بزرگی فرهنگی استاد محمد عثمان صدقی

بزرگی فرهنگی استاد محمد عثمان صدقی

«قسمت دوم»

استاد محمد عثمان صدقی

وقتی استاد صدقی در کابینۀ مرحوم محمد هاشم میوند وال (۱۹۶۵-۱۹۶۷) به حیث وزیر اطلاعات و فرهنگ مقام وزارت یافت، خود را بار دیگر در حلقۀ دوستداران فرهنگ یعنی دوستان مطبوعاتی، نویسندگان، اخبار نگاران، هنرمندان و اهل سخن و قلم یافتند که با همکاری آنها و پشتکار این بزرگ مرد، در مدت خیلی کوتاه، آنچه در توان علمی و مسلکی داشتند، با صداقت و پاک نفسی، در خدمت وطن قرار گرفتند.

استاد صدقی با فهم و دانشی که به ادب، شعر، سخن، قلم و بیان داشتند و با دید و نظر وسیع ای که به فرهنگ می دیدند و فرهنگ را بیان نبوغ مردم می دانستند، می گفتند که در توسعۀ فرهنگ موفقیت های فکری، هنری، علوم، تعلیم و تربیه و بالاخره نظام پیش رفتۀ اجتماعی و سطح عالی معنویات و اخلاق برای جامعه و مردم مضمر است. صدقی، به همین منظور کلمۀ کلتور را در نام وزارت اطلاعات علاوه کردند تا همه فعالیت های فرهنگی وزارت در زیر نظام کلتوری انجام گردد و به این صورت، همه فعالیت ها و برنامه هایی که در معرفی، حفظ و انکشاف فرهنگ ملی و مردمی خدمت بتواند، توجه به عمل آید.

انجام کار های مهمی که در مدت کوتاه به صفت وزیر اطلاعات و فرهنک برای کشور انجام دادند، حکم بر این است که استاد محمد عثمان صدقی در همه کار های خود راستکار، صمیم، رسا و دور اندیش بوده و معیار کردار و پندار و گفتار این مرد دانشمند و دانشور احساس عمیق وطندوستی و شیدای اعتلای کشور قرار داشته است.

به راستی که مرحوم سید محمد عثمان صدقی یکی از مردان بزرگ فرهنگی، صادق و راستکار کشور بود. بزرگواری استاد صدقی تنها در راستی، صداقت، پاک نفسی و خدمتگزاری او به وطن ختم نمی گردد. صدقی مرد صاحب دانش، مرد سخن و ادب ، مؤرخ راستگو، مرد با دنیانت و دارای احساسات ملی صاحبقدر بودند.

مرحوم استاد صدقی دارای عالی ترین اخلاق انسانی بودند که در طول عمرش با او همراه و یار بوده و در تمام دورۀ ماموریت رسمی و معاشرت های شخصی او بروز نموده است. صدقی معلم دانا و پر فضلی بود که هم سخاوت معنوی و هم سخاوت مادی داشتند. تا حد توان به دوستان، آشنایان، همسایه ها و مردم بی بضاعت و ناتوان دست حرمت و محبت دراز می نمود. این نوع روش اخلاق و حیات او را در همه محافل، مرد صاحبقدر، مهربان و با دنیانت معرفی نموده است و همه به شخصیت او احترام مخصوص داشتند. صدقی در مجموعۀ اشعار خود “نجوای دل” فضایل خویش را به صفت انسان صاحب احساس و مهربان به ثبوت رسانیده. صدقی می گوید:

بسکه خاطر خواهی همسایه منظور من است”

“در دل شب ها فـغــان در خـانـۀ دل کــرده ام

در جای دیگر می فرماید:

زنهار عنان توسن احساس سر مده”

“وز پند ناصحان وفاکیش سر متــاب

 ویا:

“گویند در بهشت فضائی است بی خلل

اما بــه کنــج عــافیت دل نمی رســـد”

با همه بزرگواری،طبیعت نرم و سیرت حلیم، استاد صدقی دارای احساسات ملی گرایی افغانی پر شور، صاحبقدر و عظیم است.احساسات و ملی گرایی که ارتباط بگیرد به حفظ تمامیت ارضی، استقلال، و حدت کامل افغانستان و مردم این دیار عزیز، حرمت به ارشهای معنوی و ملی کافۀ مردم وطن ما، داشتن چنین احساس و عملکرد که به قیمت هیچ چیز فروخته نشود، مربوط به مردان بزرگ چون استاد صدقی می باشند.

