داؤد خان و کودتای 26 سرطان !

شمار خوانندگان این مطلب تا حال: 0

۲۰۱۷/۰۷/۱۷

داؤد خان با کودتای ۲۶ سرطان راهی را در کشورگشود
که تا امروز از پیکر ملت خون جاریست!

یادداشت نویسنده:   نوشتۀ ذیل که در سال ۲۰۱۵ میلادی از این قلم در سایت وزین آریانا افغانستان آنلاین به نشر رسیده بود، چون بازهم بعضی ها به یاد و ستایش از داؤد خان و در واقعیت امر به دفاع از دیکتاتوری به بحث وبیان پر داخته اند، اینک یک بار دیگر نوشته مذکور را پیش کش خوانندگان محترم می نمایم.

وقایع گذشته کشور در بیشتر موارد تاریک و متناقض اند، زیرا تاریخ گذشته همیشه از گزند گذشت زمان در امان نمانده و به این لحاظ اغلب کسانیکه به رویتِ قطعات اسناد ناقصِ در اختیار داشته کار کرده اند و تاکنون در مسایل تاریخ افغانستان به نشر رسیده، مورد مناقشه و اعتراض بوده، البته در این ارتباط احساس تعلقات شخصی، فامیلی، قومی نیز ذیدخل بوده است. لذا برای روشن ساختن تاریکی های تاریخ و ازمیان بردن تناقض ها به نوع تفسیر تاریخی و تحلیل علمی منطقی نیاز است که امید در آیندۀ نه چندان دور به همت تاریخ نگاران مجهز به علم و مدارک لازم این مشکل برطرف گردد.

در اینجا من به هیچوجه خود را صاحب صلاحیت و وارد به علم تاریخ نمی دانم، فقط صادقانه می گویم که نوشتۀ زیبا و با منطق بسیار بلندی از آقای محترم محمد ولی آریا تحت عنوان (دیکتاتوری سرک ساز یا دیموکراسی ذهنیت ساز) مرا واداشت در این موضوع که چند سال قبل نیز نوشته ای تحت عنوان «ضرورت دیکتاتور با کفایت از قلم سید هاشم سدید» در سایت «افغان جرمن» به نظر خواهی گذاشته شده بود و من در انتقاد از آن مطلبی نوشته بودم. اینک که دفاع از دیکتاتوری در سایت «افغان جرمن»  به نوعی یک بار دیگر گرم شده آنرا با اضافۀ چند نکتۀ تازه آنرا پیش کش خوانندگان محترم می نمایم:

  • طلب دیکتاتوری، میل به تابعیت و بندگیست
  • بدتـرین دیمـوکراسی بهتر ز دیکتاتوریست!
  • معنی و مفهوم ضرورت به دیکتاتور، یا ناجی چیست ؟ آیا به این معنی نیست که بگوئیم ما نمی توانیم سرِ پای خود بایستیم، و نمی توانیم در تحت قواعدی در تفاهم با یکدیگر زندگی کنیم، بلکه به شخصی ضرورت داریم که  مثل یک چوپان با چوب ما را بزند و بترساند و به هر سمت و سو که بخواهد بکشاند. اگر معنی آن اینست ما نباید خود و مردم خود را تحقیر کنیم که لیاقت آزادی و سرِ پای خود ایستاد شدن را نداریم.
  • بی اهمیت شمردن آزادی و دیموکراسی و استقلال، مردم کشور ما را به این حال  و روز رسانده است و تجارب تاریخی در بخش وسیعی از جهان ثابت ساخته است که آزادی و دیموکراسی می تواند ملت ها را از شر استبداد، فقر و حقارت رهائی بخشد.
  • این وظیفه روشنفکر و دانشمندان نیست که کار دیکتاتورها را نیک و مثبت ارزیابی کرده  و برای مشکل کشور از آن نسخه تجویز نمایند، من به صداقت و نیت خیراندیشانه ئی، با کسانیکه چنین فکر می کنند کاری ندارم ولی اینکه چرا به این اندیشه می افتند باید بعضی علل  و انگیزه های آنرا دریافت.

۱. در روزهای بد و دوره های بدبختی و جنگ و بحران معمولاً انسانهای دردمند و مأیوس اعتماد به نفس خود را از دست میدهند و نسبت به ارزشهای زندگی انسانی بد بین و یا بی تفاوت می شوند، آنها نسبت به هرگونه خوبی مشکوک شده سوء ظن پیدا میکنند، در چنین موقعیت ها بعضاً فکر می کنند که واقعبین شده اند، اما بالعکس آنچه آنها می پندارند علامت ضعف، خستگی و نومیدی بوده که نمی توانند شرایط و امکانات را درست ارزیابی نمایند.

