری انگلیس با دولت ایران  نیز یاد گردیده بود، درساحات غرب افغانستان گزارش اعتراضی پیش کشیده، خواهان توقف چنین فعالیت ها می گردد. عبدالهادی داوی که درین باره سخن می گوید، برای جانب انگلیس، حکایتی را به حیث ثبوت، به ارتباط سؤال جانب انگلیس بدین شرح ارائه می دارد: «روزی در دفترعقب میز کارم نشته بودم که  گفته شد نمایندگان و یا نمایندۀ یک قوم هزاره آمده، می خواهد مرا ببیند. بعد از آنکه اجازۀ ورود دادم، یک جوان که گفت از ایران آمده، یکدانه سیب در دست داشت و برایم پیش کرد. من فوراً امر کردم، تا مرد را تلاشی کنند. در نزد وی خط هایی یافتند.» نمایندۀ انگلیس فوراً می پرسد، آیا خط های انگلیس را هم داشته است، عبد الهادی داوی جواب می دهد که نه خیر،خط ها از اشخاصی به اشخاصی تحریر شده بود که روابط آنها با انگلیس ها برای ما ثابت است. درین مذاکرات همچنان منازعات بین هزاره ها و جمشیدی ها و چهار ایماق که جانب افغانی دخالت انگلیس و ایران را در آن یاد آور می شود، موردبحث قرار می گیرد. حال می توان ریشه های چنین اختلافات را در اقدامات نادر افشار و هم قبل ازآن در ارشیف های صفویان ایران و غیره در یافت نمود.  نویسنده درینجا متکی بر اسناد به این نتیجه  باور دارد که کینۀ بیگا نگان در مراحل مختلف تاریخ، بخصوص از آنزمانی که، تلاشهای ایجاد دولت خودی و یا رهایی از یوغ اسارت بیگانگان در قلمرو مردمان کشور کنونی ما، محسوس بوده است، انواع مداخلات و خرابکاری های بیگانگان ادامه داشته است. در ذیل می خواهم مطالب مستندی رادرین رابطه، که هم چنان نمایانگر کینه دیرینۀ بیگانه است، به خوانندگان محترم پیشکش نمایم: حال  اینک ۲۶۳ (حال ۲۷۵: ۲۰۲۲م) سال از زمان تأسیس دولت تحت رهبری احمد شاه بابا می گذرد، ما تا هنوز نتوانسته ایم، دولتی داشته باشیم که در تمام عمر در آن مانند سایر کشور های متمدن در فضای صلح وصفا زندگی کنیم. این گذشتۀ پر حوادث باید قابل درک و قابل تحلیل باشد. توجه شود به مطالب ذیل از صفحات تاریخ: انتونی د.سمیت درکتاب خویش تحت عنوان «ملت در تاریخ» می نویسد: «پادشاهی یا « د یناستی» صفوی بشدت تلاشهای وسیع بکار برده است، تا دولت نوع شیعه را در ایران برقرار نماید. اما با آمدن سلطنت یا د یناستی قاجار- افغان، مفهوم تداوم ملی پارسی بار دیگر شکست؛ فقط در نتیجۀ عکس العمل در برابر «امپریالیزم برتانوی و روسی» و بعد از آن در دوران پهلوی بوده است، که تلاش های آگاهانه در جهت دوباره  انطباق جوانب گذشته بمنظور احیای «هویت ملی پارسی»، در ادارۀ ایران « کثیرالایتنی» بکار برده  می شده است.» ضمن جستجوی منابع معلوماتی، به راپور نظامی در بارۀ هزارجات، در دوران استعمار برتانیه در نیم قارۀ هند،( هند برتانوی)، برخوردم.  