هرکه پا کج  می گذارد خون دل ما خوریم!

شمار خوانندگان این مضمون: 0

۲۰۲۲/۰۱/۱۹
محمد عارف عباسی

هرکه پا کج می گذارد خون دل ما خوریم!

از مرد  دانای کهن سال اهل غزنه، مأمور متقاعد دارالتحریر شاهی، پرسیدند که بابا شما  چند سال دارید؟ پیر مرد، با قد خمیده و عصا چوبی در دست، با تبسم ملیحی جواب داد که، فرزندانم جوانان برخوردار چه پشت گپ می گردید، در حقیقت من ده سال پیش مرده ام، ولی «دیدنی» های روزگار زنده ام نگهداشته. پسران جوان با عطش بی حد کسب  دانش و کنجکاوی از مرد خبیر مؤدبانه سؤال کردند که بابا، مگر این دیدنی های روزگار چه ها باشد که برای شما طول عمر پر از رنج  آفریده؟ پیرمرد آهی کشید و گفت، این قصور عقل خودم است، که در غم دیگرانم، کار ناپسند دیگران مایۀ غم فزایی من است، ورنه خردمندان به کار بی ضرر دیگران کاری نمی داشته باشند منی غم کشم که خودم را بی جهت می آزارم، حتماً به نادانی ام حکم می کنید، حق به جانبید ولی ترک عادت موجب مرض است.

 قصه کوتاه، سؤال شما را بی جواب نمانده باشم مثالی چند از کار های بعضی ناموران می دهم که که عذابم می دهد و من آن را قید «قاموس» به نام دیدنی ها کرده ام”به اجازۀ عالی قدر کبیر صاحب”

کهن مرد از کسانی نام برد که درهمان آوان در جامعه شناخت داشتند.

  • گفت فلانی خان که صنف «ابجد» نه خوانده حالا مولانا  معنی مونه.
  • رئیس فلانی خان همرا دریشی خو”خواب” شپو مو پوشه و بیرون سودا خریدن موره.
  • یاور فلانی خان همرای کرچ خود خو مو کونه.
  • قونسل فلانی خان عوض زنده باشی “مغسی” موگه .
  • هلال سراینده  راگ مو خانه.
  • فلانی قوماندان تقاعدی در باغ خود در چهلتن  درخت را به نام کسی یاد کرده دو و دشنام موده وچوب کاری موکونه.
  • غلام فلانی خان روز های جمعه عوض مسجد به میلۀ  سگ جنگی موره.
  • سربلند خان که حالا مفلس شده به ناظر خود موگه دوفیله بدوان گاهی به طرف چپم گهی به راستم.

دیدنی ها  بسیار است و حوصله کم از دیدن هر کدام عوضی که زاره ترق شوم هنوز هم زنده ام.

گفتار پیر مرد مجرب در احوال کنونی بی ارتباط نیست که شاید دلیل طول عمر ما هم در همین دیدنی های چهل سال اخیر گره خورده باشد و حتی ملتی برای «دیدنی» زنده اند.

  • وفرت هنرمند و کثرت سیاست مدار و عروج داوران کم و کیف موسیقی را می توان «دیدنی» گفت که نه  سندی در کار است و نه حجتی در میان.
  • می توان در صف «دیدنی» های روزگار کارنامه های مالخولیای، گزاف گوی  به خود پیچیده ای را شامل ساخت که از مدرک دانش  فاقد الفی در جگر است، ولی تحلیل سیاسی می کند، برای بزرگ نمایی بر خود تهمت می بندد، و تخیلات واهی خود را واقعیت پنداشته افسانه های عجیب ساخته و نشر می کند و برای عقب نماندن از سیال و شریک  حاکمیت بر اعصاب را از دست داده ناموس دشنام می دهد و یگانه معیار قضاوت بر پرچمی و خلقی و تنظیمی «ناموس داری است» و از این کلمه خوشش می آید و عفت کلام نزدش ارزش باخته و با رکیک ترین الفاظ نوشته اش را جلا می دهد. واز اشخاص بی نام و نشان شناخته شده بزرگ مردان می سازد و در عالم خیال فکر می کند قدرت های جهان بر علیه اش توطئه می کند.
  • ·                    دیگری برای عقب نماندن از صف اساتیذ و ولی نعمتانش و کسب رضایت چندی در حریم ناموس  سیاست بی باکانه تجاوز کرده، به حمد و ثنای چند ناقص العقل فریب خورده در لاپرسانی و بی بازخواستی هرچه دلش می خواهد می نویسد، به طور مثال نوشت که دنیا در چه حال بود و «ظاهرشاه در خواب خرگوش»، سبحان الله، «خواب خرگوش» چه اصطلاح طفلانه برداشته  شده از قاموس کودکستان (محترم شیر ساپی به چه نزاکت مؤدبانه به کنایه نوشت که «دیگران خواب بودند شکر که تو بیدار بودی!!!» این سیاست مدار آماتور بدون شناخت واقعی وطنش، موقعیت ستراتجیک وجئو پالتکس آن، پشت سر گذشتاندن استعمار و تجاوزات و بحران های  قهقرایی آن. ، دار و ندار مالی اش و محکومیت در شرائط طبیعی و موقف سیاسی  به انزوا کشیده شده اش در لای رقابت های پیمان سازی های نظامی، این نو وارد صحنۀ فضل فروشان سیاسی  سطحی نگرانه، بعد از سکه زدن  قاموس به نام خود بر پا روانک سوار و کشمیر خواب می بیند. پا از گلیم فراتر نهاده به تخنیک فیوز میتر و لین مثبت و منفی قناعت نه کرده برای رضایت خاطر دیگران از خود تحلیل گر می سازد. غافل از این که مأموریت در زیمنس از انسان سیاست مدار نمی سازد. البته کس  حق ارائۀ نظر از او گرفته نمی تواند در صورتی که این قضاوت مبتنی بر یک تحقیقات علمی همه جانبۀ این آقا باشد. آیا سر به گریبان نه انداخته که به این درجه و سویه  در کدام دوران رسیده، آیا در آلمان تولد شده و والدین محترمش در کدام عصر تعلیم یافته و شهرت کمایی کرده اند.
  • سوانح  سرمحقق و مؤرخ محترمی را در آرشیف نویسندگان افغان جرمن آتلاین (جایی که من با درجن ها نوشته هایم بدون دلیل تبعید شده ام» از نظر گذرانیدم، سؤالی  در ذهنم خطور کرد که قبل از مطرح ساختن دیگر ملاحظات به عرض می رسانم:

یک- چرا از چوکی داری بلند مقام شان در کمیتۀ مرکزی حزب دموکراتیک خلق در سوانح مشرح شان  تذکر نه رفته. دلایل برای کتمان این واقعیت چیست؟

دو- اکادمی عالی علوم برای شان لقب «سرمحقق» اعطا کرده بود:

الف- آیا اکادمی علوم تحقیقات علمی را از لحاظ کیفیت، اهمیت و محتوا تصنیف کرده بود؟ که بر اساس آن یک نویسنده به رتبۀ سرمحقق ارتقا می کرد ؟

ب- در صورت موجودیت پوهنتون به حیث یگانه مؤسسۀ تعلیمی معتبر در کشور که در چوکات توأمیت با مؤسسات علمی ممالک دوست  اسناد فراغت آن قابل اعتباربود، آیا اکادمی علوم افغانستا ن، پدیدۀ کودتای ۷ ثور، در پهلوی پوهنتون صلاحیت اعطای رتب علمی را هم  داشت؟ و کدام فرمان تقنینیه در زمینه از کمیتۀ مرکزی صادر شده بود؟

سه- از لحاظ مشخصات اکادمیک ثبوت بلند بودن«کاندید اکادمسین» از «پوهاند» چیست؟ یا این که صرف لاف علمی است که تا حال حقیقت یابی نه شده؟

  • چهار- این محقق و مؤرخ محترم در مضمونی ضمن معرفی آثار دانشمندان وطنی و خارجی در بارۀ اعلیحضرت امان الله خان  می فرماید «در دهه هشتاد قرن بیستم بود که من با کارنامه های شاه امان الله وعشق آتشین او به استقلال وتعالی مردم افغانستان آشنا شدم ونفرت شدید او نسبت به استعمار انگلیس را درک ومحبت واحترام او را دردلم جادادم وسعی نمودم بیشتر او را ارج می گذارم».

دلیل پدیداری این احساس در دل و دماغ   محقق محترم بالاخص در دهۀ ۸۰ و قرن ۲۰  چیست؟ در حالی که جناب شان در دهه های قبلی ۵۰، ۶۰، و ۷۰  هم در صف متتبعین و محققین تشریف داشته و در بارۀ هر دور تډریخی باید معلومات کافی  می داشتند. مگر اینکه در دهۀ هشتاد جناب شان شامل نظام و پیرو مکتبی بودند که تضاد عقیدتی بین کپتالیزم و کمونیزم وجود داشت و توجه به چنین وقایع ضرورت مکتبی بود، ورنه هر دانا و آگاهی از رویداد های دور امانی قبل از دهۀ ۸۰ اطلاع می داشت .

هم چنان نظر به اصول مکتبی که محقق شامل آن بودند  نشنلیزم و استقلال در  پیوند خوردن  نظام های کارگران جهان و چرخیدن ممالک عضو بر مدار یک محور بی  مفهوم شده بود. تره کی و حفیظالله امین از شوروی بارها برای سرکوبی نهضت استقلال خواهی مردم افغانستان   تقاضای ارسال قوای نظامی شوروی را نمودند.  ببرک کارمل دوستی شوروی را شرط اول افغانیت و انسان نوین افغانستان گفت و هرکدام به نوبۀ خود الحاق افغانستان در جماهیر شروی  از اعماق قلب و به افتخار می پذیرفتند.

