کلانهای افغانستان کیانند؟ (۱۱)

شمار خوانندگان این مضمون: 0

دوکتور محمد اکبر یوسفی                                                                        ۲۰۲۱/۱۱/۰۳

کلانهای افغانستان کیانند؟

(قسمت يازدهم)

 «عبدالاحد خان کرزی» (متوفی)، پدر «حامد کرزی» با شهرت و امکاناتی که داشته است، ممکن توانسته باشد، پسر را در آداب معاشرت کمی عادت دهد و او را «مطیع» بزرگان سازد. ممکن از آن تربیت و اطاعت، هم «آی اس آی» و هم «صبغت الله مجددی»، بیشتر از دیگران بهره برده باشند.

 به این تصویر نظر اندازید. آنچه جلب توجه می نماید اینست که، درجامعۀ افغانستان در سالهای “جنگ”، “صبغت الله مجددی” از جمله هواداران “پادشاه” تبعیدی مقیم “روم” و هم چنان مورد اعتماد ایالات متحده و رهبران عربستان سعودی نیز شناخته می شده است. او هم چنان فارغ التحصیل “الازهر” مصر بوده است، که در حلقات “اخوان المسلمین” در عرصۀ بین المللی، از معرفت برخوردار بوده است. “گلبدین حکمتیار” که خودش از شهرت و پیوندهای عمیق با “آی اس آی”، ” حزب جماعت اسلامی پاکستان” تحت رهبری “قاضی حسین احمد” و غیره مراکز قدرت، در قدم اول در پاکستان و کشورهای عربی (بخصوص نزد دیکتاتور لیبیا، معمر قذافی) شهرت داشته است، شدیداً مخالف هواداران “پادشاه” و هم چنان شخصاً مخالف “صبغت الله مجددی” و تنظیم او بوده است. در بارۀ تصادمات گروپ های مسلح او، با دیگر تنظیمها، منجمله با گروپ های “محمد نبی محمدی” اخبار شنیده می شده است. اما باز هم در جریان “جنگ داخلی”، “حامد کرزی” را شخصاً از کابل، از صحنۀ “جنگ”، نجات داده است، تا به “کویته” رسانیده شود، چرا؟  چه اعتبار و پیوند، باید بر گلبدین احمال نفوذ کرده باشد: این هم ممکن است که در خاندان بزرگ «کرزی ها» نیز می تواند کسی وجود داشته بوده باشد،  که عضویت حزب اسلامی را دارا بوده است، اما از اینکه اختلافات نظر هم بین حلقات آنها موجود بوده است، ممکن در اوقات عاجل، ارتباطات هم، عاری از اخلال نبوده باشد. درینجا احتمال روابط سری با مراکز قدرت، بیشتر نقش مؤثر بازی کرده می تواند. برای اینکه هر دو، در قدم اول در زیر نقاب “دین” با رشته های “بنیادگرای اسلامی” (“راسیزم دینی”)، و هم با شعارهای بین المللی “اخوان المسلمین مصری” نیز بسته بوده اند و مهم تر از همه که  “دستهای  مرموز” و چشمان “ناظر” پرورش دهندگان این هر دو، با تمایلات انحرافی، باید این امکان و توان را داشته بوده باشند، تا چنین کاری را بسر رسانند، که تسلط کامل بر قلمرو و ساحات “جنگی” را می طلبد. انسان چه در افغانستان و چه درین دنیا، با هویت “کلان” یا “کوچک”  در مناسبات قدرت، در اجتماع، تولد نمی شود. چنین هویت ها تصنعی در حیات کلتوری و ثقافتی ساخته می شود و در لحظات معین از آن در اهداف سیاسی و در تثبیت قدرت، توسط مراکز مستخدم قدرتهای بزرگ مورد سوء استفاده قرار می گیرد. اینها هم چنان مانند دیگر همنوعان، بدنیا آمده اند، دستها و قدرت های معین در ساختن آنها باید کمک کرده باشند. “حامد کرزی” کسی بوده است که بر طبق علایم و “فکت های” عدیده، در نقشه های مشهود “خلیلزاد”، نمایندۀ ایالات متحدۀ امریکا،  بخصوص پس از نیمۀ اول دهۀ هشتاد قرن بیست، هم چنان باید ثبت نام شده باشد، تا می توانست از ” او یک رهبر” نمونه و بی سابقۀ برای افغانستان، طوری که خود در یک زمان افاده نموده است، مطابق شرایط “جنگ نیابتی” بتراشد. “گلبدین حکمتیار” بیهوده “سهمیۀ شیر” را از اسلحه ای که پس از سال ۱۹۸۰م، از دیپوهای مصر “زمان جمال عبدالناصر”، که از “شوروی” دریافت داشته بود، به توصیۀ احتمالی “خلیلزاد”، در یافت نمی داشته است. اسلحۀ ساخت شوروی، بنابر “تقاضای جیمی کارتر” از “انور السادات”، جانشین “جمال عبدالناصر”، به “پاکستان” انتقال یافت. پول آنرا “پادشاهی عربستان سعودی” می پرداخت. مأموران “آی اس آی” به حمایت “قاضی حسین احمد”، رهبر “جماعت اسلامی پاکستان”، در تعیین سهمیۀ “شیر”، به “گلبدین حکمتیار”، نقش مهم و وزین داشته است. ” گلبدین حکمتیار” که در آنزمان در مکاتب دروغگوئی “استخبارات پاکستان” و سائر حلقات خارجی، خوب تدریس شده بود و عادتاً هم مهارت و استعداد داشته است، برای اینکه برای “شعار ضد غربی”، مطابق روحیه و شعارهای “بنیادگرائی” خود، کار گیرد، همواره مدعی بوده است، که گویا او از “خارج” و از “غرب” اسلحه دریافت نمی کند.