سند در سال ۱۹۱۱م نوشته شده است. درسند می خوانیم : شاه عباس که بزرگ شده است، زمانی به نزد سرکردۀ دایکندی بوده است، و بعد از آنکه بر تاج و تخت ایران جلوس کرد، تمام همان سران هزاره را در دستگاه قدرت خویش مقرر داشت. این اقدام بعد از ذکر نام  های افراد تقرر یافته و ارتقای آنانان باعث تحریک دشمنی وخصومت سران دایزنگی، که حریف آنها شمرده می شدند، گردیده است، عواقب آن تا امروز(اقلاٌ تا سال ترتیب گزارش۱۹۱۱م: مترجم ) دوام داشته است. درهمین گزارش همچنان آمده است: « نادرشاه ( نادر افشار امپراتور وقت ایران: مترجم) اتباع هزارجات را به حضور پذیرفت و سر کردگان هر یک ازین قبیله ها را مقرر نمود. او همچنان ده هزار خانوادۀ دایزنگی و دایکندی را به ولایت سرحدی هرات مسکن گزین ساخت. این اقدام بطور آشکارا بخاطر برقراری موازنه در مقابل قوم نیرومند جمشیدی بوده است. این مسکونین حال از هزاره ها نمایندگی داشته و بنام هزارۀ قلعۀ نو یاد می گردند». این نمونه های سیاست زمامداران سلطنت های اشغالگر و امپراتوری های قبل از میرویس نیکه و قبل از ایجاد حاکمیت تحت قیادت احمد شاه بابا را بخاطری شایستۀ یاد آوری دانسته ایم، تا دیده شود که در آنزمان با گروپ های اجتماعی این سر زمین، چه نوع بازی ها صورت گرفته است و چه شرایطی در ماحول این سرزمین حکمفرما بوده است. در جای دیگر از راپور نظامی هند برتانوی می خوانیم: « هزاره ها درتأسیس دولت درانی سهم نگرفته اند. همچنان در اختلافات و نزاع ها و جنگ های داخلی که باعث از هم پاشیدگی افغانستان در قرن اخیر گردیده بود، اشتراک نداشته اند.» در جایی همچنان می نویسد: « دشمنی آشتی نا پذیر با افغانها، عمدتأ  قریب تمام مناطق کوهستانی را با  تپه ها و دره ها در بر گرفته، یگانه میل آنها اینست که به آنها اجازه داده شود تا زندگی خود را خود به پیش ببرند و گاهی هم جنگ های کوچک و محدودی را بدون مداخله براه اندازند. درین راه، تا زمانه های اخیر مؤفق بوده اند. ( قبل از ۱۹۱۱م ). بسلسلۀ حقایق تلخ از دورانهای مختلف کشور بخصوص پس از تأ سیس حاکمیت تحت  قیادت احمد شاه بابا، که در وسعت بزرگتر اساس گذاشته شده بود، دایماً این سرزمین در نتیجۀ مداخلات خارجی و جنگ بر سر قدرت که این همه از همچو مداخلات مرموز نیز، آب می خورد است، به چنین مراحل خونین کشانیده شده است. حقیقت همیشه تلخ است، این ملک آخر به صلح نیاز دارد.» (تأریخ ۱۹/۰۱/۲۰۱۱). « درین روزها موضوعات زیادی در رابطه با استقلال افغانستان و کینۀ بیگانگان، خاصتاً  موضوع «خط دیورند»  به نشر می رسد. دانشمندان و تاریخ دانان می دانند که در تاریخ بشر در مراحل مختلف رژیم های حاکم و اشغالگر بقول معروف سرحدات قلمروها را با نوک برچه و شمشیر کشیده  و با خون انسان علامه گذاری نموده اند. هر گاه، در طی مدت قریب ۲۵۰ سال اخیر بطور نمونه تاریخ وقایع و انکشافات کشورهای اروپایی را در نظر بگیریم، بخوبی دیده می شود که تا  به حال چندین بار درنقشه های کشورها، تغییرات مشهود دیده شده است، که تفصیل آن درینجا نمی گنجد. مثالهای به اصطلاح  خط کشی های سرحدی، بطور مشهود، از سال ۱۸۳۰م الی ۱۸۷۵م بیشر دیده شده است. این چنین تغییر در نقشۀ سیاسی اروپا را مؤرخین  به ارتباط «اصول ملیت» حدس میزنند، بعضی از دانشمندان می گویند که در