آیا به «ملت» بودن و «ناسیونالیزم» نیاز است؟

۲۰۲۳/۰۳/۲۳

آیا به «ملت» بودن و «ناسیونالیزم» نیاز است؟

قبل از انکه به این سؤال که: “آیا به «ملت» بودن و «ناسیونالیزم» نیاز است؟”، جوابی ارائه بتوانیم، نخست باید مختصراًً راجع به معنی و مفهوم و هم راجع به ریشۀ تأریخی این هر دو اصطلاح، کمی روشنی انداخته شود و بعد گفت که این “ملت” را کی و چه زمان و برای چه هدف اختراع نموده است و هم چنان برای چه “اجتماع” و با کدام تعریف، برای نخستین بار اختراع شده است و بدینترتیب «ناسیونالیزم» در یک کشور با چه تفاوت از کشور دیگر اثر گذاشته است. مقایسۀ افکار یکی نظر به افکار دیگری، چگونه بوده است. به یک جامعۀ معینه با چه کیفیت و انگیزه، خدمت شده می تواند. لازم است تا حدی کوشید، تا در صورت ممکن در رابطه با گذشتۀ این «ناسیونالیزم» آگاهی حاصل کرد و دید که در گذشته ودر کجا از خود، چه رد پی و میراثی هم به جا مانده است. در عین حال نیازمندی آنرا هم وقتی تعریف و توضیح داده بتوانیم که شرایط زمانی و مکانی، اجتماع مانرا هم ارزیابی کرده باشیم. به عبارت دیگر، باید بدانیم که این نیازمندی در کجا و  بر اساس کدام دلایل منطقی، احساس می گردد و این « ملت» بودن و یا «ناسیونالیزم» در مناسبات اجتماعی چه اثر داشته می تواند. در مقالات قبلی یادآور شده ایم که علاوه بر تفاوت نظر در بارۀ ریشۀ تأریخی این کلمات و عمر آن، اکثریت دانشمندان علم تأریخ و متخصصان علم اجتماع برین عقیده  بوده و هستند که، سابقۀ طولانی نداشته مفاهیمی اند تأریخی و اختراعی. این پدیده ها که با اصطلاح “دولت ملی” نیز پوشیده یاد می گردد و یا زیاد از “منافع ملی” نیز نغمه سرائی می گردد.

“بینیدیکت اندرسن” (متولد: ۲۶ آگست ۱۹۳۶م در “کُنمینگ” جمهوری چین، وفات: ۱۳ دسمبر ۲۰۱۵م در “باتو” – اندونیزیا، امریکائی عالم سیاست، با ریشۀ “برتانوی – آیرلندی”، پروفیسر در پوهنتون امریکائی، مطالعات بین المللی  “کورنل” (cornell university)، که با نشراثر «اجتماع خیالی» (imagened communty) شهرت یافته است.) می نویسد که : «ناسیونالیزم» گروپ های مردمی قرن ۱۹. در اروپا  با «ناسیونالیزم دولتی»، قدرت های بزرگ غربی منسوب شده است. (بنابرین خواب و خیال برخی ها از کشورهای کم انکشاف یافته، بشمول افغانستان بحرانی که “سیاسیون” آنها، بطور محسوس، اصطلاحات زیادی از “خارج” (منجمله کلمۀ ا”انقلاب”)، وارد ساخته اند، بدون اینکه، با منشاء کلمه آگاهی لازم و کامل داشته باشند، که چه انسان ها در تحت چه شرایط، و در کجا، چنان مفاهیمی را به زبان آورده اند. درین رابطه یک مثالی را از اثر “هنا آرینت”، تحت عنوان:”آزادی، برای آزد بودن” نقل می کنیم: “تمام انقلابات، شاید هم از نگاه فصاحت و معانی، شدیداً با زور ضد غربی باشد، لیکن با نشان عنعنوی انقلابات غربی استوار است.) “اندرسن” حین تعقیب «اختراع ملت» بیشتر به جای «دولت ملی»، هدف کتابش را به توضیح یک «مٌدل» در پیش گرفته بود. شیوهٔ کار تحقیقاتی علمی دانشمندان «اروپائی» و «امریکائی» در مقایسه با مطالعات در کشور های کم رشد و عقبمانده، از ریشه متفاوت بوده است. یکی از تفاوت های های عمدۀ طرز دید می تواند این باشد که از یک طرف نیمۀ غربی “کرۀ خاکی” ما، در قرون اخیر از آموزش ها و افکار “یونانی های قدیم” در پروسۀ دولت سازی بیشتر کار گرفته اند و از جانب دیگر جنبش های “انقلابی” و آزادیخواهی در غرب با پروسۀ ” تنویر” (توضیح و روشن سازی و تعلیمات عامه در اروپا)، با سرعت غیر قابل مقایسه نسبت به سائر نقاط این زمین، بنیاد جامعۀ  قدیمی را در هم کوبیده است.) «بیندیکت اندرسن» در  سال ۱۹۸۳م اثری را در تحت عنوان: “اجتماع خیالی”  (هدف از “ملت اختراعی” بوده است) بدست نشر سپرده است، بعداً در عمق و وسعت بیشتر بررسی های تحقیقی خود را که به زبان آلمانی تحت عنوان: “اختراع ملت” به چاپ رسانیده است، ادامه داده است. در صفحۀ قبل از متن اصلی چنین می خوانیم: « … قبل از ۲۰۰ سال، در جنبش های آزادی ایکه در امریکا به راه افتاده است، تصور در بارۀ “دولت ملی” همیشه و مجدداً و دوباره فورمولبندی شده است: از آن به عنوان “ناسیونالیزم” گروپ های مردمی اروپائی در قرن ۱۹. به مفهوم “ناسیونالیزم دولتی” قدرت های بزرگ، یاد شده است، که “روسی ساختن” ساحات دولتی را به پیش می برده اند؛ در آنزمان به مفهوم آیدیالوژی حاکمیت امپراتوری مستعمراتی و هم چنان به مثابۀ “موتور”، دولت شدن در “جهان سوم”،  نیز تعبیر نموده اند.» “جهان سوم” از فیلسوف و تیئوریسن سیاسی نامدار قرن بیست، “هنا آرینت”، رد گردیده است، از دید او موجودیت عینی و وجود خارجی نداشته، در شرایط “جنگ سرد”، نوعی از ترشحات فکری “ماؤئیزم چینی” بوده است. همین دانشمند معروف قرن بیست، “هنا آرینت” در سلسله بررسی های تأریخی که انجام داده است، در تحت عنوان “دولت ملی و دیموکراتی” در سال ۱۹۶۳م صحبتی داشته است، که این نویسنده قبلاً ترجمۀ مکمل آنرا منتشر ساخته است، حال به عنوان تکرار احسن، قسمت هایی از آن متن را خدمت خوانندگان محترم تقدیم می داریم:«… در تحت اشکال دولت های مشروع – که در جمله، طبیعتاً نه اشکال حاکمیت “توتالیتیر” (تمامی) و نه هم دستگاه های اداری امپریالیستی را به حساب می آورم – دولت ملی از نگاه تأریخی و کرونولوژیک، جوانترین است. او (دولت ملی: مترجم) در فرانسه در جریان انقلاب فرانسه پدیدار شده است، و تا امروز بدون شک و تردید، به عنوان دست آورد این انقلاب پا بر جا مانده است. اینکه دولت ملی و “دیموکراتی”  چیزی با یکدیگر انجام داده، این خود از آغاز شهادت می دهد… ملت، بدین معنی است که  توسط دولت ملی، یک مردم به آزادی سیاسی دست یافته، حاضراً خیلی زود، یک تمایل خیلی خطرناک از خود نشان داده است، تا حاکمیت آنرا به دیکتاتور ها و تمام همچو رهبران خالی کند… . سیستم حزبی، که تا امروز یگانه شکل است، که در آن حاکمیت مردم در دولت ملی تحقق یافته می تواند، لیکن باز هم، از جانب همین مردم در واقعیت، از همان زمان پدیدار شدن آن، در نیمۀ قرن گذشته دائماً، با بی اعتمادی ها و بی باوری ها، در نظر گرفته شده است، و دائماً در بسیاری حالات و همیشه تحت موافقت بخش های وسیع توده های مردم، با برقراری یک دیکتاتوری حزب و مستقیماً با محو تأسیسات دیموکراتیک در دولت ملی انجامیده است… ما گاه گاه امروز فراموش می کنیم، که دیر زمان قبل از کسب قدرت توسط “هیتلر”، به تعداد خیلی بزرگ در جمع کشورهای اروپائی در تحت حاکمیت دیکتاتوری احزاب قرار داشته اند، که بدینترتیب نه دیموکراتیک و نه هم با پادشاهی میراثی اداره می شده اند. و ما نباید فراموش کنیم، که در آنزمان