در همین مضمون محقق می نویسد که استخبارات روس توطئه ها و دسایس استخبارات انگلیس را در دوران سلطنت امانی افشا می ساخت. تا حال آن چه از قلم محترم عبدالرحمن زمانی خواندیم همه از اسناد محرم استخبارات انگلیس بود ولی از فعالیت های استخباراتی روس خبر نداشتیم که کدام بخش توطئه ها و دسایس انگلیس را کشف و افشا کرده باشد، اگر محقق محترم که حتماً به اسناد استخبارات روس دسترسی دارند  در زمینه به معلومات ما بیفزایند.

محقق به طور قاطع حکم می کند که اعلیحضرت محمد نادر شاه غازی توسط انگلیس به سلطنت رسید(که شاید منبع استخبارات روس باشد)

ولی کنجکاوی ها حدس و گمان آن را تقویت می بخشد که در تخریب و صدمه رساندن به شهرت اعلیحضرت غازی محمد نادر شاه استخبارات روس توسط مؤرخین اجیر خود نقش داشته است.

شمول نام دوشخصیت در لست سیاه روس یکی سردار نصرالله خان و دومی  نائب سالار سردار  محمد نادرخان در دوران سلطنت امیر حبیب الله خان یک واقعیت مبرهن است که هردو به دستور امیر و یا به ابتکار خود مبارزین نهضت مقاومت خانات آسیای میانه و قفقازات را مدد می رساندند.

سردار نصرالله خان در دوران سلطنت برادر زاده پاداش خود را گرفت اما روس ها توسط گماشتگان خود سپه سالار سردار محمد نادرخان را از در دربار امان الله کنار بردند و قبلاً در وقت نائب الحکومگی شمال برایش دسیسه ساختند که با برادرش شاه محمود خان علیه امان الله کودتا می کند.

  • محقق و مؤرخی به اسم مبارک داکتر عبدالرحمن زمانی فابریکۀ تخیلات شان شب و روز در فعالیت و تولید  عجیب است و با استفاده از یک مأخذ معین«اسناد محرم استخبارات انگلیس» بذل مساعی(البته با تبانی محقق دیگری) دارند که به اثبات برسانند که اعلیحضرت امان الله خان توسط برنامه های عالی مترقی برای تأمین هوس هم سویی افغانستان با اروپا  و تعالی و سعادت و رفاه مردم افغانستان در قلب فرد فرد ملت اعم از ملا مولوی، شیخ و روحانی  جا گرفته و در پایش خون خود نثار می کردند ولی انگلیس مزور، محیل و خائن توسط ساحران هندی ملت را جادو و در عقب دروازۀ وزرا، صاحب منصبان ارشد و مأمورین عالی رتبۀ ملکی و نظامی، مشروطه خواهان و منورین یک یک دلگی محافظ  ایستاده کرد، اردو را تسخیر و خلع سلاح کرد،  و به روحانیون و سران قبائل رشوه داد و حبیب الله را از سماوارچی پشاور تربیه نموده مسلح ساخت، و نادر شاه را به فرانسه آورد و حبیب الله را در برابر چشمان خمار آلود و سحر شدۀ مردم کابل بدون مقاومت و یک فیر به ارگ شاهی داخل نمود. و امان الله خان را در فرار کمک نمود از ایشان در بمبئی پذیرایی شاندارنموده و تسهیلات لازم را برای سفر شاهانه به سرزمین رؤیا های شان  مهیا ساخت و سپس نادر شاه را از فرانسه آورده با یک قشون یک صد هزاری انگلیس به تغییر لباس با دوصد مشاور ملکی و نظامی داخل کابل ساخته به سلطنت رساند.

به قرار افسانۀ زمانی صاحب انگلیس جبهۀ جنوبی جنگ را به نفع نادر خان صحنه سازی کرد ه به نفع نادر شاه عقب نشینی کرد.  اصلاً جنگ استقلال را به حیث قوماندان جبهۀ چهارم پدر کلان مرحوم شان به موفقیت رسانید.

در اخیر این درس تأریخی شاگردی تیز هوش ذکی و صاحب مطالعه  به نام الله محمد دست بالا کرد و گفت داکتر صاحب انگلیس با این همه فهم و دانش و تبحر سیاسی و قدرت نظامی چرا چنین احمق شد و برای خود این قدر درد سر خلق کرد در حالی با چنین قدرتی می توانست  امان الله خان را سر به نیست کرده  و نادرخان را به جایش به تخت می نشاند حاجت به این همه سرگردانی چه بود.

داکتر صاجب جواب داد به جایت بنشین تو تا حال کل اسناد استخبارات انگلیس را پوره نخواندی.

آیا این همه «دیدنی» روزگار نیست؟ که ببینیم و عذاب بکشیم و آه برر نیاوریم، که گویند تو نمی دانی چون داکتر نیستی. در حالی که نو «پوهاند» شده ام.

پایان