حقیقت این، باید بعد تر و به مرحلۀ دیگری از انکشاف ملت گرائی  واقع می شد. کشورهای جدید ملی، به عنوان مثال، که بعد از جنگ های اول  ودوم جهانی، خاصتاً، درنتیجۀ از هم پاشیدن “امپراتوری عثمانی” پدیدار شده اند، و یا در نتیجۀ جنگ دوم جهانی، که تقسیم قارۀ اروپا را با خود داشت، هم چنان در مدت قریب دو دهۀ پس از ختم  “فضای جنگ سرد” بین قدرت های حاکم در مناسبات بین المللی، چون تجزیۀ یوگسلاوی و یا تشکیل جمهوری های متعدد از تشکل و ساختار شوروی، نمونه هایی از لغزش ها وچنین تغییرات سرحدی را نشان می دهد. قابل تذکر است که، تعیین مرز هائی که در طول تاریخ در کشور های آسیا، افریقا و امریکای لاتین، در ساحات تسلط استعمار گران ارو پایی بوقوع پیوسته است، پیچیدگی های خاص خود را داراست. درین مناطق وسیع نیز بوی متعفن کینۀ اروپایی “قرن نوزده” و اوایل قرن بیست مشهود است. چند سال قبل کار شناس امریکایی درمجلۀ نظامی آنکشور،درین رابطه از به اصطلاح اشتباهات و نقایص نقشه کشی ارو پائی ها، نامبرده بطور مثال نقشۀ نوی را برای منطقۀ ماحول افغانستان مطرح می سازد. در حالی که حل و فصل مسایل در اروپا به شیوۀ دیگری صورت گرفته و ممکن بوده است،  که انکشافات اخیر چون تکثر در اعضای اتحادیۀ اروپا، سیستم پولی مشترک یا بروز« زون  یورو» و خاصتا توسعۀ ناتو، بسمت شرق اروپا، فضای کاملاً جدیدی را بوجود آورده است. موضوع سرحدات بین این گروپ کشورها، ماهیت کاملأ نوینی را بخود گرفته است. در قاره های دیگر برخلاف حل و فصل معقول سیاسی – دیپلوماتیک به درازا کشانیده شده است. استعمار غرب، خاصتا” پس از« انقلاب فرانسه» موازی با تشدید و رشد پروسه های صنعتی و تجدد جوامع آنها، به تصرف منابع مواد خام و کنترول قلمروهای دیگران دست زده اند. تأثیرات نهایت منفی را سیاست های غارتگرانۀ آنها، در سراسر جهان از خود بجا گذاشته است. همه جنایات را در تحت نام اینکه، درین کشورها “تمدن” را می برند، انجام داده اند. آنچه توجه را بخود جلب می نماید اینست که استعمار انگلیس در نیم قارۀ هند، درست ۲۱ سال قبل از آغاز جنگ اول جهانی، وقتی قسمت خاک افغانستان را از بدن آن جدا نموده و جمعیت متجانس آنرا درین ساحه نیز پارچه  پارچه ساخته است، ممکن از انکشافات بعدی بی خبر بوده باشد و یا حتی با احساس کینه توزی و انتقامگیری غارتگرانه و عادت این کار را انچام داده باشند. یکی از خصوصیات کینه توزی، چنین قدرتمداران در آن تجسم یافته است که تخم نفاق را برای قرون متمادی کشت کرده اند. حال نمی خواهم درینجا روی برتری های نظامی استعمار انگلیس در جنگ سوم افغان – انگلیس، در مقایسه با وضعیت عینی مبارزین و ازادیخواهان کشور مان، در همچو مورد، تبصره شود، زیرا اولاً نویسنده نظامی نیست و دوم اسناد اصلی در حال حاضر، جهت مطالعه در اختیار نیست. انگیزۀ تهیۀ این مطلب فقط انتقال معلومات دقیقی است که نویسنده از اسناد اصلی قلمی نیز خود مطالعه کرده  است، که ممکن در طی مدت دهه های طولانی در آرشیف ها مستور بوده باشد.