چنانچه در مصاحبه با “پیتر شولاتور”، گزارشگر مجلۀ “شپیگل” در سال ۱۹۸۱م، مدعی شده است که گویا او “سلاح ضرورت” خود را از صحنۀ “جنگ” تهیه می کند. حال، که نمایندۀ خاص “قدرت بزرگ”، هر دو را به مقام “کلانهای افغانستان“، پرورش داده است و ممکن پلانهای شخصی اجرائیوی زیادی هم در پیش داشته باشد، شایع است که گویا هر دو خود آنان را، از جانب “طالبان” تحت تهدید، احساس نموده اند، پلان دریافت “حمایت” از “اردوغان” ارباب “اخوان ترکی” در خاک آنکشور را در پیش گرفته اند. در عین حال باید هوشیار بود، که در همچو شایعات و یا اخبار خطر و تهدید “طالبان” ازین دو، برادران “آی اس آی“، آنها هم چنان،  تعهدات “چتر حفاظتی” را برای این هر دو “نوکر قدیمی” آن، بسر خواهد رسانید. پسر “جنرال حمید گل” مقام “پدر” خود را در نظام سیاسی پاکستان، اشغال کرده است. پدر او “جنرال حمیدگل”، که قبل از یک دهه گفته بود، که: ” امریکا تأریخ است، کرزی تأریخ است، طالبان آینده استند“. (“رئیس وقت آی اس آی”، ۱۹ فبروری ۲۰۱۰م ). هوشداری لازم را از دست ندهیم، که اگر روابط “پاکستان” و “ایالات متحده” مستحکم نمی بود و کار مشترک “پوشیده” بین آنها، وجود نمی داشت، “جنرال حمیدگل” از روی چه آگاهی های ممکن می توانست، این چنین “تشخیص” مختصر را حاصل دارد؟ حال وقتی “پسرش” به صدا آورده می شود، وضعیت از یک “جنگ سر پوشیده” بیشتر به یک “راز علنی” برملا می گردد. این همه سفرهای “خلیلزاد” با این تکرار نا ممکن بوده می توانست، اگر به احتمال قوی پلانهای “سرپوشیده” بین آنها،  و اعتماد لازم، وجود نمی داشت. چنین بنظر می رسد که بازی ها خیلی پیچیده جلوه داده می شود. چندی قبل خبر تصرف خانۀ “کرزی” در قندهار توسط “طالبان” خبر داده شد. دور از احتمال نیست که  برای چنین اقدام، “طالبان” را شخص “کرزی” و اعضای خانوادۀ او نیز سازمان داده باشند، تا از تخریب و منفجر ساختن ممکن خانۀ او، پیشگیری شده بتواند و در عین حال برای فعالیت های چندین بعدی او، راه های جدیدی هم باز گردد. اگر “آی اس آی” لازم بداند تا بهرۀ سیاسی داشته باشد، خانه هر زمان دوباره اعمار می گردد. اگر کدام سانحه و تصادفات هم لازم باشد، “جهاد” نوع “آی اس آی” هم، تلفات خواهد داشت. “آی اس آی” و “سی آی ای” و غیره قدرتها، وقتی در دسمبر ۲۰۰۱م، «حامد کرزی» را در «رأس» ادارۀ مؤقت مقرر می کنند، خیلی محسوس است، که ارزیابی های دور از واقعیت های عینی را هم، به گوشش او می گفته اند، آنطوری که خودش به گوش “صبغت الله” مجددی “پٌس پٌس” می کرده است. برخلاف “باداران” او که “عملیات” مشترک نظامی “سینتکوم” را به پیش می برده اند و این “جنگ با تروریزم” را از افغانستان، به تأریخ ۷ اکتوبر ۲۰۰۱م آغاز نموده بودند، تخمین می داشتند که ممکن این «جنگ» آنها، حتی پنجاه سال دوام کند. اما حال ببینید که «حامد کرزی» فقط چهار روز پس از اشغال مقام ‌تحفه داده شدۀ رهبری به او، درست به تأریخ ۲۶ دسمبر ۲۰۰۱م،  که ترجمۀ متن را در پهلوی تصویر به رنگ سرخ می بینید برای جلب توجه بار دیگر با رنگ دیگر هم رونویس می کنیم، تا دیده شود که چه گفته است: «رهبر افغان می گوید: تروریزم سرکوب شده است.» هم چنان «کرزی می پذیرد که او نمی داند که “بن لادن کجاست”» حال بار دیگر به یاد می آوریم که “سی ان ان”، مسؤولیت در برابر اهداف ممکن مطروحۀ پس پرده، با چه کلمات از “حامد کزی” توصیف می کنند. اینبار با نشر تصویر، به تأریخ ۱۰ اکتوبر ۲۰۰۲م، قریب ۱۰ ماه پس از اشغال «چوکی» به نفع او متن تبلیغی قبلی تکرار می گردد، مدعی است که : «حامد کرزی در رهبری نا شناس نیست» و متعاقباً تذکر می دهند که گویا، «حامد کرزی»، یک شخص «صلح آمیز» است. از کجا می داند؟

