دوران «جنگ سرد» و اثرات آن بر افغانستان!(۷)
۲۰۲۲/۰۵/۰۴
دوران «جنگ سرد» و اثرات آن بر افغانستان!
(قسمت هفتم)
یادداشت: این قسمت مقاله قبلاً به تأریخ ۲ ماه می ۲۰۱۵م نشر شده است. پس از تصحیح اشتباهات ممکن تایپی، بار دیگر برای نشرتقدیم است.
« بعد ازین که، برخی از نویسندگان محترم، به ارتباط حادثۀ “ثور ۱۳۵۷ ه ش”، مطالب وسیع نشر نمودند، ترجیع داده شد، تا از متن گزارش شماره ۱۹ سال ۱۹۷۸م “شپیگل”، در شماره های بعدی، معلومات بیشتر نقل گردد. نویسنده، به این نظر نیست، که هر یک از “فکت ها”، در انکشاف وقایع بعدی، حتماً نقش “مؤثر” و تعیین کننده خواهد داشت، اما دانستن آن، مضر نخواهد بود.
حال، لازم است، تا این چند نکته از بخش مناسبات بین المللی، بین شرق و غرب و هم روابط بین “اروپای غربی” و “ایالات متحدۀ امریکا” نیز از نظر بگذرد. طوری که می دانیم، قریب دو سال بعد از ختم جنگ دوم جهانی، در سال ۱۹۴۷م، “جنگ سرد” بین “واشنگتن” و “مسکو”، ایالات متحدۀ امریکا، پدیدار شده است، ایالات متجدۀ امریکا، اروپای غربی را مرکز عمدۀ مقابله با “کمونیزم” تعیین می کند، که تمرکز سنکین سلاح های تخریبی و قوای آن، در آلمان تقسیم شده، صورت پذیرفته است. “غرب آلمان” در مناسبات شرق و غرب، نقش مؤثری داشته است، با وجود آنکه تمام تصامیم، در تحت تأثیر “مسابقات تسلیحاتی”، توسط “واشنگتن” و “مسکو” اتخاذ می گردیده است. اما رهبری آلمان، بخصوص “ویلی برانت” و “ایگون بار” با تعیین مشی، “تغییر از طریق تقرب“، مؤفق به عقد قراردادهای زیادی شده اند، در عین حال راه را برای “تشنج زدائی” باز ساخته، و در نتیجه روابط بین “شرق غرب” روز تا روز بهتر می شده است.
این نقطه را هم چنان فراموش نکنیم، که “غرب آلمان” با پادشاهی افغانستان روابط حسنه داشته است. اما اینرا هم می دانیم که پادشاهی در زمان “نیکسن” سقوط داده شده است که در قسمت قبلی یادآور شدیم. اینکه “هینری کیسینجر” احتمالاً چه نوع “مین گذاری” کرده باشد، هم چنان در بخش جداگانه قابل بحث بوده می تواند. مرورس بر وقایع در سطح بین المللی، نشان می دهد که دورۀ “جیمی” کارتر، بیشترمسبب ایجادگر معضلاتی شده است که در کشور ما بیشتر خون بی گناهان ریختانده شده است. حال بار دیگر، بر برخی از حوادث نمونه که در سال ۱۹۷۷م در «اروپا» و بخصوص در آلمان رخ داده است مرور می کنیم که ممکن بر اوضاع افغانستان هم، بدون اثر نبوده باشد. درینجا روابط «رهبری» آلمان، و شخص «هیلموت شمیت» با «جیمی کارتر»، « ۳۹ – مین» رئیس جمهور ایالات متحدۀ امریکا (بین سالهای ۱۹۷۷م تا ۱۹۸۱م) از حزب دیموکرات، برجستگی نشان می دهد، که خیلی خوش آیند و مطلوب نبوده است،
وقتی «هیلموت شمیت» از «جیمی کارتر» حتی به صفت یک سیاستمدار «کودن» و «بی شعور» یاد کرده است، ممکن بیمورد نه گفته باشد. از جانب دیگر در داخل آلمان، اعمال «تروریستی» هم به راه افتاده بود، که سالها بعد، با وحدت دوبارۀ آلمان، مراکز سازماندهی اصلی و مخفیگاه های “تروریستان” نیز برملا شده است. فقط به این چند سرمقاله، نمونه وار نظرمی کنیم. خوانندگان محترم می توانند ترجمۀ مفاهیم را در پایان هر تصویر، مطالعه فرمایند، تا خود ببینند که “تروریزم” چه اثرات ناگوار بر اذهان عامه داشته است. مردم این جامعه که راه دیموکراسی را در پیش گرفته بودند، توجه زیاد به دولت “قانون” داشته اند. وقتی تأکید بر “تعقیب کامل تروریست ها” در زمان حکومت “شمیت” شنیده می شده است، مردم آن، تشویش از آن داشته اند، که “دولت قانون” برچیده نشود. بناءً به ادامۀ قسمت ششم، متباقی مطالب متذکرۀ “شپیگل” را از نظر می گذرانیم، در عین حال می پذیریم، که روزنامه ها و نشرات، در گزارشات آنها، ممکن مطالبی را هم نوشته باشند که، شامل قصه های خواهد بود که شباهت با قصه های “سر چوک” کشور افغانستان (کابل) هم، نشان دهد.
