گذشته پیش چشمان است، حقیقت کجاست!(۵)

۲۰۲۴/۰۱/۰۹

گذشته پیش چشمان است، حقیقت کجاست!

قسمت پنجم


وضعیت بحرانی افغانستان در پنج دهۀ اخیر، بطور صریحتر، زمانی ریشه گرفته و توسعه یافته است، که افغانستان، در زمانیکه سلطنت، در یک وضعیت نسبی ثبات قرار داشته و در حالت عدم “جنگ” بسر می برده است، از آن وضعیت خارج و بسوی بی ثباتی  و بحران خونین کشانده شده است.

قضاوت ها در بارۀ اقدام غیر قانونی “رهبر کودتای” ۲۶ سرطان ۱۳۵۲ ه ش (۱۷ جولای ۱۹۷۳م) متفاوت است. از دید این نویسنده، «کودتا» به عنوان یک عمل غیر قانونی و تصمیم مخفی یکتعداد محدود افراد قدرت طلب سازمانیافته، یک اقدام غیر عاقلانه و نا اندیشانه بوده است، که مسبب آغاز مقدمات برای بحرانات خونین بی پایان بعدی شده است. عوامل مؤثر می تواند متعدد باشد، اما به احتمال قوی، عطش قدرت و شهرت طلبی بیشتر از دیگر عوامل، باید نقش تعیین کننده داشته بوده باشد. از جانب دیگر، حکایات و شایعات در بارۀ خصوصیات فردی «رهبر‌کودتا» که فاقد کمبودی های شخصیت  و کدورت های مرموز درون فامیلی نیز نبوده باشد، بشمول حالت «روانی» و «کردار و رفتار» همان «رهبر کودتا» و عدم ثبات لازم در کردار و رفتار محسوس بوده، در عین حال اساسات طرز تفکر و برداشت های شخصی او که برخی ها، او را «ناسیونالیست» مهر می زده اند، در عین حال تمایلات «پاپولیزم» و «شهرت طلبی» هم چنان باید شامل قوای محرکه، یاد شده بتواند. خلاصه اینکه ممکن همین رویدادها، با اختلافات درونی “فامیل سلطنتی” نیز ارتباط داشته بوده باشد. (پدر او و پدر پادشاه از مادرهای مختلف بوده اند هر دو به قتل رسیده بودند، که در جامعه افغانستان، بدون کدورت ها، بنظر نمی رسد و احتمال صدمۀ “روحی” را غیر ممکن نمی شمارد.) به هر صورت قدرت طلبی خودخواهانه هم، باید باعث شده باشد، که خطرات بعدی جنایتبار را بر مردم افغانستان، متراکم ساخته است. در حالی که در هر سیستم سیاسی، شکل سیستم، در خوشبختی و سرنوشت سودمند و هدفمند جامعه، تعیین کننده بوده نمی تواند، برخلاف انجام درست امور بسود جامعه می تواند، تعیین کننده باشد. فرقی ندارد که در رأس یک سیستم یک شخص به نام “پادشاه” و یا  یک شخص با نام “رئیس جمهور” نامیده شده باشد. مهم اینست که امکان انجام چه امور فراهم شده می تواند. این در حالی رخ داده است که آخرین پادشاه، اعلیحضرت محمد ظاهرشاه، بطور مقایسوی در قریب صد سال اخیر یگانه زمامدار بوده است که با درک درست تر از سیاست، در مقایسه با دیگران، که به آن به عنوان “درس ممکن” می نگریسته است، عمل می نموده است. پادشاه اخیر خوب می دانسته است که جامعۀ افغانستان دارای چه ترکیب “ایتنی” بوده و هم چنان مردم آن، با حفظ عنعنات وبشمول بعضی عادات و مناسبات قبیلوی، با قدرت های دولتی “قلمروی بیگانه” و استعمار، چه روزگاری را پشت سر گذاشته اند. یگانه زمامدار بوده است، که صریحتر از هر زمامدار دیگر، هم چنان در فکر ارائۀ تعریف روشنتر از “هویت ملی” مطابق روحیه و تصورات آنزمان در جهان، نیز شده است، در حقیقت جرأت بکار برده شده است، تا در جامعۀ “کثیرالایتنی” با آمار بلند محرومیت از نعمت سوادا خواندن و نوشتن و بدین ترتیب تسلط سطح نازل تعلیمات عامه و فاصلۀ بزرگ عقب ماندگی سیستم اجتماعی – اقتصادی از مرحلۀ “صنعتی” و “مدرنیزیشن”، باز هم قدم به پیش بردارد. چنانچه اقدام به طرح و تدوین اولین “قانون اساسی” که بر مبنای آن، تشکیل یک پارلمان “دو مجلسه” ممکن گردید، در حقیقت نیاتی بسوی تغییر سیستم بوده است، که در صف مقدم خطر بروز اختلاف نظر «پسر کاکا و شوهر خواهر» را می پذیرد، که یک دهۀ کامل او را به مقتدر ترین فرد در حاکمیت پس از پادشاه میدان تبارز را باز ساخته بودند. چنین تعریف “هویت ملی” را در “لویه جرگه”، پس از تأئید نمایندگان و شخصیت های با نفوذ، به تصویب رسانیده شد. اینکه در حال حاضر، گروهک های معلوم الحال، در برابر “کلمۀ هویت ملی”، چه عکس العمل های منفی هم نشان می دهند، نویسنده درین مورد به حیث تبعۀ مساوی الحقوق با دیگر اتباع، چیزی نمی خواهد بگوید، این مربوط هر فرد است، که خودش از روی تعقل و فهم از ماهیت تبعۀ یک دولت آگهی داشته باشد و مربوط به فرد است که چگونه تصور دارد و آیا متوجه است که فقط حقوق و مکلفیت فردی  خودش در برابر دولت که به آن شرایط تابعیت تعهد سپرده است مطرح است،  و در هر مقطع زمانی، چه موقف اتخاذ می کند. این کلمه با روابط خونی و “دی ان ای” هیچ فرد، ارتباط داشته نمی تواند. هم چنان هیچ اثری بر استعداد و شخصیت جداگانۀ فرد داشته نمی تواند. اینکه “راسیست ها” با چه تصور در جانبداری و یا مخالفت از آن، در تلاش سوء استفاده بوده