طوری که قبلاً نیز گفته شده است، سهمگیری او را در فعالیت های سیاسی از سال ۱۹۷۹م، ببعد برجسته ساخته است، در حالی که طبق معلومات بخش قبلی، او از سال ۱۹۷۶م تا سال ۱۹۸۳م در هندوستان مشغول “تحصیل” بوده است، در عین حال در سال ۱۹۸۵م از اقامت او در فرانسه در زندگینامه های پُر از تضاد و خلاها نیز ذکر شده است، و گفته شده است که گویا «ژورنالیزم» تحصیل می کرده است و یا کدام کورس را تعقیب می نموده است. از “هر چمن ثمنی”. فرار خود را با «میلیونها» افغان دیگر در سال ۱۹۷۹م، یاد می کند، در حالی که قبل از آغاز «فرار» اتباع افغانستان، خود او پس از ختم مکتب در سال ۱۹۷۶م به هندوستان رفته است. به هر صورت از دروغ گفتن باک ندارد. با لاف و گزاف می گوید که در منطقه «مانده» نمی گوید، که چرا و در کدام ساحۀ منطقه مانده است و چه می کرده است؟ در عین حال خود نمی گوید که به مشاوریت، «یونوکال» چگونه راه یافته است. او در آغاز «حرکت طالبان» به حمایت خود و پدرش ازین «حرکت» تذکر می دهد، و می گوید که رهبری «طالبان» او را به نمایندگی آنها در سازمان ملل متحد معرفی کرده اند. پس از آن مدعی می شود که گویا «نفوذ خارجی ها» را درک می کند. «او» و «پدرش» در برابر طالبان از «انتقاد» کار گرفته، چنانچه ادعا دارد که پدرش در کویته در مسیر راه به مسجد، «ترور» می شود. حال او خودش را “داوطلبانه” کاندید مشاوریت برای “امارت اسلامی” اعلان می کند. “حامد کرزی” یگانه فرد در تأریخ افغانستان شناخته شده است، که در برابر عنعنات، رسوم و عادات و ارزشهای کلتوری، بخصوص ارزشهای کلتور و ثقافت “پشتونها”، به بی سابقه ترین  وضعیت، خیانت را مرتکب شده است.