و هم همانگونه درست، امروز دوباره دیکتاتورها خود آنها را بر احساسات ملی مردمان، بی اختیار شده از جانب خود آنها، تکیه توانسته اند. با این نشانۀ تأریخی و هم مانند مشاهدات حاضر سیاسی در درون سیستم های دولتی ملی، برای آنانی نا راحت کننده می باشد، که دیموکراسی برای آنها جدی است. در حالی که من درینجا در تحت عنوان دیموکراسی سهم فعال تصمیمگیری در بارۀ موضوعات عامه، نه تنها فقط در حفظ اساسات معین حقوقی، می فهمم. مستقیماً تجارب دهه های اخیر، به چندین برابر نشان داد، که مردم متحد شده در ملت در بسیاری از کشورها، چنین ظاهر می گردد، که بر خود، قریب هر حاکمیت جبری را متحمل می شوند، تا زمانی که امر ملی محفوظ می ماند، و یک مقاومت جدی را بطور کلی زمانی قابل انتظار است، که یک حاکمیت بیگانه، جلو (لجام) را در دست گیرد… دولت ملی اروپائی، که بر میراث مطلقیت قدم گذاشت، بر سه گانگی چون: مردم (“فولک”) – قلمرو – و دولت استناد نموده است. برای فرضیه های آن، که به هیچ صورت خود فهما نیست، در قدم اول دادۀ تأریخی، با مردم (“فولک”) معین مرتبط با قلمرو؛ استقرار زمینی، در وقت بوجود آمدن آن الی ورود به قرن در کشورهای اروپای غربی توسط طبقۀ دهقان (زارعین)، نمایندگی می شده است. این طبقه هم چنان همزمان برای شهرها، “مُدل” پیوند و بستگی مردم (“فولک”) و زمین را نمایان می ساخته است.

شعار – “نازی” مبنی بر خون و زمین در واقع مانند تمام شعارهای مشخص شؤونیستی نخست زمانی بلند شد، که این پیوند و بستگی کاملاً علنی برملا گردیده است و موقف دهقانان، در ترکیب اجتماع، تقدم و برتری خود را از دیر از دست داده بودند؛ اما باز هم با شیوۀ ناسیونالیستی، به تحریک احساسات مشخص ملی و دولت ملی پرداخته، به جلب و جذب متوسل می شده اند. فرضیۀ اساسی مهم دولت ملی غربی، و این بدین معنی که حتی کاملاً  مهر ممکن فرانسوی داشته است، که در قلمرو ملی تنها وابستگان عین مردم (“فولک”) زندگی می کنند و ممکن همه اعضای این ملت درین قلمرو مستقر اند… تا آنجائی که در داخل یک ملت هم چنان انسان ها، با منشاء مردمی (“فولک مانند”) دیگر حضور دارند، بناءً احساس ملی می طلبد، که آنها یا مدغم شوند یا اخراج گردند. منجمله با چنین یک معیار، کسی که به مردم خود وابسته است، باید کاملاً از نوع متفاوت باشد. به هر پیمانه که وضعیت کلتوری و تمدن مردم بالاتر می رود، به همان پیمانه وابستگی لسانی (زبانی) تعیین کننده تشخیص می گردد. و به هر اندازه که زندگی بربریت بر مردم می گذرد، به همان اندازه نقطه نظرات مردمی (“قومی”) ، تحقق می یابد. لیکن اصول اینست، که تبعه می تواند باشد، کسی که به عین مردم (“قوم”) مربوط است و یا خودش را در آن کاملاً مدغم ساخته است، در همه دولت های ملی مساوی است. ازین، در انجام بر می آید، که ممکن  مهمترین فرضیۀ غیر متذکره در شکل دولت، این باشد، که خود دولت، هم به عنوان دولت حقوق یا دولت قانون اساسی بشمول دستگاه دولتی، نه از طریق سرحدات ساحات ملی به خارج دست یافته می تواند – دولت ملی فاقد قابلیت است، تا تصرفات را ممکن سازد -، و نه هم باشندگان (مسکونین) را، که اتباع آن نیست و یا وابسته به عین گروپ مردمی (“قومی”) نیست، حمایت حقوقی دولتی را تضمین نماید. من می خواهم اینرا مختصراً بیان نمایم. اجاز دارم فرض