اند، نیازمند بررسی عمیقتر می باشد که تبصرۀ سطحی و عام معقول بوده نمی تواند. پادشاه با الهام از انکشافات تأریخی در اروپا و شمال امریکا، برای آیندۀ یک سیاست باز، مقدمه چینی نموده، دیموکراسی و مشروطیت را شامل اهداف دولت پادشاهی، داشته است. ایشان خوبتر از هر زمامدار دیگر می دانسته اند که معتقدات مذهبی تا چه حد، با رسوم و عنعنات کهن، بر کلتور و ثقافت جامعۀ افغانستان نفوذ داشته است و اینکه “دولت” را هم نمی توان، بر ارزش های “آزاد” کلتوری اعمار کرد، زیرا دولت به قوانین امری و جبری نیازمند است، به همین دلیل، هدف پادشاه هم چنین بوده است که راه را برای کسب آرای مردم مطابق قانون اساسی و تشکیل پارلمان دو مجلسه هموار ساخته است. پادشاه درین اقدام با در نظر داشت، وقایع دهۀ اول پس از استرداد “استقلال” و شکست “اصلاحات” پادشاه قبلی، که کشور درگیر یک بحران دیگری گردیده بود، از احتیاط لازم و محسوس کار می گرفته است. پادشاه می دانسته است که دولت حقوق پیروی از اوامر قانون را حتمی می شمارد، اما بقایای مناسبات “قبیلوی” در جامعه ای که هنوز پایه های صنعت و تولید ماشینی ضعیف، استحکام لازم نیافته بود، اثرات ممانعت را از خود نشان می داده اند. اما اطاعت و پیروی از “افراد” با اطاعت و مراعات قانون، یکی نیست، بازهم روشن است که ارزش های کلتوری به عنوان “سیستم باز” در اختیار هر فرد است، که هر وقت مطابق میل و ضرورت خود، بدون قیودات قانونی، آنهم وقتی خود نیازمندی به استفاده از آنرا داشته باشد و خود هم بخواهد، می تواند از آن مستفید شود. پادشاه، حفظ رضایت افراد جامعه و هم چنان مراعات احترام به عقاید دیگران را نیزحتمی می دانسته اند. پادشاه هم چنان، از چنان آگهی برخوردار بوده اند، که جامعه در چه مرحلۀ انکشاف عمومی آن، در مقایسه با “جهان متمدن” هم عصر آن، قرار داشته است. اوشان آنچه را که از روی عقل ممکن بوده است، با وجود محدودیت های بی شمار، درین کشور عقبمانده، در پیش می گرفته اند. در زمان سلطنت آخرین پادشاه اعلیحضرت محمد ظاهر شاه، بطورنمونه به کمک ایالات متحده، پوهنتونی در کابل اعمار شده است، که در تمام “آسیا” مدرن ترین بوده است. در مجاورت نزدیک آن در کابل به کمک اتحاد شوروی “انستیتوت” پولیتخنیک نیز اعمار گردید، که حتی اعمار مسجد شریف نیز در ساحۀ آن فراموش نگردیده بود. حال متأسفانه، چنان خطرات متوجه نسل امروزی و آینده محسوس است، که ممکن بخصوص زنان کشور در آن پوهنتون ها، امکان تحصیل علم و آموزش و کار را هم، نداشته باشند. با این اقدام، در حقیقت فقط حالت “بحرانی” خزنده و تعبیه شده را دامن زده است، کشور را هر چه بیشتر در مرکز مقابلۀ قدرت های بزرگ، در “جهان دو قطبی” قدرت های متخاصم، متمرکز ساخته است، به وضعیت سیاسی “بی طرفی” عنعنوی کشور لطمه وارد کرده است، که تا امروز برگشت به آن سیاست و آن موضع در مناسبات بین المللی، ممکن نبوده است. اینکه ریشه های عمیق تأریخی آن در عین زمان، ناشی از عقبمانی از کاروان تمدن نیز بوده است، شک و تردید وجود ندارد. علاوتاً نه باید از نظر دور داشت، که ابعاد گوناگون این بحران، از همان آغاز، طوری که در بالا نیز افاده شده است هم چنان در هیچ وقفه، فارغ از نفوذ عوامل خارجی، بر حلقات “اثر گذار و مطرحی” داخلی، مانند این سه “مهره” نبوده است. بروز چنین رویدادها در مدت های نسبتاً طولانی و تا حدی هم، باید سرپوشیده صورت گرفته باشد. یقین است که “کودتاچیان” و رهبر آنها به ضرب المثل معروف توجه نداشته اند که گفته می شود: “سگ های خوابیده را بیدار نکنید!” و هم چنان تجربه های دوران “مٌدرنیزم” می آموزد که “سیستمی را که قادر به فعالیت باشد، تغییر ندهید!”. برخلاف عطش قدرت، مسبب برهم زدن ثبات نسبی شده است، که با سرعت در عمق و وسعت، کسب شدت نموده است. “اولین جمهوریت”، از نگاه “برنامه” و نحوۀ اداره در حاکمیت آن، با “پادشاهی” چهل ساله تفاوت زیاد نداشته است. بناءً باید جای تعجب نه باشد که چرا در کمتر از “پنج سال” سقوط داده می شود. رهبر کودتا”،  یک زمان در دفاع از همان “پادشاهی” قرار داشته است که خود در سمت وزیر دفاع و صدراعظم، نیز ایفای وظیفه می نموده است. پس باید درک توانست، که “شکل” و عنوان دولت، چه “پادشاهی” و چه “جمهوری” بوده است، بر ماهیت و ارادۀ انسان به عمل، نقش نداشته است. وقتی یک زمان، رهبر کودتا، پس از بازگشت از سفر “بنگله دیش»، حین توقف در شهر قندهار، که بعداً به عربستان سعودی سفر داشته است، در چمن پیشروی مدیریت معارف ولایت قندهار، که این نویسنده در آنجا برای سپری نمودن رخصتی سمستر تحصیلی در آلمان، حاضر بوده است، اظهار می دارد که: “ما ناسیونالیست هستیم.”

