کلانهای افغانستان کیانند؟(۱۰)

دوکتور محمد اکبر یوسفی                                                                        ۱۷/۱۰/۲۰۲۱

کلانهای افغانستان کیانند؟

(قسمت دهم)

اعضای یک اجتماعی که در یک قلمرو، در تحت حاکمیت دولت زندگی می کنند، باید بدانند که برای هر عضو آن مفاهیم حقوقی و قانونی ای که در زمان تشکیل دولت مربوطه، پذیرفته شده است، در همه لحظات و برای تمام اعضای جامعه، بطور متداوم یکسان، مورد تطبیق می باشد.

دولت و مسؤلان تطبیق قانون، باید برخورد مساوی در برابر اتباع داشته باشند. بدین ترتیب فقط وقتی فرد، در قید تابعیت دولت قبول می شود، هم حق و هم مکلفیت در برابر خاک و وطن می داشته باشد، احساس همبستگی با باشندگان در حفظ تمامیت ارضی و دفاع از خاک حتمی است. به همین ترتیب در حالت ارتکاب به جرم، هر فرد، بصورت تنهائی باید، جوابگو باشد، نه اینکه به فامیل و قوم و یا به دیگر پیروان دین و مذهبش ارتباط داده شود. آنچه با قدرت ارتباط داشته می تواند، در مقالۀ قبلی توضیح شده است. در انجام وظایف، نیت، اهلیت، مهارت و آمادگی فرد برای انجام کار مؤثر و با حاصل، مهم است، نه روابط خونی او. تناسب حقوقی و مکلفیت در برابر نگهداری خاک، که از جانب حاکمیت دولتی وضع می گردد، به سبب اینکه جایگاه و خوابگاه همه اتباع می باشد، باید هیچگاه  فراموش نشود. در مجموعۀ تصاویر سمت چپ، تصویر “رمسفیلد” وزیر دفاع وقت ایالات متحدۀ امریکا را که حال وفات یافته است، می بینید. نامبرده، دو دست خود را طوری در برابر کامره قرار داده است، که گویا با دست خالی درین کشور ما آمده باشد. برخی از منابع هم چنان افاده نموده اند که منجمله «زلمی خلیلزاد»، بطور خاص پیوندهای «قوی با سنی های کردی» در عراق نیز داشته است. بنابر آنچه که در گزارشات مطبوعاتی افاده  شده است، گفته می شود که اصلاً «سیناریو» و  یا «برنامۀ سقوط رژیم  صدام حسین» را در عراق نیز او طرح ریزی نموده است، که فقط وقوع حوادث ۱۱ سپتمبر ۲۰۰۱م، و متعاقباً مصروفیت او در افغانستان، مانع اشتراک مستقیم او در عملیات سال ۲۰۰۳م، با دوستان دیگرش گردیده است، که بعداً ممکن برای پاک کاریها و ترمیمات لازم از او به حیث سفیر کار گرفته باشند.  این شخص ممکن خودش را «کلان جهان» احساس کند. در زمانی که کلمۀ “کلانهای افغانستان” در ذهن “زلمی خلیلزاد” جا گرفته است، ممکن در طول مدت زمانی که در بحران افغانستان مصروف بوده است، بخصوص وقتی در نقش “ویسرای” ایفای وظیفه می نموده است، برای سهولت در اجراآت آیندۀ خود، همچو افراد را که در لیست “جنگ نیابتی” برای آن قدرت بزرگ داشته است، در لیست “کلانها” نیز شامل ساخته باشد.

حال باید از خلیلزاد هم پرسیده توانست، که خودش را با این موقف “کلان” کدام اجتماع می شمارد؟  در تصاویر می بینید، که در واقعیت یک “اجیر” مجرب برای جنگ “چریکی” و “داخلی”، در تحت نام «جهادی»، چون از جانب “زلمی” کلان معرفی شده است، پس حتماً حاضر بوده است که همه کارهای کثیف را خود، مستقل انجام دهد، بدین سبب، ممکن دست «رمسفیلد» پاک مانده باشد. افراد تحت امر “معلم عطا”، بر اسیران جنگی، به عنوان ناظران، مواظب بوده اند، تا نشسته بخوابند و کوشش کرده اند، تا  آکسیجن زیاد از هوای آزاد هم تنفس نکنند. باداران آنها در غرب، از ناحیۀ محیط زیست مشکلات دارند.