نمایم، که ما همه درین باره موافق هستیم، که قوم (“فولک”) و ملت یکی نیست، اینکه خیلی زیاد اقوام (“فولکر”)،  به عنوان ملت ها موجود اند و ما زمانی از ملت حرف می زنیم، که هر گاه “قوم” (“فولک”)، در ساحه رسمی ای که به او مربوط است، تنها بر آن قلمرو خود زندگی کنند. بدین مفهوم طبیعتاً ملت کهن تر از دولت ملی است. ملت ها، حاضراً در زمان مطلقیت هم وجود داشته اند. دولت ملی  وقتی ایجاد میگردد، که ملت خودش را با دولت و دستگاه حکومتی، مقتدر می سازد.علاوتا” بر مبنای این مفهوم، نه امریکا و نه هم انگیلس دولت های ملی اند. انگلستان بنابر مفهوم مبتنی بر “مٌدل” انقلاب فرانسه که تعریف شده است، دولت ملی شمرده نمی شود، زیرا بخش بزرگی از مردم (“فولک”) انگلیسی خارج از قلمرو پادشاهی متحد زندگی می کنند، زیرا مردم انگلیس در مشترک المنافع، که در جهان پخش می باشند، نه در قلمرو محدود ملی، جزیرۀ برتانوی که متحد است…» (۱۹۶۳م، “هنا آریندت”)

مؤرخ نامدار انگلیسی، و معروف در جهان “ایریک هوبسباوم”، در مقدمۀ کتابش، تحت عنوان: « ملت و ملت گرائی، اسطوره و واقعیت، از۱۷۸۰م ببعد»  که در سال ۱۹۹۱م به طبع سپرده شده است، هم چنان تذکر می دهد، که این کتاب به شکل “لکچرها” نخست دریک کشور، تدریس شده است،… جائی که نوعی ازین چنین “ناسیونالیزم” از سال ۱۹۶۹م، نتائج مصیبت آور داشته است، یک اعلامیۀ افلاس و ورشکستگی را صادر نموده واین چنین یک نظریۀ علمی یا “تز” را ارائه نموده است: « یک “ناسیونالیزم ایتنی” و / یا ناسیونالیزم بر بنای زبان، که برای هر “ملت” در جهت ایجاد یک دولت حاکم خودی تلاش صورت می گیرد، به عنوان یک پروگرام عمومی قابل تطبیق نیست. در عین حال از جهت سیاسی و هم از نگاه “ایتنی” و مسائل زبانی جهان، در ختم قرن بیست، حائز اهمت نمی باشد و هم به احتمال قوی، عواقب ناگوار خواهد داشت، اگر چنین تلاش صورت گیرد، که در عمل پیاده شود…» این دانشمند هم چنان “دولت ها” و “ملت ها” را در ارتباط با یکدیگر، به کار می برد و در آغاز چنین می نویسد: «ملت ها و دولت ها، از تأریخ ، بطور آشکارا، به این نحوه نمی توانند مطالبه نمایند، آنطوری که توسط مؤرخین مُدرن تحریر می گردد، زیرا چنانچه “ایرنیست رینان” (Ernest Renan) حاضراً دوصد سال قبل، گفته است که: “فراموشی و یا غلط فهمی از تأریخ یک عنصر اساسی در ایجاد ملت است.” مؤلف در رابطه با نسبت های “ما” و “آنها” از اجتماعاتی هم نام می برد که به گفتۀ او در قریب “۱۵۰” سال اخیر برای اجتماعات آنها، اصطلاحات و علامه گذاری های “ملت” و “ملیت” را بکار می برده اند. و بدینترتیب “هویت” آنها را مرتبط با این کتگوری های قدیمی، یاد می کرده اند. بطور نمونه از “دولت اسرائیل” و یا “جمهوری فیدرال آلمان” نام می برد، که “تمام یهودی ها” و بالترتیب آلمانها (“دویچه”) را اتباع  “پوتانسیل” (ذخیروی) دولت های آنها، اعلان کرده اند. هم چنان تذکر می دهد که در دولت مُدرن قلمروی، که متشکل از اتباع دولت، می شناسند، یک پدیدۀ نو پدیدار شده است. او هم چنان بوضاحت اظهار می دارد که: ” برای اسرائیل و هم برای آلمان (“دویچلند”) یک دولت واحد وجود ندارد. از جهت تأریخی به یک اولویت یا اصل حقوقی مبدل گردیده است.” (صفحه ۷) همین دانشمند، هم چنان با مروری بر گذشتۀ اعضای سازمان ملل متحد، می