  • بناءً در تصمیم گیری های سیاسی اجتماعی یا به بی بند و باری و لاقیدی پناه می برند و یا تصمیمات اشتباه می گیرند و در چنین حالات افرادی هم همیشه هستند که قدرت خواهی را « شهوت شیطانی و اهریمنی » تبلیغ می کنند.  مقصد شان اینست که نمی خواهند در قدرت، رقیبی در برابر خود داشته باشند بلکه می خواهند قدرت را در انحصار خود داشته باشند، ولی در جائیکه قدرت مطلق هست، سیاست وجود ندارد، سیاست در جائی هست که آزادی وجود داشته و همه قدرت بخواهند و قدرت را اخلاقی و دوست داشتنی بدانند، کسانیکه قدرت خواهی را بدنام می سازند مقصد شان اینست که مردم را از عرصۀ سیاست کنار بزنند. البته دخالت مردم  در سیاست موقعی میسر می شود که مردم به داشتن قدرت و یا گرفتن حق خود در اجتماع علاقه پیدا کند  و ارزش اخلاقی و اجتماعی به آن بدهد و سیاست موقعی پیدایش می یابد که ملا و آخند و هر کسی دیگر از تحقیر و کثیف ساختن سیاست دست بر دارد.

۲. در نظام های دیکتاتوری که افراد و طبقات مختلفی ثبات و دوام تاریخی در اجتماع  پیدا می کنند، نمی خواهند موقعیت خود را از دست بدهند، به این علت قدرت و قدرت خواهی و سیاست را بدنام  و غیر اخلاقی می خوانند تا کسی از جای خود، طبقه  و موقعیت اجتماعی و سیاسی خود خارج نشود.

۳. خصوصیت مشترک همه قدرتهای مطلق العنان چه مذهبی، چه ایدیولوژیکی کمونیستی، فاشیستی وغیره در نهایت اینست که همه مردم در مقابل آنها مساوی به هیچ شوند، زیرا وقتی آنها به قدرت می رسند می کوشند دیگران در مقابل شان به ضعف محض برسند و مردم کور کورانه اطاعت کنند، اما تابع و مطیع کسی شدن یعنی از خود اراده نداشتن است. و کسی که از خود اراده نداشته باشد حقش است که برده باشد.

  • تعریف شخصیت اخلاقی بر پایۀ همین « اراده » است، به قول ارسطو «کسی  یک شخص هست که دارای اراده باشد، برده چون تابع ارادۀ مالک خود است «شخص» نیست بلکه فقط چیزی مثل شی یی است از اینرو خرید و فروش می شود»
  • اما وقتی در اثر تبلیغات احساس قدرت جوئی در مردم کوفته و فشرده می شود گاه گاه اشتهای قدرت برای بعضی ها حالت افراطی پیدا می کند آنگاه مانند تشنۀ جلزده ای وقتی به آب می رسد هرچه می نوشد، عطش آن فرو نمی نشیند، تشنگان قدرت هم به هر مقامی که میرسند حرص قدرت طلبی شان تسکین نمی یابد بلکه فزونی میگیرد، درین خصوص نقص در ذات انسان نیست، بلکه در سیستم ها، در تئوری ها و جهان بینی ها است که منفذ های خروج معتدل و قانونمند قدرت جوئی و رسیدن به قدرت را بروی مردم می بندند، آنگاه اشتهای قدرت جویی در بعضی افراد و گروه ها به اندازۀ شدید میشود که بزرگترین خطر برای از بین بردن آزادی و عدالت و مساوات پدید می آورد. و از آنجا که اشتهای التهابی قدرت چشم بعضی ها را نسبت به استعداد شان کور می کند، تلاش می ورزند برای رسیدن به قدرت بیش از آنچه لیاقت و استعدادش را دارند با توسل به هر وسیله ای به آن برسند.
  • آنها می خواهند به اصطلاح رهبر خلق ها و پرولیتاریای سراسر جهان شوند، امام زمان و امیر المومنین شوند، ناپليون بناپارت وغیره شوند.
  • لذا با اینگونه قدرت طلبی جنون آمیز یک نوع هرج و مرج بدون رعایت موازین دیموکراسی در اجتماع پدید می آید و بنا بر همین اصل است که نظام های دیموکراتیک به زودی شکست می خورند و تبدیل به دیکتاتوری می شوند.
  • اما با این وضع انسان نباید مأیوس شده خواهان دیکتاتور و پیرو آن شود، پیروی در سیاست نفی قدرت و شخصیت از خود است. انسان باید آگاهانه از سیاست و منافع فردی و اجتماعی خود دفاع نماید. به خصوص روشنفکران، دانشمندان، ادبا، هنر پیشگان، باید به سیاست رو آورده و از حق خود و دیگران دفاع نمایند، زیرا عامۀ مردم فقط در بعضی حالات استثنائی بسیج می شوند ولی برای همیش نمی شود آنها را در صحنه سیاست نگاه داشت.