تجربۀ رسیدن به قدرت از طریق “انتخابات” را که بنیادگرایان رد می کنند، با جعلکاریهای رسوا، بدنام ساخت. به پادشاه تبعیدی خیانت کرد و در تحت نام “لویه جرگۀ مشورتی”، لویه جرگه ها را هم چنان، بد نام  و بی اعتبار ساخت. همه پلهای کهنه و بقایای دیرینۀ ارتباطی بین مردم ما را انفجار داد. حال تلاش دارد، مفاهیم ناقص را به “رهبران طالب نیز پُس پُس” کند. طالبان که ادامۀ “جهاد” را بنابر دلایل “اشغال افغانستان”، علیه “خارجی ها” اعلان داشتند، به سطر پایان تصویر فوق نظر اندازید که خود او بعد از اعلان “توافق بن” و “انتصاب” او در مقام رئیس اداره، عجولانه نخست “عفو عمومی” برای رهبران “امارت اسلامی” اعلان کرد، اما بعد از آن، در نتیجۀ فشار “واشنگتن”، به ارتباط سقوط “هیلیکوپتر” که تصویر را در صفحۀ بعد می بینید، تصمیم خود را، پس گرفت. مخالفت او با دفتر “امارت اسلامی” یا دفتر “سیاسی طالبان، به همگان معلوم است، در حالی که خود او از وزیر خارجۀ آلمان، طالب کمک شده بود، تا طالبان را به “میز مذاکره” بکشاند. وقتی این کار انجام گرفت، او بعداً از هر گونه پیشرفت در مذاکرات و حل سیاسی، جلوگیری، به عمل آورد. حال زیاد “ضد امریکا” شده است. در ضدیت با قوای خارجی، سرود می خواند. اما در زمان قدرت تحفه داده شده، افتخار برای او و دوستانش، پیوندهای خارجی او بوده است. وقتی در جریان “لویه جرگۀ” اولی بعد از کنفرانس اخیر “نومبر” و “آعاز دسمبر” ۲۰۰۱م، از «گیلانی» پرسیده می شود، که کاندید مورد انتخاب او کیست؟ به جواب گفته است، که گویا او، به خاطری به «حامد کرزی» رأی می دهد، که با خارجیها، از پیوندهای وسیع برخوردار است. حال فضای اعتماد بین او و «عبدالله عبدالله» با رهبران «طالب» چگونه خواهد بود؟ به این تصویر هم چنان نظر اندازید که قریب یک سال بعد، اینبار «کریستیان امانپور» هم به نفع او به تبلیغات متوسل می شود. هم چنان مدعی می شوند که گویا کارهای او نتیجه داده است و در «لویه جرگه» در ماه جون ۲۰۰۲م، برای دو سال تعیین شده است.