“جنگ داخلی” نامنهاد افغانستان، ادامۀ همان اهداف “جنگ نیابتی” قبلی بوده است که به سبب عدم توافق بر سر تقسیم “قدرت”، که برای آنها ممکن قابل درک هم نبوده باشد و یا اختیار تصمیم در دست آنها، نبوده باشد، با تغییر در ترکیب “مهره های” رهبری “اجیران جنگی”، در سالهای اول دهۀ نود قرن بیست، با موج و برنامۀ جدیدی، با ترکیب و اهداف دیگری، از سر گرفته شده است.

بر تصویر اول بالا که در وسط “دوستم” نیز دیده می شود، “بل ریچاردسن” نمایندۀ خاص ایالات متحدۀ امریکا در سازمان ملل متحد را هم می بینیم که در سال ۱۹۹۸م، اولین مقام دولتی ایالات متحده درین سطح بوده است که پس از بیست سال، به افغانستان سفر کرده و از دیدار خود در کابل و صحبت با طالبان از پیشرفت غیر منتظره نام برده است و بعد بار دیگر در اسلام آباد، نیز دیدار کرده اند. با وجود همه “نزدیکی ها” و “خوشبینی ها” دو سال بعد، چنان وقایع غم انگیز در نیویارک و واشنگتن رخ می دهد که به تعقیب آن انسانهای بی شماری را در کشور بی پناه ما، در طی  مدت بیست سال اخیر، به خاک و خون می کشاند.

در تصویر سمت “چپ” “برهان الدین ربانی” را با “پوتین” و “فهیم” می بینید که “جانشین احمد شاه مسعود” رهبری “شورای نظار” نیز یاد می شده است، و هم چنان پس از کنفرانس “بن” به حیث وزیر دفاع و قدرتمندترین فرد، در “جمعیت اسلامی”، “شورای نظار” و “اتحاد شمال” وارد صحنۀ سیاست و ادارۀ کشور جنگ زده می شود. در یک که به   تآریخ ۲۵ نومبر ۲۰۰۱م، نشر شده است، “برهان الدین ربانی” در حالی که از تدویر کنفرانس ملل متحد در شهر “بن” آلمان  استقبال می کند، که در آن  فقط  ازچهار گروپ دخیل در جنگ افغانستان دعوت به عمل آمده بود، آنهم  طوری بوده است که در “جنگ” داخلی با “طالبان” کمتر از ۱۰ فیصد خاک افغانستان را تحت کنترول خود داشته است.

این اظهار او وقتی صورت گرفته است که رئیس جمهور ایالات متحده، طی بیانیۀ ۱۱ نومبر خود  در جلسۀ عمومی سازمان ملل متحد، هوشدار داده بود که: « اتحاد شمال خارج از کابل بماند.» اما “برهان الدین ربانی” این هوشداری را نا دیده گرفت، سؤال هم می تواند طرح شود که به حمایت کی، این جرأت را بکار برده است؟ چنانچه افراد “جنگی” او به تأریخ ۱۳ نومبر ۲۰۰۱م، وارد کابل شدند.

در همان روز ۱۳ نومبر ۲۰۰۱م، گزارشگر از شمال، از «خواجه بهاوالدین» نیز، صحنه ایرا گزارش می دهد که عساکر «اتحاد شمال»، کدام کسی را به نام طالب چگونه به زندان می برند. با اشغال «ادارات دولتی» و مواضع حاکم در ادارات دولتی، توانستند یکی از بدنام ترین و فاسدترین حاکمیت را درتحت نام «جمهوری اسلامی» درین کشور ویران، برقرار نمایند، که حال این حلقات بعد از شکست رسوا و بد نام از “مقاومت ملی” نام می برند. “کدام ملت؟”.