بدین معنی که عاری از خبط هم در اطلاعات و هم فارغ از “شایعات” و “حدسیات” نه باشد. بناءً، نباید از نظر دور داشت، که دولت های دو قطب قدرت جهانی، که “پیشبرندۀ جنگ سرد” بوده اند، در قدم اول دارای قدرت “اقتصادی و سطح زندگی” یکسان نبوده اند. این هم ممکن بوده است، که در تبلیغات و یا در ساحات “بحرانی” از هر وسیله استفاده کنند، اما توجه و فعالیت های آنها، بیشتر در اروپا متمرکز بوده است، مناطق دیگر جهان را، به درجات مختلف تقسیم کرده بودند. اینکه آیا، بطور مثال، رهبری وقت “شوروی”، به سازمان های “چپی” در افغانستان، نظیر جناح های انشعابی “جریان دیموکراتیک خلق…”، که بعداً خود را “حزب دیموکراتیک خلق افغانستان” نامیده و علاوه از آن، دو گروپ “بزرگ تر” چون “جناح خلق” و “جناح پرچم”، و تعداد دیگری از “حلقات” جدا شده را، بشمول “شعلۀ جاوید “وغیره”مارکسیستی” می دانسته اند، یا نه، باید خود آنها، بگویند. تحلیل دقیق از آن مرحلۀ تأریخی کشور صورت نگرفته است.
در گزارش شپیگل که در بارۀ اوضاع کشور می نویسد، هم چنان می خوانیم: «… سرک های شمال و جنوب و سرک های شرق و غرب کشور، که یگانه راه های پخته شمرده می شود، توسط “روس ها” و “امریکایی ها”، پخته کاری شده است. وقتی، مناسبات قدرت درین کشور، در یک شب تغییر فیصله کننده می بیند، تأثیرات آن در صحنۀ آسیایی، که چنان عادی و هموار بنظر می رسیده است، نه تنها در نتیجۀ این کودتا، محمد داؤد به تأریخ ۲۷ اپریل سقوط داده شد، بلکه خود داؤد هم چنان، پنج سال قبل از طریق کودتای بدون خونریزی، خود به قدرت رسید. اما این مرتبه، سه روز جنگ صورت گرفت… تعداد قربانیان این کودتا، با اعدام های بعدی، بر طبق گزارشات نمایندگی های خبری، بین ۵۰۰ تا ۱۰۰۰۰ تخمین گردیده (چنین یک تخمین خود یک واقعیت لرزان و غیر دقیق را نشان می دهد)، منجمله آنطوری که رسماً خبر داده شده است، تمام فامیل داؤد سقوط داده شده، بشمول ۲۹ نفر از وابستگان او، که در جمله یک برادر، خانم و سه پسر شامل بوده اند، قتل عام شده اند، قبل از اینکه کودتاچیان خود او را با ضرب مرمی، به قتل رسانیده اند…» در گزارش “شپیگل” بطور مختصر، از خلال اخبار رسمی آنوقت در بارۀ “رهبر جدید” هم می نویسد که: «تره کی، ۶۱ ساله به حیث، “راپورتر باختر”، خبر رسانی افغان، به کار آغاز نموده است، بعداً به حیث اتشۀ کلتوری سفارت افغانستان، در واشنگتن مقرر می گردد، اما به عنوان اعتراض، در برابر سیاست محمد داؤد که در آنزمان صدراعظم بوده است، از وظیفۀ دیپلوماتیک، استعفاء می کند. در کابل به نشراخبار اقدام کرده است. یک ونیم سال هم به حیث ترجمان در سفارت امریکا در کابل کار کرده است، قبل از اینکه در سال۱۹۶۵م، حزب “کمونیستی”، “حزب دیموکراتیک خلق افغانستان” را، تأسیس می کند. چند سالی بعد، این حزب در نتیجۀ مناقشات و رقابت ها، برسر