نویسد که تمام دولت های عضو، سازمان ملل متحد، ریشۀ آنها را در قرن ۱۹. و قرن ۲۰. نمایان می سازند. در ادامۀ این مطلب هم چنان تذکر می دهد:« تأریخ جدیدتر، باورمندی به وحدت سیاسی و وحدت ملی – بر اساس استدلال و قیاس به عنوان اشتراک “ایتنی”، زبانی، کلتوری یا مشابه به آن تعریف می گردد – باید با هم وفق داشته باشد. عین چیز در مورد تصور کسانی صدق می کند، که می خواهند، تا در تمام کرۀ زمین باید دولت ها، تقسیم گردند، در صورتی که همین تعریف صدق کند.» “ایرنیست گیلنر”، که تعاریف فرضی مختلف از “ملت” نیز ارائه داشته است و مراحل تأریخی را متفاوت از دیگر مؤرخین و فیلسوفان، به مرحلۀ “ماقبل زراعتی”، “زراعتی”، “مٌدرنیزم” و “صنعتی” تقسیم می کند، در اشاره به کسانی که از “ملت خالص” و یا “وحدت ملی” نام می برند، در جائی می نویسد: «… یک حقیقت آشکار، و عملاً یک دیدگاه است، که ممکن هم چنان هستۀ مسئلۀ “ناسیونالیزم” را تشکیل دهد. در واقعیت امر یک “ملت” (ملیت) داشتن، یک صفت ذاتی انسانیت نمی باشد، لیکن در ظاهر، اینرا کسب کرده است. (“گیلنر”، ص، ۱۶). به ادامه می خوانیم: در واقعیت امر ملت ها مانند دولت ها، پدیده های تأریخی اند، نه جامع و ضروری. نه ملت ها و نه هم دولت ها در همه زمانه ها در تحت همه اوضاع وجود داشته است و یا وجود خواهد داشت. علاوه از آن، “ملت ها” و “دولت” عین پدیده نیستند. در نتیجۀ “ناسیونالیزم”، هر دو برای یکدیگر معین گردیده است؛ هر کدام آن، بدون دیگر آن، نا مکمل است و هر یک به تنهائی برای خود یک تراژیدی است. (همانجا). جوامعی که به اهمیت دولت حقوق مبتنی بر عدالت اجتماعی آگاه اند و در عین زمان به ارزش های کلتوری و افتخارات اتباع  کشورخود وفادار اند، در توضیح تأریخ کشور خود هم دقت کامل بخرچ می دهند و به کرونولوژی حوادث کشورهای خود ارج می گذارند، ولو، هر چند تلخ هم باشد، از وطن خود می دانند… پادشاهان آن “شهزاده های” با مکلفیت تربیه می کنند. این کشورها، صاحب انواع مختلف موزیم ها می باشند، که آثار کلتوری و هنری را هم حفظ می کنند. حتی نمونه لباس های پادشاهان و سران دول خود را با اشیای شخصی آنها، نگه می دارند. “شهزاده های” آنها، آثار موزیم و دیگر دارائی ها را “دزدی” نمی کنند. شرمساری در آنست، که در مورد پادشاهی که مردم درحمایت او خون ریخته اند، گفته شده است که حین “فرار” صندوق های جواهر و پول را که دارائی عامه بوده  است، می دزد، به امید اینکه در خارج هم سطح زندگی شاهانۀ خود را حفظ کند. حتی بازماندگان آنها، که عقل ندارند، اشیای قیمتی را که می گویند یک زمان زیور زن پادشاه بوده است، تحفه می دهند. چنین انسانها نه حثیت انسانی داشته می توانند و نه هم مردم کشور به انها اعتبار کرده می توانند. در سطور ذیل ببینید که  “هوبسباوم” در پشتی کتابش چه گفته است:« به هیچ صورت از قدرت احساسات ملی در جهان امروز نه باید انکار کرد، یا به قیمت کم گرفت، مقدم بر همه در یک زمانی که چنین ظاهر می گردد، که گویا کینۀ بیگانه درین و یا در آن نوع بازی، در اکثریت مناطق کرۀ زمین بشکل یک آیدیالوژی پیشرو و حاکم، مسلط باشد، لیکن علامت و یا نشانۀ بیماری را، ولو هر قدر سخت و شدید هم  درک شود، مجاز نیست که با یک تشخیص بیماری، پیشگوئی و یا معالجه عوضی گرفت» همین دانشمند تأریخ، تأکید