در حقیقت در بارۀ مفهوم “ناسیونالیزم” و “ناسیون” (“نیشن”) اختلاف نظر وجود داشته و تا همین امروز وجود دارد، اکثریت دانشمندان بروز این پدیده را بعد از انقلاب فرانسه می دانند و اصلاً حامیان اولی “ناسیونالیزم” در حلقات “بورژوازی” متشکل گردیده بودند. ریشه و سابقۀ آنرا از اروپای غربی می دانند. علاوه از اینکه “ناسیونالیزم” به مثابۀ “آیدیالوژی” برسمیت شناخته نشده است، با وجود آنهم از نفوذ افراد وابسته و مشوق به این تخیل، چشم پوشی نمی گردد. با این مهر، در حالی که گروپ اکثریت دانشمندان، آنرا پدیدۀ نو و تصنعی و خیالی می دانند، عمر کوتاه حاکمیت در تحت نام “ناسیونالیزم” در برخی از نقاط جهان ما، بدون موجودیت بورژوازی مسلط و تولید قوی ماشینی، وجود خارجی داشته نمی توانسته است. در طول دوران “حاکمیت پادشاهی” در افغانستان، که “سردار محمد داؤد خان” عضو خاندان سلطنتی، چه در دوران مأموریت به حیث وزیر دفاع و یا صدراعظم، هیچ وقت آنچه را، با هویت “بورژوازی ملی”، در کشور نداشته است که توان مستقل حضور در عرصۀ بین المللی داشته بوده باشد. این چنین رهبران سیاسی خواب می دیده اند، از قوت و نیرومندی اقتصادی و تولید ماشینی، برخوردار نبوده اند، که بر طبق تصورات “ناسیونالیستی” قادر به جوابگوئی، خواسته های مردم  می شده اند. برای این چنین افراد فاقد میل و قابلیت “تفکر”، “هنا آرینت” مناسب ترین تشخیص نموده می گفته است: « انسانهائی که، فکر نمی کنند، مانند آنست که در خواب قدم می زنند.» بناءً ادعای فوق، که نویسنده از زبان شخص سردار محمد داؤد خان شنیده است، جز یک شعار فریبنده و میان خیالی، مفهوم دیگری را نمی تواند افاده کند. برداشت عام اینست که همه مردم افغانستان پیرو “آیدیالوژی ناسیونالیزم” نبوده اند و حال هم نیستند. اینکه ریشه های عمیق تأریخی آن در عین زمان، ناشی از عقبمانی از کاروان تمدن نیز بوده است، شک و تردید وجود ندارد. علاوتاً نه باید از نظر دور داشت، که ابعاد گوناگون این بحران، از همان آغاز، طوری که در بالا نیز افاده شده است هم چنان در هیچ وقفه، فارغ از نفوذ عوامل خارجی، و اثر گذاری بر حلقات “مطرحی” داخلی، نبوده است.