صدقی در مورد حفظ غرور و شخصیت ملی به قوتی حرف می زند که شایستۀ آن است. او می گوید

بـــا سنــگ روزگار ســر پر غــرور ما”

“صد بارخون چکان شد و یک بار خم نشد

استاد صدقی در هیچ زمان و حالتی مردم و وطنش را فراموش نکرده، در دورۀ هجرت، در حالی که با قوت کلام بالا از حق و مردانگی مردم افغانستان علیه تجاوز خارجی و در هر زمان و دور تأریخ با وسیلۀ دست داشته، قلم و گفتار، از وطن دفاع می نماید، از حالت وحشت و دهشت دوران اشغال، توسط اتحاد شوروی سابق و در دهۀ نود نهایت رنج می برد.

من هر باری که به زیارت صدقی نایل می شدم و در هر باری که صحبت از وطن و حالت اسفبار مردم افغانستان در میان می بود، در چهره و چشمان تیز بین او احساس غم و اندوه بیشتر از پیش می دیدم. صدقی یکروز با صدای بلند و نیاز به دربار خداون(ج) اینطور تمنا کرد:

زین شام تار یارب بیرون چسان توان شد”

“چشمم به راه خورشید عمریست انتظار است

اعتراف می کنم که تعریف همه خدمات فرهنگی، بیان آثار و ثمر حیات فرهنگی و ادبی این مرد بزرگ ملی زیادتر از آن استند که من به یاد و در توان دارم. صدقی علاوه از صدها مقاله، نوشته، شعر و پارچه های ادبی و فرهنگی که از طریق صفحات روزنامه ها، جراید، مجلات و برنامه های رادیوئی به هموطنان عزیزش تقدیم نموده است، ثمر حیات فرهنگی و ادبی او به بیست اثر مستقل می رسد که اکثراً در افغانستان به چاپ و نشر سپرده شده اند.

مرحوم صدقی بنابر اشغال افغانستان از طرف اتحاد شوروی سابق، مانند تعداد کثیر هموطنان دانشمند و وطن خواه، اجباراً کشور را با خانوادۀ خود ترک گفتند و در پتسبرگ ایالات متحدۀ امریکا تا آخر عمر در درد عمیق هجرت، زندگی می کردند.                                                                      

مرحوم استاد صدقی شعر ذیل را که احساسات و عشق او را به وطن آبایی او ثابت می نماید، هنگامی در حجرت سروده است که وطن در اشغال اتحاد شوروی سابق بود. عزیزان وطن خواه درک می نماید که این شعر زیبای مرحوم صدقی تحت عنوان (چه شد؟ مخمس بر غزل حافظ) تا چه حدی گویایی بر حالت فعلی وطن ما نیز است.