می ورزد که: “کینۀ ملی” عکس “شعور ملی” است، که اساساً با “اخراج” دیگران تعریف می شود. دانشمند معروف، “ایرنیست گیلنر” در ارزیابی تأریخی و اجتماعی خود، نسبت به پدیدۀ “ملت” و “ملت گرائی” با شک و تردید می نگرد، اما باز هم اثر چاپ شدۀ او با این کلمات “توصیف” می گردد: «کتاب گیلنر بهترین توضیح را برای آن تقدیم می دارد، که در چه خصوص “ناسیونالیزم” امروز یک چنین اصول و یا پرنسیپ مرکزی مشروعیت سیاسی را به نمایش می گذارد.» درینجا قابل تذکر می دانیم که به قول “هنا آرینت”، از آثار “یونان قدیم”، کلمۀ “پولیتیک” (politics) یا سیاست، در زبان “لاتین” از دید او بطور”غیر دقیق” “سوشیال” (sociale) ترجمه شده است. چنانچه در تحت عنوان “پولیز” (polis) و بودجه (Haushalt) در نخستین جمله چنین می نویسد:  وقتی گفته می شود که انسان موجود “اجتماعی” است، در عین  زمان به مفهوم “سیاسی” بودن این موجود نیز افاده می شود. “هنا” بدین کلمات افاده نموده است: انسان از طبیعت سیاسی است، یعنی موجود زندۀ اجتماعی است. اینکه در فلسفۀ سیاسی یونانی های قدیم، انسان، به مفهوم یک موجود زندۀ “سیاسی” تعیین شده است، از آدرس “ارسطو” یاد کرده اند و در زبان “لاتینی”، طوری که “هنا” می نویسد، “حیوان اجتماعی” ((animal sociale بازگو شده است. “هنا” در اثر علمی خود “از زندگی عملی”، از “افلاتون” نقل می کند که: “افلاتون” «در توضیح یک اسطورۀ خود می نویسد، که عمل تنها و صرفاً حق خاص و امتیاز انسان محسوب می گردد؛ نه حیوان و نه هم خدا در عمل قادر اند، و فقط عمل به حیث مشغولیت، بصورت کل به حرکت آمده نمی تواند، بدون حضور دائمی در یک محیط زیست…» («هنا» ص، ۴۳) وقتی در حال حاضر به ترشحات ذهنی بعضی افراد، بخصوص در جامعۀ بحران زدۀ افغانستان متوجه می شویم، که برخی ها حتی ارزش های کلتوری را که افراد جمعیت های مختلف جامعۀ افغانستان، با ترکیب “کثیرالایتنی” در حیات روزمره از آن ارزش ها بطور “آزاد” و مطابق میل خود آنها استفاده می توانند، طوری به نمایش می گذارند که گویا هر کسی که با این ارزش ها آشنا باشد و خود را خود به آن منسوب بداند، باید برای این افراد امتیاز خاص در قدرت سیاسی داده شود. خیلی محتمل است که این افراد با درک نا سالم از “سیاست”(Politics)  چنین فکر می کنند. که با ترجمۀ “لاتینی” (animal soiale)، “حیوان سوسیال” بنابر شناخت “هنا” غیر دقیق خوانده است، اصلا” اصظلاح “سوسیال” را با سیستم “روم” وفق داده بودند. در حالی که در “polis” که مرحلۀ قبل از تشکیل “دولت شهری” شمرده می شده است، “افراد” عضو آن در موقف “مساوی” قرار داشته اند. در “دولت شهری” افراد با موقف “غیر مساوی” نیز وجود داشته اند، که از جانب دیگر، با ساختار اجتماعی “روم عیسوی” متفاوت بوده است. یکی از مشخصات آنچه که به مفهوم «ناسیونالیزم» یاد کرده اند، اظهار معروف «گیلنر» که گفته است: «این ناسیونالیزم است، که ملت را می سازد، نه بر عکس» در عین حال در همان آغاز، «ناسیونالیزم»، در خدمت «بورژوازی» قرار داشته است، نه اینکه از جانب مردم یا «ملت» وظیفه دریافت کرده باشند. حال اگر تعریفی بر «ملت افغان» فورمولبندی بتوانیم، پس کدام گروپ «بورژوازی» را می شناسیم که این «ناسیونالیزم» بتواند بنا بر دستور و تمویل آن، فعالیت کند. حال به این توضیح«هنا» نظر می اندازیم که می گوید: « آنچه را که ما امروز جامعه می نامیم، یک تجمع فامیلی، که خود را از جهت اقتصادی یک هیولای مافوق – فامیل می فهمد و شکل سازماندهی سیاسی آن، ملت را می سازد.»