در همین دو تصویر رنگۀ نمونوی شما تعداد کثیری را می بینید که در بحران بیش از چهل سال در رهبری “تنظیم های جهادی” و “جنگ سالاری ” در کشتار و ویرانی دست داشته اند و حال هم در تحت نام “مطرحی” می خواهند در هر حکومت که تشکیل گردد، باید شامل باشند. زمینه سازی برای بروز چنین رویدادها، باید در مدت های نسبتاً طولانی صورت گرفته باشد و تا حدی هم باید، سرپوشیده، به پیش برده شده باشد. برخلاف برداشت ها و ادعاهای هواداران  پیرو رهبران تنظیمی و کودتاچیان، عطش قدرت، باید مسبب برهم زدن ثبات نسبی شده باشد، که با سرعت در عمق و وسعت، کسب شدت نموده است. “اولین جمهوریت”، از نگاه “برنامه” و نحوۀ اداره در حاکمیت آن، با “پادشاهی” چهل ساله تفاوت زیاد نداشته است. بناءً باید جای تعجب نه باشد که چرا در کمتر از “پنج سال” سقوط داده می شود. رهبر کودتا” یک زمان در دفاع از همان “پادشاهی” قرار داشته است که خود در سمت وزیر دفاع و صدراعظم، نیز ایفای وظیفه می نموده است. پس باید درک توانست، که “شکل” و عنوان دولت، چه “پادشاهی” و چه “جمهوری” بوده است، بر ماهیت و ارادۀ انسان به عمل، نقش نداشته است.