چه شد…؟

کور شد چشم مروت قوم افغان را چه  شد

نازنیان را چه پیش آمد، عزیزان را چه شد

یاری اندر کس نمی بینیم یاران را چه شد

دوستی کی آخر آمد دوستداران را چه شد

داستـــانـها بود مـا را در کتـــاب روزگار

در میــان کشوران  بودیم صاحــب اعتبار

نکته های چند می گویم عزیزم گوش دار

شهریاران بود و خـاک مهربانان این دیار

مهربانی کی سرامد شهریاران را چه شد

روزگاری شد که شمشیر ستم را بنده اند

رشتــۀ امیــد را از خویشتن بـر کنــده اند

در قبــال راستی از همــدگر شرمنده انــد

گوی توفیق و کرامت در میان افگنده اند

کس بمیدان درنمی آید سواران را چه شد

انتظارم آب کرد این انـتـظا را نا بجـــاست

چشم امید از ستمگاران این عالم خطاست

کشتۀ خویشند این مردم غم مــلت کجاست

لعلی از کــان مــروت بـر نیـاید ســـالهــاست

تابش خورشید و سعی باد و باران را چه شد

اهرمن بر شوکت افغانیان تا چشـم دوخت

نالۀ بیحاصل ما هر طرف بسیــار توخـت

مشت ارزل کشور ما را بارزانی فروخت

زهره ساز خوش نمی سارد مگر عودش بسوخت

کس نــدارد ذوق مسـتی میگســاران را چــه شــد

مملکت در خون نشسته درد ملت بی دواست

شور جانبـازان افغان تا بــکی بی رهنمـاست

شیر مردان حقیقی این زمان یارب کجــاست

صد هزاران گل شگفت و بانگ مرغی بر نخاست

عنــدلیبــان را چــه پیش آمــد هــزاران را چـه شد

در طلسم دیـگر افتــادیم یــاران سـالهــاست

حلقۀ بی اتـــفـاقی بهر مــــا زنجیر پــــاست

ناله کردیم از نوای ما صدایی بر نــخواست

آب حیوان تیره گون شد خضر فرخ پی کجاست

خـون چــکیـد از شاخ گل باد بهاران را چـه شد

دوش رفتم خــــدمت فرخــنده مرد تیــز هـوش

دیــــدمش در فــکر مــردم بار غم دارد بدوش

گفت چون صدقی کلام خواجـه را میدار گوش

حـــافظ اســرار الهی کس نــمی دانــد خــمـوش

از کـه می پرسی که دور روزگاران را چه شد

هنوز استاد صدقی حیات داشتند که بنده به زیارت استاد در پتسبرگ، امریکا رفتم، جایی که او با خانم و دخترش در یک اپارتمان کوچک و خیلی ساده در هجرت به سر می بردند. استاد را ضعیفتر و ناتوانتر از سال قبل یافتم. من همیشه از استاد صدقی آموخته ام و از صحبت های شرین و آموزندۀ او خوشحال می شدم. فلهذا خوشحال می بودم با استاد ساعتی قدم بزنم و از ایشان تقاضای صحبتی در موارد مختلف نمایم. چونکه استاد به من محبت و حسن نظر پدر معنوی را داشتند، روزی هنگام قدم زدن، از وطن که هنوز در اشغال اتحاد شوروی سابق قرار داشت و حالت زار حجرت صحبت می نمودند. او به جا ایستاد و با اندوه و چهرۀ غمین آه کشید و چنین فرمودند ” این کشور بیگانه با این همه جرق و برق، اینجا وطن و خانۀ من نیست. جای من آنجاست که پدر و مادر من مرده و دفن اند. جای من در کوچه های کابل و پغمان من است، می خواهم در دارالامان، چهل ستون، سرک های دهبوری و کارتۀ چهار و ریگ های جلال آباد وطنم قدم بزنم. دلم می خواهد به زیارت مزار و بلخ بروم.می خواهم در مصلی هرات و مسجد موی مبارک در قندهار، از خداوند بزرگ تمنا کنم که وطن و مردمم را از این شر و بدبختی نجات دهد. می خواهم به خرابه های غزنه قدم بزنم و با سنایی صحبت کنم و آرزوی سعادت کشورم را از زیارتهای آن دیار صاحب فرهنگ تقاضا کنم. می خواهم در آنجا فکر کنم، شعر بگویم، بنویسم، حرف بزنم، نفس بکشم و بالاخره می خواهم در آنجا، می خواهم در وطن خودم بمیرم و در خاک پاک آن دیار عزیز و مقدس، خاک شوم. اما افسوس که این آرزوی آخر برآورده نخواهد شد، چونکه”:

” فریاد اسیران را فریاد رسی باید

تا گفته شود حرفی در خانه کسی باید”

من استاد را در آغوش گرفتم، دست های مبارک او را بوسیدم و مانند طفل ساده دلی که به پدر بزرگوار، دانا و جهان دیده تسلی می دهد، حرف خود شانرا تکرار کردم:

” غمین مشو که راه سعادت بعید نیست

عالم به چشم زنده دلان یک تبسم است”

وقتی چند ماه قبل از وفات استاد صدقی بار دیگر به زیارت او نایل شدم، با تأسف عمیق یافتم که استاد خیلی ضعیف، نا توان و مریض است. فهمیدم که دیگر زبان کلمه ساز او سخن و شعر نمی گوید، دیگر قلم توانا و پر برکت استاد اثر ادبی و تأریخی چون سرود هستی، نجوای دل، نی و اندیشه، سیر دیوان حافظ، ملکه در آشیانۀ عقاب، اسکندر در ادبیات ادبی، سیر ادب در افغانستان، عروج بارکزایی ها، شیر شاه سوری، کابل شاهان، یفتلیان، شهر های آریانا، لشکر کشی اسکندر در افغانستان، شرین و خسرو، تمدن کوشانی در ادب، سید جما الدین افغانی، ملل متحد و جهان امروز، به پیشگاه هموطنان عزیزش تقدیم نمی کنند.

استاد صدقی دیگر درامه های چون عاطفه، عسکر جوان، پیراهن، انجمن گلها، طنبور شکسته، کابل شهر ما و صدای وجدان، نخواهد نوشت. اما آنچه مایۀ افتخار خانواده و دوستان او است، اینست که صدقی با وجدان با صفا، گنج عظیم فرهنگی به جامعۀ افغانی به میراث گذاشته است.

من در حالی که این نوشته را با بیت شرین شخص استاد خاتمه می دهم و آرزو می نمایم که روح پاک استاد صدقی غرق در رحمت خداوند باشد. با تأسف اظهار می نمایم که آخرین آرزوی استاد صدقی مبنی بر اینکه در وطن عزیزش چشم از جهان بپوشد و در خاک پاک وطن خاک گردد، بر آورده نشد.

” ندانستم چرا صدقی ز گفتارت شکر ریزد