رهبری، از هم می پاشد، طوری که یک جناح جدا شده، داؤد را در کودتای ضد پادشاه کمک کرده است. تره کی که گروپ خود را حزب “خلق” می دانست، در مخالفت با صاحبان قدرت جدید قرار گرفت، که به زودی حاکمیت، همه احزاب را ممنوع ساخت. در ماه می ۱۹۷۷م، جناح های” کمونیستی” دوباره متحد شدند – به حمایت و لطف و مرحمت سفیر شوروی در کابل، “الکسندر پوزانف”، سابق عضو “بیروی سیاسی”، یک دیپلومات ورزیده...» حال توجه نمائید که در عرصۀ بین المللی، چه فضای مناسبات مسلط بوده است. درینجا، فقط به عنوان اشاره، به بعضی از سرمقاله ها که در پشتی مجله، دیده می شود، اکتفاء کردیم، که در سمت چپ صفحات قبلی دیده می شود. همه می دانند که در مناسبات و رقابت های دو قدرت متخاصم جهانی، اوضاع “شرق میانه” و موضوعات منازعۀ “اعراب – اسرائیل” و سرنوشت مردم فلسطین از معضلات دیرینه بوده است، که جهات “مذهبی” موضوع، ذهنیت و موضعگیری های دولت های افغانستان را هم، متأثر نگهداشته است. از جمله مهمترین رویداد، که در قستم ششم نیز ذکر شده است، موضوع “خرابی” مناسبات “مصر سادات” بعد از مرگ “جمال عبداناصر” با “اتحاد شوروی” است، که با حرکت “تنهائی سادات” در روابط با “اسرائیل” مسبب ایجاد نفاق و پراکندگی در جهان عرب نیز گردیده است. این حرکت مناسبات بین المللی را در مشابهت با “زمین لرزۀ شدید”، تغییر داد. این حوادث همزمان، در چنان فضاء صورت می گیرد، که “جیمی کارتر”، یک شخص “کاملاً نا شناس” که از او حتی به عنوان “ضعیف ترین” رئیس جمهور امریکا یاد می کرده اند، به قدرت می رسد. او را یک سیاستمدار “غیر قابل پیشبینی” یاد می کرده اند. قابل تذکر است، که در آنزمان اصطلاح “حقوق بشر” عمدتاً متوجه “اتحاد شوروی و چین” فهمیده می شده است و به این “شعار”، بنیادگرایان اسلامی، “اخوانی ها” منجمله “اخوانی های” قدرت طلب افغانستان نیز، دل خوش می کرده اند، در تحت نام “مقابله” با “کمونیزم” به این “شعار” پیوسته اند. در آنزمان، رژیم های “دیکتاتوری پرولتاریا” را به عنوان “رژیم های توتالیتیر” تحت ضربه قرار می داده اند، حال “دیکتاتوری دینی” و آنهم “اسلام افراطی” سیاسی، همه ارزش های حقوق بشر و آزادی های ابتدائی انسانی را زیر پا می سازند، که حال بخش اعظمی “افراطیون” بنیادگرای، در آن دام افتاده اند اما در آنزمان عملاً در جهت اهداف ایالات متحده، عمل می نموده اند. در حال حاضر این شبکه های افراطی، تحت نام مذهب، بازی های مشکوک و خیره را هم، به پیش می برند. مفاهیمی که در بالا و جنب تصویر کارتر در پایان تصویر ثبت است، بار دیگر در متن تکرار می گردد، که اگر احیاناً تصویر حذف گردد، در متن باقی، بماند. «انجام تشنج زدائی؟ «حرکت صلیبی کارتر برای حقوق بشر.» “سادات عرب” “مرد دولت یا خائن؟”. در آن روزها، ابر سیاه تروریزم نیز بر فضای مناسبات جهانی مسلط بوده است.