در طول دوران “حاکمیت پادشاهی” در افغانستان، که “سردار محمد داؤد خان” عضو خاندان سلطنتی، چه در دوران مأموریت به حیث وزیر دفاع و یا صدراعظم، هیچ وقت آنچه را با هویت “بورژوازی ملی”، در کشور نداشته است که توان حضور مستقل در عرصۀ بین المللی داشته باشد. این چنین رهبران سیاسی خواب می دیده اند، برخلاف از قوت و نیرومندی اقتصادی و تولید امتعۀ ماشینی، برخوردار نبوده اند، که بر طبق تصورات “ناسیونالیستی” قادر به جوابگوئی، خواسته های مردم می بود. بناءً ادعای فوق، که نویسنده از زبان شخص سردار محمد داؤد خان خود شنیده است، جز یک شعار فریبنده و خیالی، مفهوم دیگری را نمی توانسته است، افاده کند. ممکن این چنین اظهارات، بر محافل متمایل به “ناسیونالیزم” و منجمله ممکن تا حدی بیشتر در محافل محدود، نظیر افراد قوم گرای “پشتونی” متمایل به قدرت، که هم چنان در تحت شعار “مشکوک”، و “نفوذ” محسوس بیگانه، می شنویم که با شعار “لر او بر یو افغان” تبارز می کنند، بر آنها اثرات مانده باشد، اما همه مردم افغانستان پیرو “آیدیالوژی ناسیونالیزم” نبوده اند و حال هم نیستند. ترجمۀ متن سمت راست تصویر که در قسمت سوم نیز مشاهده شده است، با رونویس دوباره تقدیم می گردد: « قربانی قتل، محمد داؤد: “رئیس وزیران” (از سال ۱۹۷۳م تا ۱۹۷۸م) یک قربانی جنگ بر سر قدرت و نا آرامی های قبل از اشغال شوروی. داؤد که با خاندان پادشاهی سلب قدرت شده، خویشاوند بوده است، نخست از سیاست سوسیالیستی حمایت کرده است، زمانی کشته شد که در بهار سال ۱۹۷۸م برای برگشت از خط طرفدار مسکو، قدم گذاشت»