یکی از عوامل بی تفاوتی و لاقیدی عامه نسبت به واقعیت یک «دولت ملی» ابهام و مشتبه سازی سیاست ها و روند هایی است که دائماً از سوی افراد خود کامه و گروه های مذهبی و ایدئولوژیک زیر نام دولت رنجبران و زحمتکشان و یا گروه های اسلامی زیر نام اسلام «راستین»  و اسلام «اصیل» ناجی ملت و غیره تبلیغ می شود و بدین ترتیب از عدم آگاهی و یا اعتقاد و اخلاص مردم سوء استفاده نموده انقلابات خونینی را برای رسیدن خود به قدرت براه می اندازند.

۴. در اینجا به نوشتۀ دوست محترم سید هاشم سدید که تحت عنوان (آیا واقعاً افغانستان به یک دیکتاتور نیاز دارد؟) و به سایت افغان جرمن در بخش نظر خواهی به نشر رسیده بود یک اشاره کوتاه می نمایم:

  • جناب شان که از خوبی کارکرد دیکتاتور ها از یونان قدیم مثال آورده اند. باید گفت وضعیت یونان باستان با وضعیت امروز افغانستان و جهان کاملاً فرق دارد، در یونان آن زمان قدرت واقعی دولت در دست زمین داران بزرگ و سران قبایل بود، علاوه بر آن در اثر جنگ ها با خارج و بدست آوردن اسیران جنگی نظام برده داری به اوج خود رسیده بود، اکثراً کار های سخت و شاقه در بخش زراعت و معادن به دوش برده ها بود و یونانی ها در میان خود یک نوع دیموکراسی اشرافی را رعایت می کردند، سناتور ها و نخبگان، اگر به خاطر بی سر و سامانی کشور فردی را از میان خود برای یک مدت معینی جهت سر و سامان بخشیدن به امور شهر تعیین می نمودند، این توانایی و حق را هم داشتند که هر گاه آن شخص به صورت درست از عهده کار بدر شده نمی توانست، آن فرد دیکتاتور را به شدید ترین جزاء که در آنوقت تبعید بود می فرستادند.
  • اما در تحت شرایط موجود ضرورت دیکتاتور. . .» به چه مفهوم است؟ اگر دلیل بیاورند که در ظرف چند سال دیموکراسی در افغانستان مورد آزمون قرار گرفته ولی کار آیی لازم و نتیجه دل خواه نداشته باید این را بپذیرند که دیموکراسی کره اسب نیست که پس از زائیده شدن فوراً به دویدن آغاز کند، دیموکراسی در هر کشوری که روی کار آمده توأم با کم و کاستی در مسیر تکامل تدریجی حرکت کرده، چون دیموکراسی مثل انسان مرحله طفولیت، جوانی و پیری دارد. گذشته از این دیموکراسی یک سیستم خود کار نیست، بلکه یک میتود و روش است و این انسان ها و نهاد ها اند که آگاهانه باید آن را درست بکار برند.
  • در افغانستان سال ها و قرن ها دیکتاتوری حکمفرما بوده، به همین علت سازمان های سیاسی و نهاد های  اجتماعی مستقل و آزاد بوجود نیامده که بتوانند آزادی و دیموکرسی را در مقابل دولت های بزرگ و همسایه های متخاصم و عناصر داخلی ریا کاران وعوام فریبان سازمان دهند، این را نیز همه میدانند که ضامن بقای دیموکراسی، سازمان ها، نهاد ها، و انجمن های ادبی، هنری و اتحادیه های صنفی هستند. تا اینها به شکل مستقل در جامعه بوجود نیامده و ریشه ندوانیده اند کار ها به صورت درست پیش نخواهد رفت و آزادی تضمین و پا برجا نخواهد ماند. گرچه چند فرد یا گروهک های قومی با امکانات مالی و اتکا به دولت های بیگانه می توانند قدرت را تصرف کنند، ولی آنگاه چون حکومت برهان الدین ربانی و طالبان به صورت مسالمت آمیز قدرت را رها نخواهند کرد.