در تشکل و تداوم این حکومت فاسد، «بنیادگرایان اسلامی» و «جنگ سالاران»، کسانی در ادارۀ واشنگتن و دیگر محافل قدرت در عرصۀ بین المللی نقش داشته اند، که جملۀ ذیل را در بیانیۀ “جورج دبلیو بوش جا داده اند: «نیویارک (سی ان ان):  رئیس جمهور بوش روز شنبه گفت که «جنگی های اپوزیسیون اتحاد شمال را» که به پیشرفتهائی علیه “طالبان” در افغانستان، نائل شده اند، نمی خواهد که کابل پایتخت افغانستان را تسخیر کنند» به ادامه چنان اشتباه بزرگی را مرتکب می شوند که خسارات آنرا نسلهای بعدی هم خواهند پرداخت.

در ادامۀ متن می خوانیم که گفته است: «در هر توافق بر سر قدرت باید اقوام مختلف در افغانستان سهیم گردند و “سیگنال” کلیدی آنچه خواهد بود که با شهر کابل چگونه رفتار صورت می گیرد...» این همان حماقت تأریخی بوده است، که پس از سه هزار سال هم، برای افغانها در تشکیل مجدد دولت، حتی بر طبق تجارب یونان قدیم و یا در تحت شرایط “آزادی انفرادی” اجازه نداده اند، تا هر فرد دارای حق و مکلفیت در برابر قدرت دولتی خود شوند، برخلاف، چنین محسوس بوده است که به احتمال قوی، باید “خلیلزاد”، مشورۀ همچو تسلیمدهی حاکمیت را، به ادارۀ واشنگتن داده باشد، تا قدرت را به سران تنظیمی و “جنگ سالاران” و سائر متنفذین کهنکار، بسپارد.

برخلاف امریۀ رئیس جمهور “جورج دبلیو بوش” به تأریخ ۱۱ نومبر ۲۰۰۱م در مقر سازمان  ملل متحد در نیویارک، «کلان جهان»، طوری که در تصاویر نمونه، از دو محل، یکی «خواجه بهاوالدین» در شمال و هم در حومۀ کابل مشاهده می کنید، از جریان این تسلیمدهی، در همه جا از “شادیانه” و “وحشیگریهای” مخلوط گزارش گردیده است. از نگاه تأریخی خیلی حائز اهمیت بوده می توانست اگر گزارشگر “اندریو هاردینگ” و یا کدام ژورنالیست دیگر، حال گزارش تهیه می کرد، که  بر سر آن جوان با جاکت سرخ در وسط، بدون سلاح که در تصویر از “خواجه بهاوالدین” دیده می شود، چه آمده باشد. آیا حیات است و یا در دست این چنین وحشیها، که از جانب “کلانهای” جمیعت چون “کلان ربانی”، “کلان فهیم”، “کلان عطا” و “کلان عبدالله به طاقت ۲” وغیره هدایت گرفته بودند، شاید با یک محکمۀ غم انگیز صحرائی روبرو شده باشد. اینست کلتور سیاسی؟ وقتی “کلان عطا”، برای اسیران جنگی  در زندان “اجازۀ خواب نشسته” صادر می کرد و یا دیگر رهبران “اتحاد شمال”، “کانتینرهای مسدود ضیق از اسیران جنگی ایستاده” را به ماشیندار و فیرهای مسلسل بسته اند و یا آنچه که در دشت لیلی و هم چنان در چاه ها چه کرده اند، هیچ امید محسوس نیست که با این جوان بدون اسلحه برخورد ترحم آمیز صورت گرفته باشد. این “کلانها” را برای کشور ما “زلمی خلیلزاد” تعریف کرده است و حال هم ممکن به هدایت او نقشۀ “مقاومت ملی” طرح شده باشد، بعد از اینکه در چرندیات و لاف و گزاف “اجماع ملی” و “اجماع منطقوی” و یا “بین المللی” با لب خشک  و رسوائی بی سابقه  و افتضاح آمیز در “تخلیۀ همکارانش” نشست. “توافقات مخفی” او در دوحه چه بوده است؟ نه باید از نظر دور داشت، که در همان روزهائی که “برهان الدین ربانی” و “شورای نظار” به عنوان “بزرگترین” بخش “اتحاد شمال” از جانب ایالات متحده، به صفت بدیل “طالبان” تعیین گردیده بود، می گفتند که قسمت زیاد سلاح های جنگی و مهمات آنها را “روسیه” و “ایران” تهیه می نموده اند.