این افراد اشتراک کننده را در «لویه جرگۀ» نامنهاد، به نام «رهبران اقوام» مهر زده اند، در حالی که انطوری که بارها ذکر شده است، آن «سران اقوام» از سده های طولانی بدینسو، در افغانستان وجود ندارند، البته بعضی سران “خانواده های بزرگ” یا دودمانها، وجود خواهند داشت، که خود آنها، خود را ممکن کلان قوم احساس کنند، اما چون زندگی “قومی” حاکم نیست، بناءً این افراد، به نام «کلان قوم» در تمام قبیله و قوم، از آن اعتماد و اعتبار کامل هم برخوردار نمی باشند، و زندگی اجتماعی و سیاسی و بالاخره، «سازماندهی اداره و کنترول» را هم «سران قوم» تعیین نمی کنند، بلکه مناسبات سیاسی «دولتی»، ‌که دارای چهره و ساختار طبقاتی نیز گردیده است، به جای مناسبات “قومی، بدون طبقات” جا گرفته است. فقط از بقایای افسانوی تشکلها و سابقۀ “قومی”، بعضی از متنفذین، مانند “حامد کرزی” در تلاش سوء استفاده بوده و استند، در عین حال مشغول کار بر سوء تعبیر از رویدادهای تأریخی و از رسوم و عنعنات جامعۀ ما نیز، می باشند. نفوذ زیاد تر بر انکشاف کشور ویران، پیشبرد عملیات جنگی داشته است. در عین زمان، مطبوعات خارجی از علاقمندی های “ایتنی” او نیز یادآور می شود. او مدعی شده است که گویا “سه مرتبه” در جلسات  با “اصابت” روبرو شده، گفته است که گویا به “کار خود ادامه” داده است. “حامد کرزی”، در آنزمان که به رهبری قدرت قدم گذاشته است، «۴۴ ساله» خوانده شده است. «حامد کرزی» هم چنان  مدعی شده است، که «پدر او را تروریستها به قتل رسانیده است» علاوتاً ادعا نموده است، که در «تبعید» هم چنان او نیز به حیث رهبر یک «قوم بزرگ پوپلزائی» در جنوب افغانستان مانده است. اینکه چه تعدادی ازین قوم در تحت نام  “پوپلزائی” از او بیعت می کنند، معلوم نیست.

این قوم را قسمتی از «گروپ ایتنی پشتون» و «بزرگترین  ایتنی افغان» در زمان تأسیس اولین “پادشاهی”  یاد نموده اند، که یک زمان رهبری عنعنوی را در کشور ایجاد نموده است. «پدر» او «عبدالاحد کرزی» در سابق «سناتور» پارلمان سلطنت، قبل «از سقوط پادشاه محمد ظاهرشاه در سال ۱۹۷۳م» بوده است. در گزارشات  پس از سال ۲۰۰۱م الی سالهای اخیر دورۀ دوم ریاست جمهوری “جورج دبلیو بوش”، در مجموع در بسیاری از رسانه های معلوم الحال امریکائی و انگلیسی، برای شهرت بخشیدن “حامد کرزی”، بیشتر نشرات صورت می گرفته است. در قطار نشریه های “آلمانی” مجلات چون “شپیگل” و “شترن” و هم چنان روزنامه های پر “تیراژ” بیشتر واقعبینانه معلومات می داده اند. بسلسلۀ برداشت های “سی ان ان” می خوانیم که از مقام دولتی او به حیث معاون وزیر خارجه در سال ۱۹۹۲م تا ۱۹۹۴م، زمانی که «مجاهدین شورویها  را مغلوب» ساخته اند، “لیکن  خسته از جنگ های خشم آلود بین دسته بندی های مخالف افغان که در آغاز از طالبان حمایت نموده است، تلاش کرده اند  تا او را به حیث سفیر آنها در سازمان ملل متحد، تعیین نمایند. اما مدعی می شود که گویا، بدگمانی او نسبت به حرکت، زمانی رشد می کند، که  گویا او خودش “نفوذ  و کنترول غیر افغان ها را”  می بیند.