این گزارشات، در جریان همین “سی و هفت سال”، یک عالمی از “حدسیات”، “شایعات” و “افسانه ها” را باعث شده است، که گویا، همه آنچه که در افغانستان صورت گرفته است، حتماً به “اذعان” و نقشۀ قدرت های “خارجی”، صورت گرفته باشد. در تحت چنین “فضاء”، استعداد طرح “فتنه”، “توطئه” و راه های فریبکاری و “مخفی کاری های ممکن”، خود این “رهبران” را، که تشنۀ “قدرت “بوده اند، تا حد زیاد، زیر خس و خاشاک و آب کثیف، نگهداشته است. بطور نمونه، بر “وحدت دوبارۀ” این حزب، بعضاً “مهر” مؤفقیت طلائی “الکسندر پوزانف” و غیره “دستگاه ها” را می کوبیده اند، اما ممکن توجه ننموده باشند، که آیا واقعاً این “وحدت” در عمل، در مدت کمتر از یک سال الی ۲۷ اپریل در همه سطوح “سازمانی و تشکیلاتی”، تحقق یافته بود؟ منازعات و مناقشات بر سر قدرت، آنطوری که توسط “رهبران” این “شاخه ها” براه افتاده است، کار یک “حزب واحد” دارای اندیشه و مشی علمی، به خاطر وطن شناخته نمی شود. هدف نویسنده این نیست، که نقش و نفوذ عوامل احتمالی مختلف را در بروز “بحران افغانستان” رد و یا تأئید کند، بلکه نویسندۀ این مطلب، برین عقیده است، که اگر ممکن می بود که وقایع بصورت درست و کامل بیان گردد و بدینترتیب توضیح حقایق تأریخی، آنطوری که صورت گرفته است، بیان می شد، ممکن ما در همچو فضاء قرار نمی داشتیم، که تا اکنون بررسی لازم علمی”، صورت نگرفته است. درین مرحلۀ بحرانی و در عصر “تکنالوژی اطلاعاتی”، با این مرحله که هر روز تشکیل احزاب بی شمار خبر داده می شود و در واقعیت امر، این چنین احزاب را می توان احزاب “فیسبوک”، “تویتر”، “یوتوب” و غیره یاد کرد، موجودیت آنها را فقط همان “پرووایدرهای”، تکنالوژی خبری جدید، دستگاه های مرموز و با قدرت استخباراتی، ممکن ساخته است. ممکن هر کس، مصروف، به اصطلاح “لباس شوئی” خود، باشد. اما از طرزالعمل چنین بر می آید که دست های قوی و مرموز باید در عقب این فعالیت ها فعال باشند، در غیر آن، اینها را کی تمویل می کنند و چه مراکز آنها را آموزش می دهند؟ که همچو اهداف مضر را تعقیب می کنند، نه اینکه از آن به عنوان وسیلۀ سالم کمک، در جهت تربیت اجتماعی استفاده نمایند. توجه به وقایع قبل از حادثۀ” ۲۷ اپریل ۱۹۷۸م”، مهم است، اما در عین حال لازم است، تا مسایل را با پیوند های لازم، محلی، منطقوی و بین المللی نیز در نظر بگیریم. قبل ازین که به جمعبندی بعضی از موضوعات، با بعد بین المللی، دست یابیم، به قسمت متباقی گزارش “شپیگل”، که به ارتباط حادثۀ ۲۷ اپریل ۱۹۷۸م، منتشر گردیده است و بخشی از آنرا، در قسمت قبلی، از نظر گذرانده ایم. به ادامۀ گزارش، “شپیگل”، در رابطه با کودتا بدین متن می خوانیم:«لیکن کودتا خیلی پلان شده انجام یافته است، در مقایسه با آنچه که، درین وسعت معمول بوده است: نه پیروزمندان، تحت رهبری پیلوت های “میگ” (MiG) و معاون قوماندان قوای هوائی، “دگروال عبدالقادر”، قدرت را در کشور بدست می گیرند، بلکه، آنها با سه وزارت قناعت نموده، قدرت را به ملکی ها، انتقال می دهند، که در ساعات کودتا، در زندان نشسته بودند – به رهبر حزب غیر