  • گروه های قومی و مذهبی از جمله عبدالرشید دوستم، حاجی محمد محقق، عطا محمد نور که قبلاً خیانت و جنایات شان را نشان داده اند، در زد و بند با دولت های خارجی به قدرت تکیه زده بودند، اما از آنجائیکه از بی کفایتی به بقای خود در یک نظام دیموکراسی اطمینان نداشتند با استفاده از اقتدار گروهی و بهره مند بودن از امکانات دولتی سراسیمه به هر سو در تلاش بوند تا به خود کامگی دلخواه شان برسند.
  • اینها تا سطح به اصطلاح معاون رئیس جمهور و معاونین و رئیس اجرائیه «حکومت وحدت ملی» به بهانه تأمین امنیت و به اصطلاح دفاع از قیام های مردمی تبلیغات وسیع را به راه انداخته بودند ولی همه میدانیم که آنها در چه خواب و خیال بودند. این را نیز همه می دانیم که سران قومی و گروه های جنگی طرفدار نظام های دیکتاتوری استند، مگر حیف است که بعضاً روشنفکران و تحصیل کردگان ما پس از تحمل آن همه رنج و بدبختی خود و مردم خود بازهم در فکر دیکتاتور و نظام های دیکتاتوری استند. صد حیف که همین فضای باز ناچیزی را که به کمک بین المللی بوجود آمده، اجازه دهیم که با رویای حکومت داؤد خان و دیکتاتور «با کفایت» برچیده شود و بار دیگر یک جنگسالار قومی چون رژیم برهان الدین ربانی یا رژیم طالبی تبارز نموده بار دیگر به وحشت و بربریت برگردد و دروازه های تحصیل و کار را به روی زن و دختر ببندد و اگر زنی برای گدائی و یا کدام ضرورت دیگر از خانه براید مثل گذشته با کیبل به پایش زنند و سنگسارش نمایند.
  • بی تردید اگر قرار بر این شود که کاملاً نیروهای بین المللی افغانستان را تا یکی دو سال دیگر ترک گویند، در غیاب آنها کشور در گیر جنگ داخلی خواهد شد و این بار چنان خونریزی و ویرانی به راه خواهد افتاد که نظیرش را کسی ندیده باشد.
  • اگر وضعیت بی امنیتی، بی عدالتی و فساد را در دستگاه دولت افغانستان دیدیم بدین معنی نیست که نقص در دیموکراسی بود، مفهوم آزادی در دیموکراسی این نیست که هر زورمندی چون عبدالرشید دوستم و عطا محمد نور والی دایم العمر بلخ  وغیره حق داشته باشند هرچه دل شان خواست عمل کنند و خون ریزی براه اندازند.
  • دیموکراسی دارای سه اصل اساسی است، رعایت آزادی، حقوق  و نظم و دسپلین اگر این سه اصل درست اجرا نشود درهرجا و در تحت شرایط هر کشوری بی امنیتی، بی عدالتی بوجود آمده، دیموکراسی به انارشیزم مبدل می شود.
  • نکته دیگری که باید گفت، این است که گفته میشود: در حال، دیموکراسی در شرایط افغانستان سازگار نیست اما نمی گویند تا چه وقت؟، اگر دیموکراسی افغانستان  را که از حمایت همه جانبۀ بین المللی برخوردار بود به فردا و یا ده سال بعد بگذاریم، آیا ده سال بعد همین قدر که امروز از دیموکراسی دور هستیم ، بازهم به دور نخواهیم بود؟
  • در پایان این نوشته به یکی دو مطلب مشخص از نوشته هایی به جانب داری از کار ها و کودتای داؤد خان اشاره می نمایم:
  • محترم دوکتور سید عبدالله کاظم که در دوران ریاست جمهوری داود خان رئیس فاکولته اقتصاد بود و حال در امریکا بسر میبرند، در چند بخش یک سلسله نامه ها و پیشنهاد های داوود خان به حضور محمد ظاهر شاه و کار های دیگر او را به گونه ای کار تحقیق به نشر رسانده اند، برملا ساختن همچو مسایل کار بسیار خوب و نیک است، چه بدینگونه زمینه ای فراهم می شود تا اهل نظر چون محترم ولی آریا و دیگران به نقد آن پرداخته و باشد که واقعیت و حقیقت مسایل برملا گردد. اما از لحاظ اصول، کار تحقیق چندان به نوشته شان موافق نیستم زیرا در آغاز کار و طرح عنوان که «چرا و چگونه محمد داؤد خان را به یک مخالف سرسخت نظام تبدیل کردند؟» پیداست که در آغاز جناب شان از یک موضع جانبدارانه به موضوع پرداخته اند و مسؤولیت کودتا را که مستقیماً رهبری آنرا شخصاً داؤد خان به عهده داشته، به دیگران نسبت داده اند و داؤد خان را چون یک معصوم بی گناه معرفی کرده اند.
  • کسی دیگری هم در بخش نظر دهی «افغان جرمن» محمد اعظم سیستانی که ادعای تاریخ دانی هم دارند با اظهار اینکه در کودتای داؤد خان «بینی کسی خون نشده» در دفاع از کودتا قلم زده، در پاسخ شان باید گفت هنوز شما مفهوم خشونت را نمی دانید، زیرا کودتاچیانی که با تانک و توپ به قصد تصرف قدرت در شهر سرازیر می شوند، معلوم است که قانون و قسم را زیر پا کرده اند. آنهای که یک رژیم با ثبات چهل ساله را از میان برده اند، آیا اگر این عمل شان قانون شکنی، خشونت و خیانت نباشد، پس چیست؟
  • اگر از سرک سازی و کار های دوران داؤد خان یاد آوری می شود باید گفت: طبیعتاً هر دیکتاتوری آرزوی رشد و ترقی کشورش را می داشته باشد بخصوص در زمینه نظامی و اقتصادی تا دیکتاتور قدرتمندی باشد و آنگاه فکر کشور گشایی و تسخیر جهان را نیز در سر می پرورد.
  • ·                دیکتاتورها فقط از یک چیز بسیار بد می برند و خوش ندارند وآن «آزادی و دیموکراسی» است. چه میدانند که در فضای آزادی کارهای شان زیر سؤال و نقد و انتقاد قرار می گیرد و در آن صورت پایه های اقتدار شان تضعیف، متزلزل و بی اعتبار می شود. اما در پرتو آزادی است که مردم یک سر زمین قدرت را از یک دست خارج ساخته سازمان ها، نهاد ها و انجمن هایی را بوجود می آورند و قدرت به صورت شایسته و قانونمند پخش و تقسیم گردیده جامعه در ثبات به سر می برد.
  • سخن آخر اینکه اگر در جامعه آزادی و دیموکراسی نباشد ولو دیکتاتور ها چون صدام حسین دیکتاتور عراق و قزافی دیکتاتور لیبیا که کشور های شان به استثنای آزادی و دیموکراسی از هر لحاظ رشد و ترقی نموده بودند و بی سوادی تقریباً از کشورهای شان برچیده شده بود و صد ها هزار نفر از کشور مصر و جا های دیگر برای کار به آن کشور ها می آمدند، اما سرانجام چه شد؟  با از میان رفتن رژیم های دیکتاتوری همه چیز از میان رفت و در نتیجه آنچه برای مردم به میراث ماند، همانا جنگ، ویرانی و خونریزی بوده که ادامه دارد و همینطور از پیامد کودتای ۲۶ سرطان۱۳۵۲ داؤد خان. کودتا های دیگر و جنگ های داخلی و تجاوزات خارجی بوجود آمد که تا کنون از پیکر ملت خون جاریست. پایان.

برای ارتباط، احترامانه از شما دعوت میشود به آدرس های ذیل با ما در تماس شوید

nasharat@ariana-afghanistan.com و یا info@ariana-afghanistan.com
به استناد مادۀ ۲۰میثاق بین المللی حقوق مدنی و سیاسی، تبلیغ برای جنگ و ترغیب و دعوت به نفرت نژادی، مذهبی، زبانی و هرنوع دیگر آن، که منجر به خشونت و زور گردد، از نشرات ممنوعه محسوب گردیده ، اقبال نشر نخواهد یافت.

اهتمام محتویات مندرج دریک مطلب نشر شده در سایت ا. ا. مسئولیت تام نویسنده است.