او و پدرش از طالبان  منفصل می گردند و به انتقاد ازین گروپ مذهبی می پردازند، زمانی که در تبعیدگاه کویتۀ پاکستان بسر می برد. ” همین به اصطلاح  استدلال  ماهرانۀ او، به امید اینکه اذهان عامه ، او را “دشمن” طالبان و بر ضد “پاکستان” قبول کنند، از روی رویدادهای بعدی، یکی از “نقشه های” ماهرانۀ “آی اس آی” و رهنما و حامی بین المللی آن، “سی آی ای” را برملا می سازد، که با شناختی که از تأریخ “متنفذین فیئودال” با بقایای عنعنوی “قومی” داشته اند، به احتمال قوی بهترین “مهره هائی” را می یابند، که چگونه، با کاربرد روابط و شناخت قبلی این “خانواده” با “پادشاه” در تبعیدگاه “روم” ازینها، به حیث “جاسوس” باید کار گرفته باشند و ماهرانه، از یک طرف در ذهنیت مردم امید ایجاد کنند که گویا سنگینی و “نفوذ”، “پادشاه” و خانواده های “درانی ها” قابل ملاحظه  بوده است. اما با استفاده از “حامد کرزی”، نواسۀ “خیروجان” که در “قیامها” علیه “حبیبالله کلکانی مسمی به بچۀ سقاء”، از “سردار محمد نادرخان” پدر پادشاه اخیر، حمایت نموده بود، کار گرفته اند. خیلی محتمل و محسوس است که، دستگاه های استخباراتی توانسته اند، او را در پس پرده با هواداران “بچۀ سقاء”، متحد سازند، تا امیدهای “پادشاهی” را به “باد فنا” بسپارند، اما ظاهراً برای “پادشاه”، لقب “بابا” تفویض نمودند. نباید فراموش کرد که یگانه شخصیتی که در آن مرحله در مقایسه با هر تشکل و شخص دیگر، از اعتبار، شناخت و هم از تعقل بهتر و بیشتر برخوردار بوده است، ” آخرین پادشاه” شناخته می شده است، که قادر به تشکیل یک تیم کاری معتدل بوده است، تا از بقایای اقوام نیز برای ایجاد و استقرار دوبارۀ “دولت معتدل”، “بی طرف” و دارای مناسبات حسنه و عنعنوی، با کشورهای “جهان” تشکیل دهد. در جلوگیری ازین کار، توسط همین “مهرۀ” مشکوک، “حامد کرزی” ممکن گردید، که بنابر روابط قبلی “پدر” و “پدر کلانش” مورد سوء استفاده قرار گرفت، به اعتماد احتمالی پادشاه  نسبت به این خانوده، خیانت کرد.

“پادشاه ” حتی “قرآن شریف قلمی”، که ملکیت شخصی بوده است، به او سپرد و او حتی از همان “برکت” و “تقدس قرآن شریف” برای شهرت خود، سوء استفاده کرد.  بدین ترتیب از امکان “نقش مثبت”، احتمالی پادشاه جلوگیری شد، و در پس پرده با “برهان الدین ربانی” در پیوند بوده است، که می گفت: “دوران پادشاهی” رفته است. قرار شنیدگیها، “پادشاه هم، پادشاهی” نمی خواسته است، اما استعمال کلید “صلح” را می توانست، به کار برد. ایشان، نسبت به هر کس دیگر، خطر “افراطیت اسلامی”  و “راسیزم قومی” را ذرک می نموده است. طوری که قبلاً هم اشاراتی صورت گرفته است، که “قتل عبدالاحد خان کرزی” به احتمال قوی برای، باز ساختن راه برای “حامد کرزی مریض” و “عاشق قدرت” در بین “قوم” سنجیده شده باشد. چنانچه “بی بی سی” در نتیجه تدویر “لویه جرگه”،  و تصاویب آن، همچو ارزیابی را بعد از شایعات و امیدهای برخی ها، که با مرض “نوستالجی” مبتلا بوده اند، منتشر ساخته است. در بارۀ “حامد کرزی” در گزارشات مطبوعاتی غربی می خوانیم که گویا او: ” متوجه لحظاتی هم  شده است، که باعث بد گمانی او شده است، که گویا بیگانه های غیر افغان، در حرکت طالبان راه های نفوذ یافته اند، و کنترول را در دست داشته اند. مدعی می شود که گویا او و پدرش، با طالبان قطع رابطه می کنند” (حقیقت چه خواهد بود؟) و ” در زمانی که در تبعیدگاه کویته پاکستان، بسر می برده اند، به انتقاد (“جرئت آنها بوده است، یا فعالیت سرپوشیده در جهت اهداف این «حرکت» در همکاری و تحت هدایت با «آی اس آی»”؟) “متوسل می شوند.