قانونی “کمونیستی”، نورمحمد تره کی و رفقایش…» طوری که در پایان قسمت ششم، از مقدمۀ گزارش “شپیگل”، نقل شده است، در نتیجۀ انجام “کودتای چپی” در سال ۱۹۷۸م، از نگرانی، کشورهای “ایران” و “پاکستان”، صریحاً سخن گفته شده است و در سرحدات آنها، دولتی را مشابه “سیستم کیوبا”، در افغانستان یادآور شده است. اما در قسمت نسبتاً اخیر متن گزارش، از “آدرس” ایران، زمان “شاه”، چنین بیان می دارد:”…محمد داؤد، که در زمان کوتای خود، به حیث مرد روسیه محسوب می گردید – افسران تربیه یافتۀ شوروی، در جمله، رهبر کودتا، دگروال قادر، در آنزمان او را در دستیابی به قدرت یاری رسانید – بطورمتداوم از خط چپ انحراف می نمود. شاه (ایران) از ناحیۀ امنیت سرحدات شرقی آن، نگران بوده است، جانب داؤد را با پروژه های اقتصادی، به حجم کلی، ۸.۱ میلیارد مارک (غرب)، تشویق نمود، تا به “دام” خویش گرفتار سازد، حتی وعده سپرد، تا برای این کشورمحاط به خشکه، خط آهن اعمار و اتصال آنکشور را، به بنادر در خلیج فارس فراهم نماید. (حال بخشی از آن نقشه ها در مرحلۀ تطبیق است، اما در تحت حاکمیت “ملاهای دیکتاتور شیعه” و بدون موجودیت شوروی.) از جانب دیگر، داؤد هم چنان خود را با هندوستان، عضو جنبش عدم انسلاک، نزدیکتر ساخته بود. او در ماه فبروری به عربستان سعودی دیدار داشته است. کشوری که با میلیارد ها عاید نفت، علیه نفوذ شوروی در شاخ افریقا، به مبارزه مشغول بوده است. چند هفته قبل، نخست داؤد طلب خروج “کیوبا” را، از گروپ کشور های جنبش عدم انسلاک نموده بود، که قرار بوده است، تا وزرای خارجۀ کشورها، در کابل تشکیل جلسه دهند. این تقاضا را، به نسبت “خدمات “– نظامی (Hiwi) کیوبا، در افریقا، برای یک قدرت “بزرگ” دانسته است. این حرکت برای مسکو، به مفهوم گناه کبیره بوده، کمونیست ها علیه چنین بی راهی های داؤد به اعتراض پرداخته اند. به تأریخ ۱۷ اپریل، علاوه از آن، یکی از مؤسسین و رهبر آنها، میر اکبر خیبر ترور گردید …” (“شپیگل”، شماره ۱۹، سال ۱۹۷۸م) از نقل سایر مطالب، که در بارۀ اوضاع منطقه نیز معلومات ارائه گردیده است، صرفنظر می گردد، اما این دو تصویر را که باهم، مرتبط می باشد و در عین حال، در پایان هریک معلومات معینی تحریر شده است، که ممکن برای خوانندگان محترم جالب باشد. تصویر اولی که متأسفانه “کیفیت” خوب ندارد، “تونل سالنگ” را نشان می دهد و در پایان تصویر، علاوه می کند، که این “تونل را شوروی” اعمار نموده است. در سطر دوم از هشت سطر در “پراودا” نام می برد. در متن گزارش، هدف از این هشت سطر، “خبر” کودتا است. شپیگل می نویسد: ” مسکو در آغاز چنین عمل کرد، که واقعه در افغانستان دور، صورت گرفته است، که به شوروی مربوط نیست. “پرودا “در هشت سطر آن، نخست خبر کودتا را، بر اساس منبع خبری انگلیسی زبان “رویتر”، بدست نشر می سپارد. ولی باز هم “اتحاد شوروی بحیث اولین دولت”، حکومت کودتایی جدید را در روز تشکیل آن، برسمیت می شناسد. در تصویر دومی، یک نمونه از سرک های افغانستان را نشان می دهد، در پایان تصویر ،از “عمر اوسط ۴۰ سال” در افغانستان، خبر می دهد.