او و “فهیم” برنامۀ “کمک پوتین” را برای “تاجیک ها”، جلب می نموده است. اگر “راسیزم رسوا” نبوده است، پس چه بوده است؟ در چنین فضا، “خلیلزاد” کنفرانس “بن” را هم سازمان داده است، که حکومت بعدی را مبتنی بر خواست و قدرت “اتحاد شمال” و هم بر اساس وابستگی “ایتنی” و شمار “تفنگ بدستان” آنها، تشکیل نموده اند.

(تصویربالا، یگانه “ستادیوم سپورتی” کابل را نشان می دهد)، که “امارت اسلامی” یا حاکمیت “طالبان” در مرحلۀ اول آن، یک “زن زیر چادری” را با ضرب گلوله به قتل می رسانند و وزیر خارجۀ آنوقت آنها به نام “وکیل احمد متوکل”، با افتخار ازین حادثه یاد کرده است. جالب است، که برخی از حلقات این شخص را در جملۀ معتدلین حساب می کردند. از جانب دیگر کسی از او به نام برادرزادۀ “ملا جانان” نام برده اند، که کاکای او طوری که گفته شده است، در زمان سلطنت در “لیسۀ زرغونه” در قندهار، دختران را تدریس می نموده است. این شخص هم ممکن در لیست خلیلزاد “کلان” ثبت شده باشد.

در روزهای آغاز ورود طالبان، به قندهار، از او به عنوان “دریور” و “سکرتر” “ملا محمد عمر” نیز یاد شده است، که در عین حال وظایف امنیتی و امتحان غذا و نوشیدنی ملا محمد عمر را بدوش داشته است. از آن نزدیکی، نخست سخنگوی مطبوعاتی و بعد به حیث وزیر خارجه، قدم بر می دارد. درین “جنگ نیابتی”، “مهره های” معلوم الحال، عمدتاً از دو تمایل “راسیستی” برای کسب قدرت، بصراحت استفاده می نموده اند.  درین تمایلات، “راسیزم” لرزان و بی ثبات، توسط باندهای “جهادی” در تحت نام “اتحاد ایتنی های اقلیت ” بر ضد “ایتنی بزرگتر” و با استفاده از امتزاج آن با “راسیزم مذهبی” کار می گرفته اند که  مانند همیشه و بخصوص در طی “چهل سال” اخیر، در عمق و وسعت بیشتر از هر زمان دیگر از معتقدات مردم مؤمن و رنج دیدۀ وطن ما، سوء استفاده نموده اند. این شخص را که با ریش دراز و با «پکول» و با «ریش کوتاه» با نکتائی در تصاویر سطر اولی می بینید، به نام “معلم عطا” یاد می شده است، که بعداَ مسمی به “عطا نور” نیز معرفی شده است. در مرحلۀ اول “جهاد” و یا به ظاهر،”جنگ علیه قوای شوروی” در صفوف “جمعیت اسلامی” تحت رهبری “برهان الدین ربانی” شامل بوده است. در عین حال در مزار شریف و “بلخ” با تاپۀ “تاجیک” در “تشکلهای نظامی” تحت “فرماندهی احمد شاه مسعود” یاد شده است.