مخالفت «کرزی» کسب شدت می کند” (کی باور کند؟)، می گویند که ” پدرش در سال ۱۹۹۹م، در کویته در حالی به قتل می رسد، که از مسجد به سمت خانه، در راه روان بوده است. فامیل معتقد بوده و است که در عقب فیر، طالبان بوده اند. به تعقیب مرگ پدر، “حامد کرزی” مقام پدر خود را به حیث “رهبر قوم پوپلزائی” اشغال نمود، تا به فعالیت های ضد طالب ادامه دهد.” (توجه: هیچ یک از “اقوام” در افغانستان، دیگر بطور کامل در روابط و مناسبات، قومی زندگی نداشته، برخلاف، از تماس اقوام، در تآریخ با امپراتوریهای دیرینه، با زندگی در دولت، آگاهی حاصل نموده اند. آنچه حلقات محدود قدرت از نام قوم، سوء استفاده می کنند، فقط “باند هائی” اند که هم از نام قوم و هم از نام “تنظیمهای مذهبی” کار می گیرند، که با تشکل قومی ربطی ندارند.) ( در حقیقت باید در نقش دیگر، برای هدف طالب، توظیف شده باشد.) منبع در واقعیت شکایت ساختگی به نفع “حامد کرزی” فورمولبندی می کند که گویا تا واقعۀ ۱۱ سپتمبر ۲۰۰۱م، کس توجه نمی نموده است. عجیب است، مشی سیاسی «طالبان» لحظات بی شماری را قبلاً نشان می دهد که باعث نگرانی جدی بوده است. در ماه اکتوبر، “حامد کرزی” را به به افغانستان می لغزانند، تا با آشنایان پشتون خود مذاکره کند که در مخالفت با طالبان، تدویر “لویه جرگۀ عنعنوی” مشورتی را به اشتراک کلانسالان، به خاطر حکومت جدید افغان ممکن سازد.