حیات سیاسی “چهل سال” اخیر در کشور ما و موقف های تبلیغاتی گروپ های متعدد، دلایل و “فکت های” کافی، بدست می دهد، که در رابطه با قدرت های بزرگ و نقش آنها، در افغانستان، بسیاری از مطالب، با “پیوند های” احتمالی، که در صحبت های “آزاد” افراد علیه همدیگر، نیز به زبان آورده می شود، غیر دقیق و بدون ثبوت ارائه می گردد. آنچه گروپ های “سیاسی” به پیروی “آیدیالوژی” های مختلف، در کشور ما، تا زمان سقوط “سلطنت”، در داخل کشور، تبلیغ می نموده اند، اسناد و مدارک معتبر را نویسنده در اختیار ندارد، تا بتواند ثابت سازد، که قدرت های “بزرگ”، درگیر در جنگ “سرد”، به این “حلقات” چنان یک کیفیت سیاسی دیده باشند، که آنها را در صف، احزاب دیگر بین المللی، بپذیرند. “فکت” های معلوماتی فوق، در حقیقت شباهت نزدیک به یک “اشپزخانه” دارد، که در آن انوع مختلف مواد خام، وجود داشته باشد، که هرکس مطابق میل خود، “سوپ”، یا شوربای لذیذ خود را بپزد.
صرفنظر از همه “حدسیات”، تأریخ کشورما باید، یک روز در برابر این همه ادعا های تبلیغاتی و افراد صاحب قدرت، ثبوت ارائه کند. چنین به نظر می رسد، که تمام انکشافات الی ۲۷ اپریل ۱۹۷۸م، برای قدرت های بزرگ، در مقابله های آنها، در امر کسب نفوذ، منفعت خاصی نمی آورده است. چنین یک بررسی دریک مقاله گنجایش ندارد. جای شک نیست، که ممکن افراد مربوط این حلقات، در داخل کشور، تلاش کرده باشند، تا خود شان بر خود، مهر “وفاداری” به این و یا آن، بزنند. اما آنچه به ارتباط رسیدن به قدرت سیاسی مطرح می گردد، در یک کشور کم انکشاف، هر نوع حادثۀ توطئه گرانه ممکن است. حوادث پی در پی ناشی ازین حالت، یا وضعیت داخلی کشور نیز بوده می تواند. طرح “سیستم های سیاسی” از گروپ های متعدد، برای افغانستان، که در تحت نام “چپ” و “راست” مهر زده شده است، تا حد زیاد، نوعی از “عوام فریبی”، از جانب این گروپ ها، تا زمان “دخول” قوای “شوروی”، محسوب شده می تواند. هرگاه با دقت لازم، به موضوعات “جدی” که در بین دو “قطب” قدرت، در “جنگ سرد” وجود داشته است، توجه شود، این دو کشور، فشار زیاد فعالیت های آنها را در “اروپا”، متمرکز می ساخته اند، عمده ترین موضوعات ،”مسابقات تسلیحاتی” بوده است. صرفنظر از تفاوت ها در سیستم، همه می دانند، که “قارۀ امریکا” و بخصوص ایالات متحده، از تخریبات “جنگ” دوم جهانی، به دور مانده بود، این وضعیت در پهلوی، کسب برتری “نظامی”، در “جبهۀ غرب”، با توانمندی اقتصادی، امکانات بیشتری، در بخش مسابقات تسلیحاتی، فراهم می ساخته است. برای اتحاد شوروی، که ویرانی های شدید جنگ را متحمل گردیده بود، مسابقات “تسلیحاتی” برای آنکشور، بار سنگینی دیگری بوده است. تأثیرات منفی این سیاست مسابقات تسلیحاتی را می توان، با مثال های زیادی، مشاهده نمود. مطالعۀ گزارشات منتشره در بارۀ وقایع افغانستان بعد از ۲۷ اپریل ۱۹۷۸م، الی اخیر همان سال دیده می شود، که بطور نمونه در مجلۀ سیاسی – اجتماعی “شپیگل”، فقط دو عنوان، اولی با سر خط: “افغانستان – زهر افشانی شده است” و دومی تحت این کلمات” : هیچگاه صفینه نخواهد بود“، انتشار یافته است. معلومات ارائه شده، بیشتر در رابطه با سطح انکشاف اقتصادی – اجتماعی افغانستان متمرکز بوده است، که تا آنزمان از تسلط شرایط زندگی قرون “اوسطی” درین کشور نیز تذکراتی وجود داشته است. علاوتاً، بطور مختصر از مقابلۀ “ملا ها”، بر ضد حکومت “چپی،” که افراد “رهبری” حکومت را “کمونیست” تعریف نموده اند، اطلاع می دهند. طوری که در قسمت ششم همین سلسله، نیز تذکر رفته است، “شپیگل”، در رابطه با این حادثه، دقیق به تأریخ ۸ ماه “می “۱۹۷۸م، قریب ۱۲ روز بعد از وقوع حادثه، در صفحۀ ۱۵۸ مجله گزارش می دهد. در شماره ۱۸ این مجله (در شمارۀ هفتۀ قبل آن)، گزارش سفر رسمی “لیونید بریژنف”، به “بن” منتشر گردیده است. دیده شد، که این دومین سفر بوده است و گزارش نتایج سفر، در ختم سفر، درست به تأریخ اول ماه “می”، منتشر گردیده است. چنین تصور شده می تواند، که این سفر هم باید در اخیر ماه اپریل، یا اول ماه می صورت گرفته باشد. اما نویسنده روز های دقیق آنرا، تا همین لحظه در اختیار نداشته است. اولین “سفر” همین رهبر “شوروی”، بعد از “ختم جنگ دوم جهانی” در سال ۱۹۷۳م، به “بن”، بوده است. “لیونید بریژنف” در دوران “جنگ سرد”، در شرایط آلمان “تقسیم یافته” (موجودیت دو دولت،) سه سفر رسمی، به “بن” داشته است. این سفر ها را در ماه “می “۱۹۷۳م، ۱۹۷۸م و ۱۹۸۱م انجام داده است. در تمام این سفر ها و دیدارها، “حزب سوسیال دیموکرات آلمان” در “غرب آلمان” بر سر قدرت بوده است. مذاکرات و دیدار اولی در سال ۱۹۷۳م، در زمان حکومت “ویلی براندت” و در دو دیدار بعدی، با “هیلموت شمیدت” ( متولد ۲۳ دسمبر ۲۰۱۸م، وفات ۱۰نومبر ۲۰۱۵ به عمر ۹۶ سالگی)، صورت گرفته است. سفر رسمی ۱۹۷۳م، بعد از امضاء توافقات سال ۷۱/۱۹۷۰م، بین “اتحاد شوروی” و “حکومت آلمان غرب “، که “پایتخت مؤقت آن شهر بن” بوده است، به عنوان اولین سفر، بعد از ختم “جنگ دوم جهانی” یاد شده است. درین سال ۱۹۷۳م، رژیم “سلطنتی” در افغانستان سقوط داده شده است. بدون اینکه نویسنده جزئی ترین حدس و نتیجگیری ازین سفر را بخود، اجازه دهد، از صحبت های رسمی، “فکت”، بدست نیامده است، که در مناسبات این کشورها، که در جبهات متفاوت یا مخالف، شامل بوده اند، واقعات افغانستان، در آنزمان، چه اثر منفی یا مثبت داشته بوده باشد و یا کدام نگرانی، مطرح شده باشد. در قدم اول، ممکن کسانی هم باشند، که مطابق میل و یا هدف، برای خود تصویری بسازد. این نویسنده که تصادفاً در جریان هر دو سفر، در آلمان (غرب) مصروف تحصیل بوده است، فقط می تواند، برداشت “سطحی” خود را از مناسبات “شرق و غرب”، به یاد آورد، که همه تلاش ها، از جانب این دو جانب، در تقویت “تشنج زدائی”، ادامه داشته است. اینکه در آنزمان، انکشافات افغانستان، در مناسبات “شرق و غرب”، دارای، چه وزنه بوده باشد، برای نویسنده معلوم نیست، اما تحلیل دقیق مسایل را، قابل اهمیت می داند. آنچه، از اسناد منتشره، تا این تأریخ، نتیجه گرفته شده می تواند، اینست که رژیم “پادشاهی،” بحیث یک کشور “محاط به خشکه”، “کم انکشاف” و غیر “منسلک” شناخته می شده است، که با همه کشورها، روابط “دیپلوماتیک” حسنه داشته است. فقط با یگانه کشور، “پاکستان” به سبب موضوعات “نا حل” زمان استعمار، موارد “مناقشه” وجود داشته است، که از