در شماره های قبلی هم مانند جملات فوق، در رابطه با عملکردهای این شخص حکایت شده است، که در تحت کنترول او، در سال ۲۰۰۱م، «اسیران جنگی طالب»، در زندان او نشسته می خوابیده اند. این حاکمیت و “نکتائی نو” از برکت سر “رمسفیلد” و “زلمی خلیلزد” برایش ممکن شده است. در آن روزها، برخی از اختلافات خود را، ظاهراً با “عبدالرشید دوستم،” تخفیف بخشیده است. زیرا هم “دوستم” و هم “محقق” باید، در رابطه با امتیازات و موقف بعد از “سقوط طالبان” که جریان داشته است، از نظر دور نمی داشتند. بدون شک که حال روابط آنها بیشتر بنابر “شراکت در جرایم جنگی” و واهمه از “محاکم” محسوس می باشد. در عین حال علاوه بر «اختلافات شدید» “عطا” با «جنرال  عبدالرشید دوستم «ازبیک» »  هر دو از فغان “الله اکبر” و “نارۀ تکبیر”،  نیز برای فریب افکار عامه و مسلمانان ساده سوء استفاده کرده و می کنند.

هر دو جانب درگیر، درین “جنایات جنگی” و برادرکشی، تلاش بکار می برده اند، تا به نفع مواضع سیاسی آنها، بهره برداری کنند. متوجه باشیم که با  کشیدن صدای “الله اکبر” و “نارۀ تکبیر” هر انسان چه مسلمان باشد و چه نباشد، می تواند گلو پاره کند. مسلمان مؤمن اینقدر ساده است، که هدف سران این “باندها”  را نمی تواند، حدس بزند؟ یکی از گزارشات عجیب و تا حدی سرگیچ کننده را می توانید، در صفحۀ انترنتی “بی بی سی” مشاهده کنید، که به تأریخ ۱۷ اپریل ۱۹۹۸م نشانی شده است. درین گزارش که به ساعت ۱۶:۳۱ بوقت «گرینویچ» یاد شده است و بعداً تصویر آنرا٬ دور ساخته اند، نویسنده در لحظات نخست تصویر را کاپی کرده است. در سطر اول، با خط درشت می خوانیم: «پیشرفت غیر منتظره در صلح افغانستان».

جالب است، “بل ریچاردسن” بلندترین دیپلومات امریکائی بوده است، که پس از بیست سال به افغانستان سفر کرده است. این سال هم چنان، مصادف با سالهائی است، که نتنها “بن لادن” و سائر رهبران “القاعده” که از جانب ایالات متحده به ارتباط حملات تروریستی بر سفارتخانه های ایالات متحده و دیگر مراکز متهم بوده اند، در افغانستان بسر می برده اند، بلکه در عین حال مردمان تمام جهان مطلع بوده اند که هزاران فرد “جنگی” آنها، در صف “جنگی های طالب” علیه “جنگی های اتحاد شمال” می جنگیده اند. تا این زمان که “امارت اسلامی” طالبان را فقط سه کشور، چون “پاکستان”، “عربستان سعودی” و “امارات متحدۀ عرب”، برسمیت می شناختند. همۀ این سه کشور با ایالات متحده و جهان غرب دارای روابط نزدیک بوده اند. حال معلوم نیست، که چه چیز رخ داده باشد، که علی الرغم روابط نزدیک این کشور بزرگ با کشورهای حامی “طالبان”، قریب دو سال بعد، آن وقایع دلخراش در ۱۱ سپتمبر ۲۰۰۱م، رخ می دهد. “راسیزم” از هر نگاه و در همه وقت “خطرناک” و مردود است.