(«هنا»، ص، ۴۹) در ادامه هم چنان توضیح می دهد که: «سیاست فقط یک نقش (“فنکشن”) اجتماع است، که عمل، صحبت و تفکر، در قدم اول روبنای منافع اجتماع را می سازد، بلی، نه یک کشف است و نه هم یک اختراع سادۀ “مارکس”، بلکه برخلاف به  فرضیه های “اکسیومی” (بدیهی) مربوط است، که “مارکس” بدون انتقاد از اقتصاد سیاسی عصر نوین، اقتباس کرده است.» (ص، ۵۳). “ناسیونالیست ها”، بدون تردید، به “ناسیونالیزم”، اشتباهاً به عنوان یک “آیدیالوژی”، مانند “لیبرالیزم” و یا “مارکسیزم” می نگرند. حال کدام مغز سالم، که منافع تمام مردم یک جامعه و موجویت کشور خود را در نظر داشته باشد، خود عمداً راه “اشتباه آمیز” را در پیش می گیرد. مؤرخ معروف جهان در یک فورمولبندی دیگر، چنین بیان می دارد: با تفاوت از مفهوم “دولت ملی”، که در انقلاب امریکا و فرانسه  بوجود آمده است، مفهوم لیبرالیزم بورژوازی، و هم مفهوم “ملت” و “نظم جهانی” را که با “ملت” مرتبط یاد می شود، به عنوان “طفل” اخیرقرن ۱۹. یاد نموده اند. (صفحه ۸). مؤلف کتاب، در مقدمه هم چنان تذکر می دهد، که این کتاب به شکل “لکچرها” دریک کشور، تدریس شده است، «… جائی که نوعی ازین چنین “ناسیونالیزم” از سال ۱۹۶۹م ببعد، نتائج مصیبت آور داشته است، یک اعلامیۀ افلاس و ورشکستگی را صادر نموده است واین چنین یک نظریۀ علمی یا “تیز” را ارائه نموده است: « یک “ناسیونالیزم ایتنی” و / یا ناسیونالیزم بر بنای زبان، که برای هر “ملت” در جهت یک دولت حاکم خودی تلاش صورت می گیرد، به عنوان یک پروگرام عمومی قابل تطبیق نیست. در عین حال از جهت سیاسی و هم از نگاه “ایتنی” و مسائل زبانی جهان در ختم قرن بیست، حائز اهمت نمی باشد و هم به احتمال قوی عواقب ناگوار خواهد داشت، اگر در عمل  چنین تلاش صورت گیرد، که در عمل پیاده شود…» (همانجا).

 تمایلات “راسیستی” در حال حاضر پس از قریب چهارنیم دهۀ بحران اخیر، در افغانستان “کثیرالایتنی”، بیشتر از هر وقت دیگر مشهود و محسوس است. قریب ۴۳ سال قبل، زمانی که «اردوی سرخ» به افغانستان چنگ می زند، در همان لحظات نخست در جنوری ۱۹۸۰م، مجلۀ “شپیگل”، چاپ آلمان، در رابطه با آن حرکت نظامی شوروی چنین نوشته است: «… مستعمره (“کولونی”، Kolonie) نو افغانستان، یک ملت، به مفهوم اروپائی، در تحت حاکمیت در آوردنی نیست. زیرا چنین چیزی وجود ندارد. افغانستان، یک ترکیبی است که اتباع را از گروپ های مختلف ایتنی  می سازد، که توسط سرحدات”مُدرن”  دولتی، با تعداد کثیری از زبانها، پارچه پارچه است. درین ترکیب مهمترین گروپ مردمی، پشتون ها، برادران قومی، و پسران کاکا، ماما و پسران عمه و خاله در پاکستان دارند: خویشاوندان خونی و اقارب نسبتاً کم بلوچ هم چنان در جمله مردمان نا آرام در کشورهای همسایۀ ایران و پاکستان بسر می برند: تاجیک ها، ازبیک ها، قرغیز ها و ترکمن ها، هزاره, نورستانی و تعداد کثیر دیگر، در اتحاد جماهیر شوروی، در غیران و در ترکیه زندگی می کنند. تأریخ برای آنها، به مفهوم “جینیالوژی” افسانوی در بارۀ اقوام، که مهمترین ریشۀ یکجا نگهداری، پیوند ایتنی است.»