جانب افغانستان، بر “حل سیاسی” تأکید، به عمل می آمده است. “اخوانی های افغان” از آنچه که “سادات” برای آنها، به کمک “کارتر” و “سعودی” ممکن ساخت، مستفید شدند، اما “تروریستان” افراطی آنها، به عنوان “قاتل سادات” شناخته شدند و با رهائی رهبران آنها از “زندان” بعداً در “جنگ علیه قوای شوروی و دولت افغانستان” اعزام شدند. آنچه بطور مشخص، با روابط رژیم های دولتی افغانستان، الی همین تأریخ ۲۷ اپریل ۱۹۷۸م دخیل بوده می تواند، آنست که، تا این زمان روابط متقابل حسنه و بر اساس “قرارداد های منعقدۀ” معمول، بین المللی برقرار بوده است. بناءً ممکن مفید باشد، هرگاه مقاطع “زمانی”، در روابط “سیستم ها” با دقت و وضاحت بیشتر، در نظر گرفته شود. به عبارت دیگر روابط سلطنت بعد از جنگ دوم جهانی، بخصوص بعد از بروز “فضای جنگ سرد” در عرصۀ بین المللی، بعد دورۀ “جمهورت”. آغاز بحران اخیر را هرکس، طبق میل خود تعریف می کند، این نویسنده، متمایل نیست که مسایل را از دید یک شخص و یک گروپ ببیند. اما اسناد، در مناسبات “بین المللی”، یک زمان “بروز شدت” در رقابت ها، را بعد از ۲۷ اپریل، که نخست “منشاء” بروز اختلافات را “شپیگل” تذکر داده است، بحیث آغاز جرقه های “آتش”، که به آتش سوزی دوامدار، انکشاف نموده است، قابل توجهمی داند. در مناسبات بین المللی، بعد از “جنگ دوم جهانی”، “جمهوری اتحادی آلمان”، تحت رهبری حزب “سوسیال دیموکرات” در “ائتلاف” با حزب “دیموکرات آزاد” یا “لیبرال”، در مشی “تشنج زدائی” و “تقرب” شرق و غرب، و آغاز تماس ها و مذاکرات با “شوروی” پیشقدم بوده، است. این حزب در زمان رهبری “ویلی براندت”، یک مفکورۀ اساسی را در مشی سیاست خارجی آنکشور، شامل ساخت، که تا امروز از آن، پیروی بعمل می آید. این اصل بطور خلص که قبلاً نیز ذکر شده است، چنین افاده می شده است: “تغییر و تحول از طریق تقرب” در قسمت قبلی از “مشی جدید” ایالات متحدۀ امریکا”، در سال ۱۹۷۷م، که در بیانیۀ “جیمی کارتر”، پس از “۱۰۰” روز کار حکومت جدید، انتشار یافت، یادآوری بعمل آمده است. “شپیگل” در مورد این مشی، سؤالی طرح نموده است، که آیا به معنی “ختم تشنج زدائی” است؟ درین سال هم، در سطح بین المللی وقایع نگران کننده رخ داده است. اما ارزیابی دقیق در دست نیست، که کدام وقایع، تأثیر مستقیم بر انکشافات افغانستان داشته بوده باشد.
قریب دو ماه بعد از اعلان “مشی جدید” حکومت “کارتر”، درست به تأریخ ۶ جون ۱۹۷۷م، در شمارۀ ۲۴ “شپیگل”، در سر مقالۀ آن، این عکس “بریژنف” نشر شده است، که از او به عنوان “بریژنف جدید،” نام می برد. در جملات مقدماتی سر مقاله، در داخل صفحات “مجله” تحت عنوان:”هنر عالی همگرائی و مدغم ساختن بریژنف” می نویسد: “در شب ماقبل، تدویر “کنفرانس امنیت و همکاری اروپا” در بلگراد، جایی که شرق و غرب، نتایج سیاست تشنج زدائی را تحت ارزیابی قرار می دهند، “بریژنف” خود را شخص جدیدی معرفی می کند: ” او برای مردم خود یک قانون اساسی جدید پیشکش می کند و قدرت نو، حاصل می کند. او خود را بیشتر از پیش در جهان” باز تر”، تبارز می دهد. یک شخص در راه او مانع بوده است: رئیس دولت، “پودگورنی” (Podgorny)» (۲ماه می ۲۰۱۵م).
….ادامه دارد