“الله اکبر” برای مردم ما کدام مفهوم مغلق نیست. این جز معتقدات نسلهای بیش از هزارسال اجداد ماست. این باندها، با این کلمات که نزد معتقدین مقدس است، و هم با “نارۀ تکبیر” چه می خواهند افاده کنند؟ مگر کدام معتقد در بارۀ تقدس آن شک دارد؟ اگر مردم معتقد، به مفسدین اجازه دهند، که در تحت پوشش چنین کلمات به انسانها، صدمه برسانند، آیا گنهکار نمی شوند؟ در همین مرحلۀ اول “جنگ داخلی”، مانند سالهای قبل از آن “احمدشاه مسعود” و “گلبدین حکمتیار”،  هر دو در طول  مدت بحران  مسؤولین درجه اول در افروختن این «جنگ» که آنرا “داخلی” نامیده اند، یاد می گردند، این دو “حریف متخاصم” از داخل همان شبکه های “جنگ نیابتی” بوده  اند، که با “مهر”، “بنیادگرای اسلامی (سنی)”،  عمل می کرده اند. “احمدشاه مسعود”  خود را  در محافل غربی با نشان “معتدل می فروخت” و “گلبدین حکمتیار” برخلاف، با شهرت “تند رو” شناخته شده است، که پس از آن، گروه های دیگری را نیز با خود کشانیده اند. این دو، بطور “صریح” در جریان این “جنگها” در تحت نام “مبارزۀ سیاسی” از دو تمایل “راسیستی” نیز کار گرفته اند. “راسیزم نژادی” و “راسیزم دینی”. در رابطه با موضوع، در شماره ۴۸ سال ۲۰۰۱م «شپیگل»، تأریخ ۲۶ نومبر ۲۰۰۱م، می خوانیم: «در ماه مارچ ۱۹۸۵م، بر عمارت سفارت آلمان، مرمی توپ اصابت می کند که تخریب و سوختگی ببار می آورد. سفیر، این خساره را از طرف قوای توپچی، «اسلامیست گلبدین حکمتیار»  می داند و با لبخند جبری تذکر می دهد که «سالیان طولانی صندوق او توسط خدمات مخفی امریکا پٌر می شد.» این هم نمونۀ دیگری از جنگ نیابتی شناخته شده است. “احمد شاه مسعود”  از تمایلات شدید “تاجیکیزم” و “خصومت با پشتون” و در تمایلات “مذهبی”، مدعی “معتدل” بودن در “اسلامیزم (سنی) بوده است. “گلبدین حکمتیار” یک “بنیادگرای افراطی”، با پیوندهای بین المللی “اسلامیستی” در عین حال از “تمایلات پشتونی” افراد آن، “راسیزم” نژادی و مذهبی را با هم برای کسب قدرت هم سمت ساخته است. دقیقاً بعد از این که در اخیر اپریل ۱۹۹۲م، “سقوط رژیم چپ”، و انتقال قدرت به “تنظیم های جهادی”، در نتیجۀ “کودتای مختلط” انجام یافت، “جنگ داخلی” محصول عدم موافقت بین “سران تنظیمی” و “جنگ سالاران” بر سر قدرت بوده است. کودتا که از قبل توسط تعدادی از جنرالان و افسران اردو با یک بخشی از اعضای رهبری “حزبی” و “دولتی”، تدارک یافته بود، بوقوع پیوست. رژیم حاکم  شکلاً “یک حزبی” که بعضاً تعداد محدود و تا حدی هم خیلی نافهم آنها، ممکن که شعار “طبقاتی” را نیز سر داده باشند، در درون ساختار خود “حزب”، هیچ نوع ترکیبی از نمایندگان آن “طبقه” را نداشته است، که می توانست اقلاً یک تعریف ساده هم از “طبقه” ارائه نماید، چه جائی که قادر به اجرای اعمال مشابه، نمایندگان طبقه در جوامع صنعتی جهان، بخصوص در جوامع غربی می بود.