این “اولین رئیس جمهور” که در سایۀ “کاکاها” و اعضای خانوادۀ سلطنتی، بشمول قریب پنج سال بعد از کودتا، قریب ۲۵ سال در مقامات بالائی قدرت در کشور قرار داشته است، در سال ۱۹۷۸م با سقوط مرگبار، بشمول قتل ۲۹ عضو خانوده، به زندگی او هم خاتمه  داده شد. حال هم باید کمی توجه نمود که این خانواده در چه شرایط اقتصادی و اجتماعی و در تحت چه شرایط حیاتی، این کشور را اداره می نموده است. درینجا فقط مطالب مختصری را از مجلۀ “شپیگل” چاپ آلمان نقل می کنیم، که در یک گزارش به ارتباط “سقوط جمهوری”، بدست نشر سپرده شده است: «یک حکومت کمونیستی خودش را به قدرت رسانید، نخستین در جنوب آسیا. پاکستان و ایران احساس می کنند که بوسیلۀ یک “کیوبای” ممکن در سرحدات آنها، تحت تهدید قرار گرفته اند.» کشوری که در آن قریب هر کس سلاح حمل می کند – و هیچ وهم  و باکی هم ندارند که از آن کار گیرند. در گزارش، درۀ “خیبر” را مهمترین سرحد عبوری، نامیده است، که در تاریکی مسدود است… “افغانستان یکی از عقبمانده ترین و فقیرترین و هم از ماجراجویانه ترین کشورهای جهان شمرده می شود… بدون راه بحری. در تپه ها و کوه ها، کوچی های محروم از نعمت سواد خواندن و نوشتن به تربیه و پرورش حیوانات چون شتر، اسپ و گوسفند مشغول اند. “در دره های میان کوها، کوکنار کشت می شود، که افغانستان را به بزرگترین تولید کنندۀ تریاک در جهان مبدل ساخته است.” به ادامه می خوانیم: ” در خارج از کمترین شهرها، هنوز هم طرز زندگی قرون اوسطی مسلط است. انتقام خونی حکمفرماست و خانمها هم، عمیق پوشیده اند. اوسط انتظار زندگی به ۴۰ سال نمی رسد. اینکه، این کشور دارای چه نفوسی است، هیچکس نمی داند که ۱۳ میلیون، و یا ۱۹ میلیون است. “ناسیونالیست بودن را سردار محمد داؤد خان، از چه زمان درک کرده باشد؟” بیشتر دوران حاکمیت خاندان حاکم سلطنتی از روی شکل و محتوا، پادشاهی مطلقه بوده است. اثری از حاکمیت بورژوازی و دیموکراسی، در ذهن و در برنامه های قبلی کاری او دیده نشده است. همینکه، پادشاه، پسر کاکا و برادر خانم او، امر تدوین و تصویب “قانون اساسی” را صادر کرده است و از انتخابات  پارلمانی و هم چنان از حکومت “پادشاه” و “پارلمان” واقف شد، به مخالفت پرداخت. با سوء استفاده از موقف و مناسبات قبلی در جامعه، در مدت ده سال، از طریق فعالیت های مخفی و غیر قانونی، در جهت براندازی رژیم پادشاهی، حرکت کرد. در تحت چنین شرایط، با کودتای ۲۶ سرطان ۱۳۵۲ ه ش، مسبب بحران شد که بتدریج کسب شدت نموده است. در حال حاضر این درک مسلط است که بر طبق برداشت فیلسوف “اتریشی – انگلیسی”، “کارل رایموند پوپر”، “آیدیالوژی” جز وعده های میان خالی چیر دیگری نیست. ترجمۀ متن پهلوی تصویر این رهبر “ناسیونالیست افغان” را در سطور بالائی دیدید، که لحظات و شکل به قدرت رسیدن و هم سقوط او را به هر شکلی که رخ داده است، بطور مختصر بیان شده است. در رابطه سالهای پس از “سقوط جمهوریت”، آغاز موج جدید “بحران” در مقابله با “رژیم کودتا” که نخست “جمهوری دیموکراتیک افغانستان” و “حاکمیت یک حزبی” تهدابگذاری شد، اما در نتیجۀ تشدید مداخلات خارجی و “جنگ اعلان نا شده”، پای “قوای شوروی” در بحران کشانیده شد، که در مورد، الی خروج قوای شوروی، نشرات کافی موجود است.

ادامه دارد …

This image has an empty alt attribute; its file name is Footer-1024x90.png

از بدو تأسیس وبسایت (۲۰۲۱) تا کنون

شمار خوانندگان سایت: 1602

برای ارتباط، لطفاً به آدرس های ذیل با ما در تماس شوید

nasharat@ariana-afghanistan.com و یا info@ariana-afghanistan.com
به استناد مادۀ ۲۰میثاق بین المللی حقوق مدنی و سیاسی، تبلیغ برای جنگ و ترغیب و دعوت به نفرت نژادی، مذهبی، زبانی و هرنوع دیگر آن، که منجر به خشونت و زور گردد، از نشرات ممنوعه محسوب گردیده ، اقبال نشر نخواهد یافت.