 در مقطع دیگر”هوبسباوم”، می نویسد که: “قوۀ جاذبۀ ناسیونالیزم هیتلر را در بین هم صنفان آلمانی خود احساس می نموده است”، اما خوشبختانه، نه تنها اینکه فقط “روشنفکر” بوده است، بلکه هم چنان به حیث “انگلیس” و “یهود” در ضدیت با آن، از آن مصوون بوده است. یکی از نمونه «شعارهای» دههٔ هشتاد قرن «بیست»، می توان، شعار «اسلامیست های» شیعهٔ ایران را که در آستانهٔ «سقوط» رژیم «شاه» سر می دادند، به یاد آوریم، که گفته می شد، «نه شرقی، نه غربی، جمهوری اسلامی». حال وقتی وضعیت را پس از قریب چهارونیم دهه از نظر می گذرانیم، آیا می توان باور یگانه داشت که تقسیم «جهان» با همچو «شعارها» برای بشریت مفید است؟ «هنا آرینت» و «بینیدیکت اندرسن»، در ارزیابی های مختلف آنها، به رویدادهای سیاسی، بعد از جنگ دوم جهانی، تحت تأثیر «فضای جنگ سرد» بین دو قدرت بزرگ، بطور مشابه می دیده اند. او تعریف مفاهیم چون “ملت” (Nation)، “ملیت” (Nationalität) و “ملت گرائی” (Nationalismus) را بطور رسوا، مشکل یاد کرده است. برخلاف «نفوذ بی اندازه ای که  ناسیونالیزم بر جهان مدرن تعمیل می کند، برای ایجاد تیئوریکی آن، بطور قابل ملاحظه در وضعیت خراب قرار دارد.» “هوگ سیتون – واتسون انگلیسی، یک مؤرخ لیبرال و دانشمند علم اجتماع ، در بارۀ “ناسیونالیزم” چنین ابراز نظر نموده است: «چنین یک نتیجگیری بر من تحمیل گردید، که آدم نمی تواند “تعریف علمی”، به ملت ببخشد؛ این پدیده برخلاف از مدتی موجود بوده، و در آینده هم وجود خواهد داشت.» بهمین ترتیب “تام نیرن” (Tom Nairn) درک می کند که: «مسئلۀ یک تیئوری ناسیونالیزم به عنوان ضعف و نا توانی بزرگ مارکسیزم شمرده می شود.» (“اندرسن” ص، ۱۳) این و ضعیت را دانشمندان، به عنوان ناهنجاری و “ناجوری مارکسیزم” خوانده اند و از کوتاهی صریح “کارل مارکس” نیز تذکر بعمل می آید که بطور نمونه در سال۱۸۴۸م  چنین فورمولبندی را، بیان داشته است: «پرولتاریای هر کشور باید با بورژوازی خودی، تصفیهٔ حساب نماید.» و گفته شده است که: « چگونه می توان در بارۀ مفهومی چون “بورژوازی ملی” که بالغ بر یک قرن ورد زبان بوده است، توضیح داد، بدون اینکه هیچ نوع تلاشی هم صورت گرفته باشد، که رابطۀ وصفی، از نگاه تیئوریکی تعیین گردد؟ چرا؟ آیا این چنین تقسیم بورژوازی – یک طبقۀ بین المللی تا این حد، که مناسبات تولیدی را تعیین می کند – از جهت تیئوریکی، دارای اهمیت است؟» (“اندرسن” ص،۱۳). به ادامه “اندرسن” چنین اظهار می دارد:«ملت – بودن – و در عین زمان، به همان پیمانه  ناسیونالیزم تولیدات کلتوری نوع خاص است. برای اینکه درست فهمیده شود، باید توضیح داده شود، که از دید تأریخی چگونه بوجود آمده است، و اهمیت آن در طول زمان تغییر کرده است و چرا امروز از چنین یک قوت مشروع برخوردار است.» (ص، ۱۴). ما شاهد آنیم، که محافل و قدرتمداران در کشورهای عقبمانده و “رو به انکشاف” وابسته، اینجا و آنجا تلاش ورزیده اند، تا برای پیشبرد اهداف “عوامفریبی”، اصطلاحات و افاده های چون “ما ناسیونالیست هستیم” را به زبان آورند. زمانی هم  ممکن است که چنین افراد به یک فضای سیاسی به نفع  خود، ضرورت داشته اند. در آن مقام, ممکن “تراژیدی” را که “گیلنر” در بالا تشریح نموده است، می دانسته است و باید برای چاره سازی اقدام می کرد. چنینفرد بوده است، که از لقب “شهزادۀ سرخ” هم لذت می برده است. این چنین ها به افتخارات ملی، باور نداشته اند. برخی ها “ناسیونالیزم” و “فاشیزم” را با هم جدا ناپذیر می دانند. این امر را در شباهت با آن ادعا می بینند که هرجائی که “دولت” است، از دید آنها، باید “ملت” داشته باشد. این ادعا را دانشمندان رد می کنند.

پایان

برای ارتباط، احترامانه از شما دعوت میشود به آدرس های ذیل با ما در تماس شوید

nasharat@ariana-afghanistan.com و یا info@ariana-afghanistan.com

به استناد مادۀ ۲۰میثاق بین المللی حقوق مدنی و سیاسی، تبلیغ برای جنگ و ترغیب و دعوت به نفرت نژادی، مذهبی، زبانی و هرنوع دیگر آن، که منجر به خشونت و زور گردد، از نشرات ممنوعه محسوب گردیده ، اقبال نشر نخواهد یافت