علاوه از آن بعضی تبصره های یک ژورنالیست برجستۀ المانی، که سی ویک سال قبل، حین بازدید از بعضی نقاط سرحد از وی شنیده بودم ، مرا به تحریراین مطلب واداشت، که درجایش حکایت خواهد شد. اینرا هم میخواهم بار دیگر یاد آور شوم که هستند هموطنان قلم بدست و آگاه ما که بعضأ قضاوت هایی را هم برای خود اجازه می دهند، که تا حدی می تواند دور از حقیقت باشد. نویسندۀ این مطلب کوتاه در مقایسه با مسایل مشابه ای که در دیگر نقاط جهان از نظر گذشتانده است، از چنین احکام خودداری می کند. مثلأ هستند کسانی که بحیث فرد از برسمیت شناختن و یا عدم برسمیت شناختن «خط دیورند» حرف می زنند. از نظر نویسنده این اظهارات به صلاحیت کدام فرد نیست که بدون داشتن صلاحیت معمول از جانب یک دولت حاکم و با قدرت ویا از جانب ارگانهای معتبر قانونی ای که از نگاه حقوق بین الدول، این رسالت را بوی سپرده باشند، حکم و یا تحلیل صادر نمایند. زیرا اگر مسئلۀ نقش حکم در چنین مسایل مطرح باشد، باید معنی انرا داشته باشد که عملأ جوانب ذیدخل، از طریق حکم و تحت نظارت مجامع مربوط بین المللی و یا محاکم موجود، رسماً داخل پروسه می گردند. در آنصورت نقش هموطنان دانشمند چنین رشته ها، خیلی با اهمیت خواهد بود که به مردم، کشور، منطقه و جهان خدمت نمایند. دانشمندان می دانند، وقتی در چهاچورب روابط بین الدول، چه دو جانبه و چه چندین جانبه باشد، توافقات و قراردادها، نخست از جانب کارشناسان ترتیب و به امضأ می رسد، تا زمانیکه به مرحلۀ تطبیق می رسد، بررسی ها و تصویب ارگانهای قانونی، این همه مراحل را ایجاب می نماید. آنچه در تحت نام قرار داد یا موافقتنامۀ «دیورند» یاد کرده اند، نخست معلومات صریح و مستند کافی در همان آغاز به چاپ نرسیده است. جز موادی راکه در بعضی نوشته های تحصیلی می توان مطالعه نمود، صورت اسناد که به کدام زبانها ترتیب یافته و از جانب کدام شخصیت ها به امضأ رسیده است و چه نوع تصویب بر آن صورت گرفته است، معلومات کامل در اختیار همه قرار ندارد. قدم نهایی در همچو قوانین و یا قرار داد ها، موضوع «راتیفتکیشن» یا تصویب بر همچو عهدنامه ها و نشر آن در جراید خاص رسمی شناخته می شود. بعضی شخصیت های آگاه شفاهی گفته اند، که گویا قرارداد از جانب «امیر عبدالرحمن خان»، امیر وقت به امضا نرسیده است. در وقفه زمانی حیات «عبدالرحمن خان» که در جنگ داخلی درگیر بوده و بقول خارجی ها، با «مشت آهنین»، مخالفین خود را سرکوب می نموده است، افغانستان در عرصۀ خارجی، آزادی معمولی نداشته است. تأثیرات منفی  وسنگین جنگ داخلی را نمی توان نا دیده گرفت که حتماً به انجام همچو درهم و بر همی، باید یاری رسانیده باشد. نویسنده، برخلاف بسیاری علاقمندان تاریخ کشور، در ارزیابی خودش، متمایل نیست که به توصیف و یا تقبیح رژیم های گذشته بلغزد، بلکه مسئله در آن نهفته است که روند اصلی شناخته شود. تاریخ دانان حرفوی و امانت دار، وقایع را طوری می نویسند که  واقع شده است، نه آنچه که در ذهن خود، قادر به تشریح  آن باشد و یا خود همچو آرزو داشته باشد.

پایان