بهر صورت این تشکل “حزبی” در “شرایط جنگ سرد”، تا سه سال قبل از سقوط، تحت حفاظت شوروی، قرار داشت. قریب سه سال، توانست با استفاده از ذخایر و “پس مانده ها”، مقاومت از خود نشان دهد. در واقعیت امر با کمبودی “نیروی جنگی” روبرو نبوده است، بلکه ضعف اقتصادی و عدم همآهنگی و اعتماد لازم “رهبران آن حزب نامنهاد” و عدم درک درست و واحد آن “رهبران” و “زمامداران” را، می توان در جمله عوامل سقوط یاد کرد که بطور محسوس از واقعیت های جامعه و مناسبات بین المللی خود آنان را بیگانه نشان می داده اند. سالهای بعدی نشان داد که در مواضع حساس “قدرت” در حقیقت تعداد قابل ملاحظۀ “مهره ها” جا گرفته بودند، که تبصره بر آن سودی نخواهد داشت. “کودتا چیان” از درون “حاکمیت” با “حزب جمیعت اسلامی ( برهان الدین ربانی و شورای نظار احمد شاه مسعود)” در زدوبند دیرینه بوده اند، پس از “کودتا”، “تنظیمهای هفتگانۀ”  مستقر در “پشاور” و شاخه های مقیم در “کویته” با “شاخه های” “نهگانه” (در آغاز) و بعد “هشتگانه” در ایران که به تشکیل “حزب وحدت” (شیعه) توسط مقامات ایرانی انجامید، نیز با آنها پیوسته اند و حین “سقوط” وارد کابل شده اند. قابل ذکر است که “حرکت اسلامی” (تحت رهبری، شیخ آصف محسنی (قندهاری) که هم چنان یک حزب “مذهبی و شیعه” بوده است، اما به نسبت اختلافاتی که با “ایرانیها” داشته است، از تنظیم های “نهگانۀ قبلی” مقیم “ایران” برید و دفاتر خودش را به پاکستان انتقال داد. (درین حزب بعداً انشعاب رخ می دهد و شخصی به نام “حسین انوری” که یک زمان به حیث “والی هرات” نیزمقرر شده است، شخص وابسته و مورد اعتما “استخبارات ایرانی” یاد شده است، که بعداً معلومات نشر شده است، که در زمان “حملۀ طالبان” به “مزار”، “هشت” دیپلومات ایرانی، را به امر مقامات ایرانی توسط او و افراد او به قتل رسانیده می شوند، تا در اسارت “طالبان نیفتند”. آشکاراست که دولت ایران واهمه از افشای اهداف غارتگرانۀ رژیم ملاهای ایران در افغانستان، داشته است.  طوری که در قسمت های قبلی نیز ذکر شده است، “حامد کرزی” که در مورد نقش او از سال ۱۹۹۲م تا ۱۹۹۴م به عنوان یکی از معاونین وزیر خارجه و در حقیقت بدون تردید، شخص وابسته به «استخبارات پاکستان» بوده و از آنطریق در زیر چتر «امنیتی» قدرت بزرگ، ایالات متحده در تنظیم کوچک «صبغت الله مجددی» توضیف می گردد. در نصب او، ظاهراً ممکن از روابط و شناخت پدرش استفاده شده باشد. نفوذ و شهرت مجددی در جوامع غربی و بخصوص در جوامع عربی خیلی بیشتر از هر یک از «رهبران تنظیمی» بوده است، با وجود آنکه مانند «پیر گیلانی» از قوت «جنگی» نا چیز برخوردار بوده است. اینکه چرا درین «تنظیم نصب شده» است، دلایل زیادی می تواند در نصب او نقش داشته بوده باشد. صرفنظر از شناخت فامیلی، وضعیت صحی و بخصوص مشکلات «روانی» و بی ثباتی «روحی» و کم استعدادی “حامد کرزی” که دروغگوئی و اتهام بندی بهانه گیری نیز در چنین ضعفها شامل بوده می تواند.  چنین خصوصیات در او، در زمان آموزش و پرورش در دورۀ نوجوانی حکایت شده است، که ممکن فامیل از “نزدیکی” او با “مجددی” امید “آرامش” روحی داشته بوده باشد، که این چنین تصورات در معتقدات مذهبی نیز حکایت می شود.

ادامه دارد…