درین متن “سی ان ان” از زبان “حامد کرزی” می نویسد: “من می خواسته ام، تا بدرستی بیابم که مردم مطلقاً حمایت از زندگی پسندیده، برای برگشت افغانها به صلح، از طریق حمایت از “لویه جرگه می خواهند.” برای او تبلیغ می شود که او بطور عریان از خشم و غضب طالبان کم از کم یک بار نجات یافته است، که به کمک قوای هوائی ایالات متحده، جنگی های پشتون بر طالبان در جنوب افغانستان مستولی گردیدند. کرزی در تسلیم شدن طالبان در قندهار کمک کرده است، جائی که این حرکت مذهبی “طالبان” ایجاد گردده بود. درین گزارش “سی ان ان” در مقایسه با منابع دیگر، معلومات غیر دقیق در بارۀ گذشتۀ “حامد کرزی”، منتشر می گردد. این درست است که منابع دیگر هم محل تولد “حامد کرزی” را قندهار یاد می کنند. اما مدعی می شوند “زمانی که شورویها افغانستان را اشغال می کنند، او افغانستان را ترک می کند و برای شمول در یک “کالج ” عازم هندوستان می شود. همه می دانند، که خبر ورود “شورویها” را بعضی منابع ۲۴ دسمبر / ۲۵ دسمبر ۱۹۷۹م می دانند، اما خبر رسمی ۲۷ دسمبر ۱۹۷۹م  نشر می شود. «بعضی از منابع، ورود «حامد کرزی» را به هندوستان سال ۱۹۷۶م یاد کرده اند. آغاز تحصیل او را بعضیها سال ۱۹۷۸م نوشته اند. آگاهان خبر دارند که در مدت دو سال تمام تلاشهای او در هندوستان، برای شمول در یک پوهنتون نامدار و معتبر، به نسبت سطح پائین آگاهی های او در مضامین و موضوعات، بی نتیجه مانده است. برای او اصلاْ شغلهای «موچیگری» و یا «خیاطی» مساعد  بوده می توانست. آموزش او در “یونورستی” نه، بلکه در کدام “انستیتوت اداره” حکایت شده است. حال با بی شرمی، “تیئوری” پخش می کند. درین متن می خوانیم؛ « یکی از پروفیسرهای او بیاد می آورد که بر او، یعنی “حامد کرزی” ۲۴ ساله اثر کرده است.» گفته است، که: «اگر من در سال۱۹۸۱م به افغانستان بر می گردم  و افکار و رویای او را بیاد می آورم، من مطمئن هستم که او در افغانستان صلح خواهد آورد» ” «راجیندرا چوهان» گفته است. در همین گزارش از سکونت پنج خواهر و برادر «حامد کرزی» در امریکا نام می برد، از زبان یکی از برادرانش، با نام «قیوم» در بارۀ شخص “حامد کرزی” می نویسد که گویا او”یک انسان خیلی صلح خواه است.“، خیلی خوب. شخص افراطی و صلح آمیزی. اما از دیگر برادران و یا اقارب، چنین موضوعات یاد نشده است. هم چنان مدعی شده است که گویا: «ظرفیت و استعداد فوق العاده برای “دیالوگ” و مهارت فوق العاده دیپلوماتیک برای مذاکره دارد. او شخصی است که معتقد به این امر است، که وحدت ملی یگانه منبع است که ما داریم تا بتوان صلح را در افغانستان برقرار کنیم.» به به،  خیلی خوب. اما لعنت به مبالغه کننده. معلوم نیست که اساسات “دیپلوماسی” را در کجا آموخته است، در صورتی که نامبرده قرار معلومات دقیق در امتحانات شمول به یونورستیها مؤفق نشده، تا اینکه در کدام انستیتوت در “شیمله؟”، کورسهایی چند در بارۀ “اداره” شنیده است. “شهادتنامه معلوم نیست. بعد تلاش کرده است، تا در فرانسه “کورسهای” ژورنالیزم را هم بشنود. در بارۀ ازدواج او هم تذکرات وجود دارد که گویا به نسبت فعالیت های “سیاسی” به “سن ۴۰ سالگی ازدواج کرده است. از «مریضی» و تلاشهای ناکام او در هندوستان چیزی گفته نشده است. روزی بود که “گلبدین حکمتیار” در “جنگ داخلی”،  در سالهای اول دهۀ نود قرن بیست (بعد از اخیر اپریل ۱۹۹۲م)، پس از “سقوط رژیم چپ”، که انتقال قدرت به “تنظیم های جهادی” در نتیجۀ “کودتای مختلط” (برخی از افسران و سیاسیون دولت، با برخی از “تنظیم های جهادی” متحد شدند)، بوقوع پیوست، “حامد کرزی” را از صحنۀ “جنگ” در کابل، نجات داده توانست، تا به “کویته” برساند. چرا؟ برای اینکه هر دو، در قدم اول در زیر نقاب “دین” با رشته های “بنیادگرای اسلامی” (“راسیزم دینی”)، و با شعارهای بین المللی “اخوان المسلمین مصری” بسته بوده اند و مهم تر از همه که  “دستهای مرموز” و چشمان “ناظر” پرورش دهندگان این هر دو، این امکان و توان را داشته اند، تا چنین کاری را بسر رسانند. انسان با هویت “کلان” یا “کوچک”  در مناسبات قدرت در اجتماع تولد نمی شود. اینها هم چنان مانند دیگر همنوعان، بدنیا آمده اند، دستها و قدرت های معین در ساختن آنها باید کمک کرده باشند. “حامد کرزی” کسی بوده است که بر طبق علایم و “فکت های” عدیده، باید در نقشه های مشهود “خلیلزاد”، نمایندۀ ایالات متحدۀ امریکا، ثبت نام شده باشد، تا از ” او یک رهبر” نمونه و بی سابقۀ برای افغانستان، مطابق شرایط “جنگ نیابتی” تراشیده می توانست. “گلبدین حکمتیار” بیهوده “سهمیۀ شیر” را از اسلحه ای که پس از سال ۱۹۸۰م، از دیپوهای مصر “زمان جمال عبدالناصر”، که از “شوروی” دریافت داشته بود، سرازیر می گردید، به توصیۀ احتمالی “خلیلزاد”، در یافت نمی داشت. اسلحۀ ساخت شوروی، بنابر “تقاضای جیمی کارتر” از “انور السادات”، جانشین “جمال عبدالناصر”، به “پاکستان” انتقال یافت. پول آنرا “پادشاهی عربستان سعودی” می پرداخت. مأموران “آی اس آی” به حمایت “قاضی حسین احمد”، رهبر “جماعت اسلامی پاکستان”، در تعیین سهمیۀ “شیر”، به “گلبدین حکمتیار” و جنگی های او، نقش داشته اند. ” گلبدین حکمتیار” که در آنزمان از مکاتب دروغگوئی “استخبارات” خارجی،  منجمله “پاکستان” خوب تدریس شده بود و عادتاً هم مهارت و استعداد داشته است، برای اینکه برای “شعار ضد غربی”، مطابق روحیه و شعارهای “بنیادگرائی” خود، کار گیرد، همواره مدعی بوده است، که گویا او از “خارج” و از “غرب” اسلحه دریافت نمی کند.

ادامه دارد.